۵/۰۹/۱۳۸۹

تهدید زندانیان بند ۳۵۰ :اینجا را تبدیل به کهریزک می کنیم

تهدید زندانیان بند ۳۵۰ :اینجا را تبدیل به کهریزک می کنیم
. ادامه راه سبز(ارس): پلیس ضد شورش با ورود به بند ۳۵۰ زندان اوین،زندانیانی را که به شرایط زندان اعتراض داشتند به انفرادی فرستاد و مسوولان زندان از جمله بزرگ نیا رییس بند ۳۵۰ زندان اوین، به زندانیان گفتند که اوین را تبدیل به کهریزک دوم برای زندانیان سیاسی می کنند .تهدیدهایی که اعتصاب غذای ۱۷ زندانی سیاسی را در پی داشت.
طبق گزارش های رسیده از زندان اوین به کلمه ، پس از شش روز قطع تمامی تماس های تلفنی زندانیان بند ۳۵۰ ،امروز واقعیت هایی بیشتری از حوادث روز دوشنبه گذشته زندان اوین فاش شد.حوادثی که منجر به اعتصاب غذای هفده زندانی سیاسی این بند شد .
رییس زندان اوین زندانیان را فریب می دهد

روز دوشنبه گذشته و در آستانه نیمه شعبان روز تولد حضرت مهدی ( عج )که روز ملاقات زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین هم هست.،زندانیان شاهد برخوردهای نامناسب و توهین آمیز ماموران زندان بودند . آنها به این رفتارها اعتراض کردند. اینکه چرا ماموران زندان بی توجه به آنها و خانواده هایشان که ساعتها در صف ایستاده اند تا عزیزان شان را ملاقات کنند به مکالمات تلفنی شخصی و طولانی مشغول اند و با کلمات توهین آمیز با آنها که خواستار رسیدگی هر چه زودتر به آنها برای ملاقات هستند، برخورد می کنند .

آنها وقتی دیدند که ماموران به اعتراض های آنها بی توجهند و بطور عمدی آنها را همچنان برای ملاقات معطل می کنند و با مانع تراشی ها ی متعدد از زمان ملاقات زندانی با خانواده ها می کاهند، دست به تحصن در سالن ملاقات کابینی زدند . با این اتفاق ملاقات برخی از زندانیان از جمله بهمن احمدی امویی و کیوان صمیمی لغو شد.

در پی تحصن زندانی ها صداقت نژاد ، رییس زندان اوین به میان این زندانیان رفت و به آنها وعده داد که حتما با ماموران خاطی برخورد می کند . اما پس از گذشت دقایقی کوتاه مشخص شد که این حرفهای صداقت، رییس زندان اوین فقط برای فریب زندانیان بوده است چرا که او نه تنها با ماموران قانون شکن برخورد نکرد که بهمن احمدی امویی و کیوان صمیمی ر از جمله روزنامه نگاران معترض به این رفتار نامناسب را که ملاقات های شان هم لغو شده بود به سلول انفرادی فرستاد .

رییس بند ۳۵۰ : رییس جمهورمان دست آمریکا را قطع می کند شما که عددی نیستید

انتقال یاران دربند به سلول انفرادی و وعده های دروغ رییس زندان اوین موجب عصبانیت دیگر زندانیان بند ۳۵۰ می شود و آنها به نشان حمایت از هم بندانشان و در اعتراض به رفتارهای توهین آمیز مسولان زندان به اعتراضهای شان ادامه دادند ،آن ها همچنین یکصدا سرود یار دبستانی را با در زندان سر دادند .سرودی که دربند طنین می اندازد و موجب عصابنیت رییس بند ۳۵۰،”بزرگ نیا” می شود. وی به میان زندانیان می آید و آنها را تهدید می کند.او رو به زندانیانی که فقط به نقض اولیه حقوق انسانی شان معترض بودند می گوید :« وقتی آقای احمدی نژاد رییس جمهورمان گفته ما دست آمریکا را قطع می کنیم ،حالا شما ها که عددی نیستید.شما را هم سر جایتان می نشانیم ، شما که تعدادی زندانی هستند و برای ما هیچ به حساب می آیید.» .

بعد از ظهر همان روز یعنی دوشنبه، ماموران اطلاعات با در دست داشتن فهرستی ده نفره از زندانیان ،به بند ۳۵۰ می آیندو می گویند باید این ده نفر را به سلول های انفرادی بند امنیتی وزارت اطلاعات ببریم که این بار نیز زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اعتراض می کنند و اجازه نمی دهند هم بندان شان توسط نیروهای اطلاعات به بندهای امنیتی و سلول انفرادی انتقال داده شوند .

تعدادی از نیروهای وزارت اطلاعات که در برابر مقاومت زندانیان در این بند حضور یافته بودند ، زندانیان را تهدید می کنند و خطاب به آنها فریاد می زنند:« اینجا را تبدیل به کهریزک دوم می کنیم.»

جمله ای که بارها توسط مقامات زندان نیز خطاب به زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ تکرار شد :”اینجا را برای شما تبدیل به کهریزک می کنیم.”

یورش پلیس ضد شورش به بند ۳۵۰ زندان اوین

این اعتراض ها همچنان در بند ۳۵۰ ادامه می یابد تا در نیمه شب همان روز دوشنبه، گروهی از ماموران گارد ویژه و پلیس ضد شورش با یورش به بند ۳۵۰ زندان اوین ۱۵ زندانی سیاسی این بند را ضمن تهدید دوباره به کهریزک کردن اوین به انفرادی های بند ۲۴۰ وزارت اطلاعات منتقل می کنند . اقدامی که موجب می شود هر هفده زندانی سیاسی این بند در اعتراض به این تحقیرها و توهین ها دست به اعتصاب غذا بزنند.

در حال حاضر هفده تن از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین در سلول انفرادی نگهداری می شوند . برخی از این زندانیان از همان روز انتقال به سلول انفرادی دست به اعتصاب غذا زده اند و هنوز از وضعیت آنها خبری نیست . تلفن ها و ملاقات های بند ۳۵۰ زندان اوین هم قطع شده است و هنوز نمی دانیم که در بند ۳۵۰ اوین بر سر زندانیان چه می گذرد؟ آیا همان طور که مسولان زندان گفته اند کهریزکی دیگر در اوین درست شده است و بر زندانیان همان می رود که بر قربانیان زندان کهریزک گذشت ؟ آیا بنا به گفته های بزرگ نیا رییس بند ۳۵۰ و نیروهای وزارت اطلاعات زندانیان بند ۳۵۰ و معترضان همچون زندانیان کهریزک قربانی خواهند شد ؟

علی ملیحی فعال دانشجویی و عضو ادوار تحکیم وحدت، بهمن احمدی امویی روزنامه نگار، حسین نورانی نژاد روزنامه نگار و عضو جبهه مشارکت، عبدالله مومنی فعال دانشجویی و سخنگوی ادوار تجکیم، علی پرویز فعال دانشجویی، حمیدرضا محمدی فعال سیاسی، جعفراقدامی فعال مدنی، بابک بردبار عکاس خبری، ضیا نبوی دانشجوی محروم از تحصیل، ابراهیم (نادر) بابایی فعال مدنی و از جانبازان جنگ ایران و عراق، کوهیار گودرزی فعال حقوق بشر و وب نگار، مجید دری فعال دانشجویی، مجید توکلی فعال دانشجویی، کیوان صمیمی روزنامه نگار، غلامحسین عرشی، پیمان کریمی آزاد از بازداشت شدگان حوادث عاشورا و محمد حسین سهرابی راد از جمله زندانیان منتقل شده به سلول انفرادی هستند که در اعتصاب غذا به سر می برند.

همچنین سایر زندانیان بند ۳۵۰ که همچنان تلفن شان قطع است به شدت نگران هم بندان خود در سلول انفرادی هستند و می ترسند بی توجهی مسولان زندان به اعتصاب غذای آنان حوادث ناگواری را برای هم بندان شان رقم بزند.

یادداشت مهدی خزعلی در اعتراض به حکم اعدام جعفر کاظمی

یادداشت مهدی خزعلی در اعتراض به حکم اعدام جعفر کاظمی:
بازی با احکام الهی جنگ با خداست

. ادامه راه سبز(ارس): جعفر کاظمی را نمی شناسم، اما پنج میلیون تظاهر کننده 25 خرداد 88 را می شناسم، من به همراه همسر و فرزندانم در میان جمعیت بودیم، نمی دانم ، اگر کاظمی به جرم محاربه باید اعدام شود، پس جوخه های اعدام و چوبه های دار دهها میلیون انسان معترض را باید بپا کنید.

آقایان؛ بازی با احکام الهی جنگ با خداست، شما که فقه خوانده اید، مگر نه این است که اگر شمشیر در غلاف هم همراه فرد بود محارب نیست، صاحب جواهرمی فرماید: " المحارب کل من جَرّّد السلاح لاخافة الناس " در واقع محارب کسی است که به قصد ارعاب و سلب امنیت مردم سلاح بردارد و این اخافه محقق شود، کاظمی در میان مردم بود؟ سلاحش کجا بود؟ از قصدش چه می دانید؟ آیا مردم از کاظمی مرعوب شدند یا از ...؟
حال صادقانه بگویید: چه کسی سلاح داشت؟ چه کسی با سلاح گرم و سرد مردم را تهدید می کرد؟ چه کسی به سوی ندا و موسوی تیر اندازی کرد؟ چه کسی بالای پل به سوی مردم تیر می انداخت؟ چه کسی از بالای پشت بام مسجد و پایگاه مردم را به رگبار بست؟ چه کسی ایجاد خوف و ترس کرد؟ چه کسی امنیت مردم را سلب کرد؟ چه کسی محارب است؟!!!!

نمی خواهم بگویم ما را در حبس نکنید، یا نکشید،نه، " بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود " اما می خواهم بگویم، بنام دین مارا نکشید تا جهانیان از دین بیزار نشوند!

ما روی رژیم شاه را سفید کردیم، اگر او هم مثل ما می کشت، اگر کسانی داشت تا به ناف همه محارب و معاند و مرتد، باغی و یاغی وطاغی ببندد، شاید نیم قرن دیگر حکومت می کرد! یادش بخیر، عموی همسرم را می گویم، سید کاظم موسوی بجنوردی، حزب ملل اسلامی را تاسیس کرده بود، با یارانش در کوههای دارآباد مسلح به محاصره نیروهای ساواک درآمد و دستگیر شد، او با خود سلاح گرم داشت، می دانید چه شد؟ او هم اینک رئیس دائره المعارف بزرگ اسلامی است و مقر او در نزدیکی همان کوههایی است که مسلح دستگیر شد! اگر شاه هم بلد بود بگوید محارب، احتمالاً عموی همسر من الان در خاوران بود!

يادآوري:
حکم اعدام جعفر کاظمی، از متهمان پس از انتخابات تاييد و اعاده دادرسی نيز توسط ديوان عالی رد شد

نسیم غنوی، وکیل مدافع جعفر کاظمی گفت که حکم اعدام موکلش در دادگاه تجدیدنظر تایید شده و درخواست اعاده دارسی وی نیز توسط شعبه ۳۱ دیوان عالی رد شده است. این حکم توسط دادگاه تجدید نظر شعبه ۳۶ استان تهران به ریاست حجت الاسلام زرگر تایید شده است.

به گزارش کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، خانم غنوی گفته که موکلش مدتها درزندان انفرادی بوده ولی از اینکه انواع دیگری فشار بر وی یا خانواده‌اش آمده باشد مطلع نیست.

جعفر کاظمی، ۴۶ ساله، لیتوگراف کتب درسی و جزوات دانشگاه امیر کبیر، روز ۲۷ شهریور در میدان هفت تیر دستگیر و به سلول انفرادی بند ۲۰۹ منتقل و پس از ۷۴ روز به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد. جعفر کاظمی پیش از این نیز از سال ۱۳۶۰ تا اواخر سال ۱۳۶۹ زندانی بوده است. رودابه اکبری، همسر جعفر کاظمی، طی نامه‌ای از دبیر کل سازمان ملل برای متوقف کردن حکم اعدام همسرش کمک خواسته است. وی ابتدا در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب محاکمه شده بود.

خانم غنوی پیرامون اتهام موکلش گفت: «جعفر کاظمی، متهم به محاربه از طریق هواداری گروه مجاهدین است اگرچه هیچ یک از بازجویی­ها اتهامات وارده را نپذیرفته است.»

وی افزود: « اتهام محاربه از جمله جرائمی است که قانون‌گذار باید شرایط فقهی را به سبب این‌که ریشه فقهی دارد لحاظ کند؛ از جمله این که اقدام مسلحانه است که اکثر علمای شیعه معتقدند محارب به کسی می گویند که دست به سلاح ببرد. در مورد موکل من این طور نبوده، ایشان صرفا در اجتماعات بعد از انتخابات حضور داشته است و احتمال دارد شعارهایی داده باشد اما به عنوان وکیل معتقد هستم بحث محاربه در مورد ایشان اصلا مصداق پیدا نمی کند.»

نسیم غنوی در خصوص دفاعیات مطرح شده در دادگاه گفت: «متأسفانه نه دادگاه بدوی به دفاعیات ما توجه کرد نه تجدید نظر و دیوان هم همین‌طور؛ و بحث محاربه را در مورد ایشان صادق دانستند.» به گفته وکیل این پرونده، حکم جعفر کاظمی در اجرای احکام است و از نظر قانونی هیچ اقدامی برای نجات جان جعفر کاظمی در حال حاضر، میسر نیست.

۵/۰۸/۱۳۸۹

جبهه مشارکت: آقای جنتی اگر مصونیت آهنین نداشتید دروغ نمی گفتید

بيانيه جبهه مشارکت در واكنش به سخنان اخير دبير شوراي نگهبان:
آقای جنتی اگر مصونیت آهنین نداشتید دروغ نمی گفتید
. ادامه راه سبز(ارس): جبهه مشارکت اسلامی در بیانیه ای درباره ادعای جنتی نوشت: آیا کسی که قدری عدد و رقم بداند و بفهمد سند یعنی چه به این ادعا نمی خندد؟ متاسفانه ایشان با همین اندازه فهم و درایت صحت انتخاباتی را که تقلب و تخلف در آن موج می زد تأیید کرده اند.


جبهه مشارکت ایران اسلامی در اعتراض به اتهامات دبیر شورای نگهبان از قوه قضائیه خواست تا به دروغ ها و تهمت های احمد جنتی رسیدگی کند. در این بیانیه تأکید شده است که اگر برای وی این مصونیت آهنین را قائل نمی شدند و عدالت در حق ایشان جاری می شد با دروغ و تهمت، جایگاه فقاهت و عدالت را به ورطه سقوط نمی کشاند.

متن بیانیه به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایّها الّذین آمنوا اذا جائکم فاسق بنباءٍ فتبیّنوا

آقای جنتی عضو فقها و دبیر شورای نگهبان و نیز امام جمعه تهران در سخنانی مدعی شده اند کسانی که به زعم ایشان از سران فتنه هستند به واسطه دولت سعودی مبلغ یک ملیارد دلار از دولت امریکا پول دریافت کرده اند و قرار بوده در صورت انقراض جمهوری اسلامی مبلغ پنجاه میلیارد دلار دیگر نیز بگیرند. ایشان ادعا کرده اند که برای این ادعا سند هم دارند. آیا کسی که قدری عدد و رقم بداند و بفهمد سند یعنی چه به این ادعا نمی خندد؟ متاسفانه ایشان با همین اندازه فهم و درایت صحت انتخاباتی را که تقلب و تخلف در آن موج می زد تأیید کرده اند.

سابقه ایشان در بیان مطالبی که مردم ایران را مبتهج می کند طولانی است اما به نظر می رسد که این بار آخرین فرصت ایشان برای ایراد مطالبی است که در اثر القائات کودکانه عده ای شناخته شده واگو می شود. این بار زمان آن است تا ملت ایران بی هیچ شبهه ای کاملا دریابند چگونه فردی که کوچکترین پرهیزی از ارتکاب بزرگترین گناهان ندارد متصدی دو منصبی شده است که شرط اول آن عدالت است.

۱- ایشان باید مشخص کنند چگونه و در چه زمانی به این اطلاعات دست یافته اند؟ و آیا این اطلاعات را در اختیار مقامات مسئول گذاشته اند؟ و آیا با اجازه آنها این افشا گریها را انجام داده اند؟

۲- ایشان باید صریحا اسامی افرادی را که ایشان مدعی هستند پول دریافت کرده اند اعلام کنند.

۳- ایشان باید صریحا اعلام کنند چنانچه ادعای ایشان ثابت نشد آیا همچنان به غصب مناصب شورای نگهبان و امامت جمعه تهران اصرار خواهند داشت؟

اما مسئولان قضایی کشور نیز باید در این رابطه مواضع خود را روشن کنند:

۱- قوه قضاییه باید صریحا مشخص کند آیا خبری از اطلاعات مورد ادعای آقای جنتی دارد یا خیر؟ و چه تمهیداتی برای اثبات صحت و سقم آن خواهد اندیشید؟

۲- در صورتی که آقای جنتی نتواند ادعای خود را ثابت کند به عنوان مفتری چه مجازاتی در انتظار ایشان است؟

جبهه مشارکت ایران اسلامی دردمندانه اعلام می کند اگر به شکایتهای قبلی از آقای جنتی و از جمله شکایت آقای تاج زاده از ایشان رسیدگی می شد و برای ایشان این مصونیت آهنین قائل نمی شدند و عدالت در حق ایشان جاری می شد اینک ایشان به خود اجازه نمی داد چنین بدون پروا از خداوند که ناظر بر احوال و اقوال است اینچنین جایگاه فقاهت و عدالت را به ورطه سقوط و دنائت بکشاند.

بدون تردید جایگاه دروغ گویان و تهمت زنندگان جهنم است

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
جبهه مشارکت ایران اسلامی
۷/۴/۸۹

سند ۵۰ میلیارد دلاری! تصدیق بلاتصور یا علم حضوری؟!

سند ۵۰ میلیارد دلاری! تصدیق بلاتصور یا علم حضوری؟!

. ادامه راه سبز(ارس): لابد آقای جنتی که عالیترین فقیه شورای نگهبان قانون اساسی و امام جماعت و جمعه ی تهران است ، برای آن که به تصدیق بلاتصور متهم نشود، بزودی سند های خود را به اطلاع ملت خواهد رساند تا نشان دهد که آمار و اعداد را به اندازه ای می شناسد که صلاحیت او برای نظارت بر یک انتخابات 40 میلیون نفری مخدوش نشود و آن اندازه مستند و عادلانه سخن می گوید که صلاحیت خود را برای امامت جماعت از دست ندهد
این روزها ، به یمن نفوذ ادبیات آقای احمدی نژاد ، کم نیستند مفاهیمی که مصداق و مدلولشان تغییر کرده است و کم نیستند آمار و ارقامی که اسناد و مسند آنها نامعلوم است و کم نیستند ادعاهایی که تصور آنها دشوارتر از آن است که بشود تصدیقشان کرد. نمونه ای از نشانه های این نفوذ نامحدودِ ادبیات ِ احمدی ن‍ژادی را می توان در سخنان شیخ احمد جنتی در جمکران مشاهده کرد ؛ آنجا که گفته است « من سندهایی بدست آورده ام که آمریکایی‌ها یک میلیارد دلار از طریق افراد سعودی که هم اکنون عامل آمریکا در کشور‌های منطقه هستند، به سران فتنه دادند و همین سعودی‌ها که به نمایندگی آمریکا صحبت می‌کردند،گفتند، اگر توانستید نظام را منقرض کنید، تا ۵۰ میلیارد دلار دیگر را هم می‌دهیم، اما خداوند این فتنه را به دست بندگان صالحش خاموش کرد »

می توان کشورهایی را تصور کرد که از براندازی نظام جمهوری اسلامی خوشحال می شوند و می توان تصدیق کرد کشورهایی هم برای این براندازی هزینه می کنند و حتی می شود پذیرفت چند کشور هم برای براندازی نظام ما خیلی هزینه می کنند. با این همه، تصور«سندی که در آن یک کشور حاضر شود ۵۰ هزار میلیارد تومان به چند نفر بدهد تا در ایران براندازی کنند » اگر محال نباشد ، دشوارتر از آن است که آقای جنتی پنداشته است . یک کارمند معمولی که پاداش یک میلیون تومانی پایان سال برایش می شود خیلی ، کارگری که حقوق ماهیانه اش به زور به سیصد هزارتومان می رسد و بازنشسته ای که سهمش از زندگی ماهی بیشتر از پانصد هزارتومان نیست ، امکان تصور یک دستمزد ۵۰ میلیارد دلاری را نخواهد داشت .

طلبه ها به خوبی می دانند که تصدیق بلا تصور محال است مگر آن که این تصدیق با علم حضوری همراه باشد و لابد آقای جنتی که عالیترین فقیه شورای نگهبان قانون اساسی و امام جماعت و جمعه ی تهران است ، برای آن که به تصدیق بلاتصور متهم نشود، بزودی سند های خود را به اطلاع ملت خواهد رساند تا نشان دهد که آمار و اعداد را به اندازه ای می شناسد که صلاحیت او برای نظارت بر یک انتخابات ۴۰ میلیون نفری مخدوش نشود و آن اندازه مستند و عادلانه سخن می گوید که صلاحیت خود را برای امامت جماعت از دست ندهد. و مهم تر از همه ، آقای جنتی که بارها مردم تهران رو به خانه ی خدا ، به او اقتدا کرده اند، حتماً می داند که به آئین مسلمانی، ریختن آبروی مومن، گران تر از هتک خانه ی خداست و برای آن که به هتاکی مشهور نشود و از جانب مامومان خود ، به تهمت زنی و دروغگویی و هتک آبروی مومنان ، متهم نشود ، بزودی مستندات خود را ارائه می کند .

ارائه ی مستندات آقای جنتی، البته برکات بیشتری خواهد داشت. اگر می بینیم که به رغم همه ی تبلیغات و شعارها، هنوز بسیاری، دل در گرو این آقایان دارند و به یک دعوت آنان به خیابان ها می ریزند، از آن است که مردم نه تنها آنان راخائن نمی دانند، بلکه بر این باورند که حافظان و صاحبان اصلی نظام جمهوری اسلامی و کشور آنها هستند. اما، اگر آن گونه که آقای جنتی ادعا کرده است، ثابت شود به بهانه ی حفظ منافع مادی و سیاسی خود، بر سر منافع ملی معامله کرده و به ملت خیانت کرده اند، بدون شک آنان پایگاه خود را در میان مردم از دست خواهند داد و به تبع آن تمام نگرانی های آقای جنتی و دوستانش با کمترین هزینه بر طرف خواهد شد.

کلام آخر؛ می توان مطمئن بود، از همان روزی که آقای جنتی این سند ۵۰ میلیارد دلاری را رو کند، وزارت کشورمی تواند با خیال راحت با هر گونه درخواست تجمع موافقت کند و دولت و همه ی نهادهای نظامی و انتظامی و امنیتی می توانند آسوده خاطر در خانه های خود بمانند، که تاریخ ایران و جهان نشان داده است: کسی به دعوت مشتی اوباش دروغزن لبیک نخواهد گفت و عاقبت خود را به چند آدم بد فرجام پیوند نخواهد زد و دین و دنیای خود را به پای گزافه های بی مدرک نخواهد ریخت.

داریوش محمدی

آیت الله دستغیب: شاه هم از مردم فقط توقع تعریف و تمجید داشت

آیت الله دستغیب:
شاه هم از مردم فقط توقع تعریف و تمجید داشت

. ادامه راه سبز(ارس): آیت الله دستغیب در درس تفسیر قرآن با اشاره به اینکه شخص عالم وظیفه دارد در بیان احکام مصلحت اندیشی نکند گفت: «بنده به تکلیف خود عمل می کنم حال می خواهد کسی از سخنان من خوشحال شود یا ناراحت شهادت در راه خدای تعالی که چیز بدی نیست هر وقت خواستید بیایید و من را هم شهید کنید.»


نماینده مجلس خبرگان همچنين متذكر شدند: «بنده هر آنچه را که تا به حال گفته ام از روی علم بوده است و ذره ای در آن شک و تردید نداشته ام و بعد از این هم وظیفه خود می دانم که آن حقائق و واقعیاتی را که از قرآن و سنت متوجه شدم برای مردم بازگو کنم و تکلیف خود را در این مسجد و در مجلس خبرگان انجام دهم که پناه بر خدا اگر بخاطر مصالحی در صدد توجیه باشم در پیشگاه خدایتعالی مسئول هستم.»

آیت الله دستغیب در سخنان خود خاطر نشان کرد: یک عده ای در زمان رژیم سابق اطراف شاه را می گرفتند و از او تعریف و تمجید می کردند تا به حدی که او را ظلّ السلطان یعنی سایه خدا قلمداد می کردند و خوشحال هم بودند و از مردم هم توقع تعریف و تمجید داشتند که بعضا در بین آنها افراد مجتهدی هم دیده می شد. الان نیز وضع به همین منوال است عده ای به خاطر کارهای نکرده خود از مردم توقع تعریف و تمجید را دارند و این عدم تمجید مردم بخاطر این است که آنها واقعیات را آنطور که هست به مردم نشان نمی دهند.

وی افزود: خوب اینطور نیست که مردم ایران حق را از باطل تشخیص ندهند. واقعا اکثریت مردم وقتی به درونشان رجوع می کنند متوجه می شوند که فلان شخص چطور است آیا حق است یا باطل؟ آنوقت یک همچین افرادی که در پی کتمان حق و واقعیات هستند از مردم انتظار تعریف و تمجید دارند؟!

وی در بخش دیگری از سخنانش اظهار داشت: وضع شخص عالم باید اینطور باشد که احکام دین را برای مردم بیان کند و در بیان احکام بدنبال مصلحت اندیشی نباشد که عده ای از سخن او خوشحال شوند و عده دیگر ناراحت بلکه بین خودش و خدای تعالی آنچه را تکلیف و وظیفه خود می داند انجام دهد.

نماینده مجلس خبرگان گفت: بنده هر آنچه را که تا به حال گفته ام از روی علم بوده است و ذره ای در آن شک و تردید نداشته ام و بعد از این هم وظیفه خود می دانم که آن حقائق و واقعیاتی را که از قرآن و سنت متوجه شدم برای مردم بازگو کنم و تکلیف خود را در این مسجد و در مجلس خبرگان انجام دهم که پناه بر خدا اگر بخاطر مصالحی در صدد توجیه باشم در پیشگاه خدایتعالی مسئول هستم. بنده به تکلیف خودم عمل می کنم حال می خواهد کسی از سخنان من خوشحال شود یا ناراحت شهادت در راه خدایتعالی که چیز بدی نیست هر وقت خواستید بیایید و من را هم شهید کنید.

۵/۰۷/۱۳۸۹

کروبی خطاب به جنتی: شما نابخرد و شریک دزدان رأی مردمید

نامه سرگشاده مهدي كروبي خطاب به جنتي دبير شوراي نگهبان:
اگر من فتنه گرم؛ شما نیز شریک دزدان رأی مردم اید
. ادامه راه سبز(ارس): مهدی کروبی در نامه ای به تهمت ها و اظهارات ناروای شیخ احمد جنتی اعتراض کرد. در بخشی از این نامه آمده است: «عده ای به ریاکاری، دغل بازی، عوام فریبی، آدم کشی، دین فروشی و زاهد نمایی شهره آفاق گشته اند که بدون شک جنابعالی اگر از مصادیق بارز آنها نباشید جاده صاف کن آنان برای دستیابی به اهدافشان بوده اید.»


به گزارش سحام نیوز، کروبی در بخشی دیگر از این نامه آفزوده است: «اگر من فتنه گرم چون معترضم؛ شما نیز شریک دزدان رأی مردم و نارفیق این قافله اید. چون ردپای اعمال نابخردانه شما در پس همه ی حوادث قبل و بعد از انتخابات مشهود است. و متأسفانه همه جا علیه مردم و به نفع جریان خشونت گرای سرکوب گر!»


مشروح کامل این نامه بدین شرح است:
بسمه تعالی

آیت الله آقای حاج شیخ احمد جنتی
دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران

باسلام

طبق اخبار و گزارشات منتشره از سوی برخی خبرگزاری ها و سایت های خبری، جنابعالی اخیراً به مناسبت تولد حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در مسجد جمکران قم سخنرانی سیاسی مبسوطی داشته اید و از اجتماع خالصانه و بی ریای مذهبی مردم مسلمانی که صرفاً با انگیزه های عقیدتی و جهت توسل و اظهار ارادت به حضرت حجت علیه السلام در آن مکان گرد آمده بودند، بدترین نوع سوء استفاده را کرده و با تکیه بر قدرت و مصونیت خیالی از پاسخگویی به آنچه می بافید مطالبی واهی، بی سند و تفرقه افکنانه را مطرح کرده و به آتش اختلافی که خود افروخته اید نفت نفرت و نفاق پاشیده اید. در این میان آنچه علاوه بر تهمت ها و افتراهای نخ نما و تکراری شما به یاران امام خمینی و مدافعان حقوق اساسی ملت و قاطبه ی آزادگان و آزادی خواهان تازگی داشت آن بود که گفته بودید: «من سندی را بدست آوردم که آمریکائی ها یک میلیاردلار از طریق افراد سعودی که هم اکنون عامل آمریکا در کشورهای منطقه هستند به سران فتنه دادند و همین سعودی ها که به نمایندگی آمریکا صحبت می کردند، گفتند اگر توانستید نظام را منقرض کنید تا پنجاه میلیارد دلار دیگر هم می دهیم، اما خداوند این فتنه را به دست بندگان صالحش خاموش کرد».

آقای جنتی آنچه را شما فتنه می نامید و برایش سر و دست و پا می تراشید، انتخاباتی بود که طبق معمول توسط شما و اتاق های فکر هدایت کننده ی امثال جنابعالی در شورای نگهبان و وزارت کشور و … مهندسی شد تا در شکلی ظاهرالصلاح مطلوب مهندسان انتخابات را فراهم آورد. اما برخلاف انتظار و بر سیاق قاعده ی (( … والله خیرالماکرین)) تدبیر شما بند نمایان و دیگر اربابان قدرت کارساز نیفتاد و آش شوری که با تعجیل به کام ملّت فرو ریختید آنان را برآشفت و کاسه و کوزه بساط انتخابات فرمایشی شما را برهم ریخت. شما و دیگر طراحان ومهندسان سناریوی انتخاباتی نیز با کمال ناباوری و علیرغم ادعاهای پوشالی تمکین به رأی مردم اعتراض آنان را با شدیدترین وجه و بی رحمانه ترین شکل ممکن سرکوب کردید. بعد هم در اوج وحشت از خشم مردم ژست پیروزی گرفتید و برای تکمیل پروژه های خویش دادگاههای نمایشی برگزار کردید تا بقایای هر صدای اعتراضی را به سکوت کشانده و مهر خاموشی بر گورستانی که خیالش را در سر پرورانده اید بنشانید. این روش استناد و صدور حکم متأسفانه همان روشی بوده است که بر اساس آن سال هاست بسیاری از فرزندان صالح این ملت را از دستیابی به حقوق خویش مثل انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم کرده است چون آنان نیز طبق همین نوع گزارشات همواره ردّ صلاحیت شده اند.

با این همه و پس از گذشته یکسال و اندی از آن ماجرا هنوز هم از آنچه کرده و پاسخی که دریافت کرده اید خواب خوش ندارید و هر آن در پی یافتن مستمسکی هستید تا نتایج خیالی که بافته و خلاف واقعی که ساخته اید را بر خود هموار سازید.

آقای جنتی در فرهنگی که شما پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم خلق کردید اگرچه گروهی را فتنه گر خواندید که اکثریت ملت ایران بودند و برای آنها سرانی را قلمداد کردید که حتماً مهدی کروبی هم از جمله ی آنهاست ولی در همان قاموس که خوشبختانه در میان ملّت به درستی شناخته شده است عده ای نیز به ریاکاری، دغل بازی، عوام فریبی، آدم کشی، دین فروشی و زاهد نمایی شهره آفاق گشته اند که بدون شک جنابعالی اگر از مصادیق بارز آنها نباشید جاده صاف کن آنان برای دستیابی به اهدافشان بوده اید.

اگر من فتنه گرم، چون معترضم؛ شما نیز شریک دزدان رأی مردم و نارفیق این قافله اید. چون ردپای اعمال نابخردانه شما در پس همه ی حوادث قبل و بعد از انتخابات مشهود است. و متأسفانه همه جا علیه مردم و به نفع جریان خشونت گرای سرکوب گر. امّا این بار به اتهام بهتانی که به سران به قول خودتان فتنه !! زده اید که از سعودی ها پول گرفته اند تا نظام را منقرض نمایند از شما اولاً شکایت می کنم آن هم در محاکم جمهوری اسلامی، اگرچه امیدی به رسیدگی ندارم. و ثانیاً این نامه را می نویسم که بدانید به آنچه گفته اید اعتراض دارم و همین جا از شما می خواهم که در این مورد هر دلیل و مدرک و سندی دارید افشا کنید وگرنه دروغگویی و رسوایی بیش از پیش شما را آشکارا و در هر کوی و برزنی و با هر روشی که ممکن باشد جار خواهم زد.

در پایان یادآور می شوم شما در پایان راهی هستید که زندگی نام دارد و هرچه کرده اید اگر با میل دست یابی به دنیا و متعلقات آنهم بوده باشد حتماً به مقصود رسیده اید. ریاست دنیا اگر بقا و وفایی داشت به م امثال ما و شما نمی رسید.

آقای جنتی تاریخ تکرار می شود و بر سیاست ورزان است که عبرت بگیرند حتماً به خاطر دارید که پس از قیام ۱۵ خرداد و دستگیری امام و جمعی از علمای بزرگ و توده های مردم و کشتار ملت توسط سربازان و دژخیمان حکومتی در در شهرهای مختلف، رژیم شاه اعلام کرد که فردی به نام « جوجو» را در فرودگاه مهرآباد دستگیر کرده است که از سوی جمال عبدالناصر مبلغ دو میلیون تومان پول برای خمینی آورده است تا در جریان اغتشاش علیه رژیم مورد استفاده قرار گیرد. طراحان و سناریو سازان وابسته به شاه معدوم آنقدر پخته به نظر می رسیدند که اگر دروغی هم می بافتند به گونه ای باشد که مورد پذیرش احتمالی عده ای از مردم واقع شود ولی شما و دوستانتان یا بهتر بگویم منابعتان وقتی متأسفانه دروغی هم می سازید نچسب و باور نکردنی است به خدا پناه می برم از جفایی که توسط مربیان دیانت و مروجان شریعت حکومتی بر روحانیت اصیل و مظلوم و مبلغان حقیقی اسلام و تشیع رفته است و می رود.

شما نیز به خدا پناه ببرید و از عقوبت آخرت بیمناک باشید توبه کنید و از محضر ملت رشید ایران طلب بخشش نمایید. امید است مردم و خدای بزرگ از گناهان شما در گذرند.

فاعتبروا یا اولی الابصار
مهدی کروبی
۷/۵/۱۳۸۹

روايت شهيد عاشورا مهدی فرهادی كه شبانه در بهشت زهرا دفن شد

شهيد عاشورا مهدی فرهادی شبانه در بهشت زهرا دفن شد

. ادامه راه سبز(ارس): « مهدی فرهادی مظلومانه در راهپیمایی روز عاشورای سال گذشته کشته شد، از خانواده اش خواستند تا شبانه او را در بهشت زهرا دفن کنند. مهدی پدر و مادرش را از دست داده بود و با برادر و خانواده برادرش در یک خانه زندگی می کرد. حالا بعد از گذشت یک سال هنوز برادران و خواهران او احساس امنیت نمی کنند تا از نحوه کشته شدن، تحویل گرفتن جنازه و شیوه به خاک سپاری او حرف بزنند، اما من به عنوان یک دوست از نزدیک شاهد رنج این خانواده در محله ای که همه از آنها جز نیکی کردن نمی شناسند، بوده ام و دلم می خواهد به رسانه ها بگویم، هنوز در ایران کسانی هستند که در سکوت برای جوانانی که جان شان را فقط برای یک اعتراض ساده از دست داده اند اما بی نام و نشان مانده اند، رنج می کشند.»

این بخشی از صحبت های ناصر.م، یکی از دوستان مهدی فرهادی راد(بلالی) جوان ۳۸ ساله ای است که در جریان حمله نیروهای امنیتی به اجتماعات عزاداری و اعتراضی روز عاشورا در روز یکشنبه ۶ دی ماه ۱۳۸۸ بر اثر اصابت ۲۵ ساچمه به صورت کشته شده بود.

مهدی فرهادی فرزند یکی از چهره های سرشناس و متدین محله شهر ری تهران بود که هر ساله در برگزاری مراسم عزاداری نیز نقش پررنگی داشتند. محمد بلالی، برادر مهدی فرهادی پس از گذشت یک سال هنوز وقتی نام مهدی را بر زبان می آورد صدایش می لرزد، اما به جرس می گوید، همه چیز را به خدا واگذار کرده اند و ترجیح می دهند سکوت کنند. همسر برادر مهدی نیز در همین تماس تلفنی سکوت می کند و در پاسخ به این پرسش که آیا مهدی متاهل بود، می گوید: قرار بود بعد از محرم برایش به خواستگاری دختری که مهدی او را دوست داشت و با او صحبت هم کرده بود، برویم، اما همه چیز تمام شد.

تماس های تلفنی چندین باره جرس برای شکستن سکوت این خانواده نتیجه نداد، اما این تلاش ها بی نتیجه نماند و شماره تلفن یکی از جوانانی که در روزهای جمعه به قطعه ۳۰۲ در بهشت زهرا و بر مزار مهدی فرهادی می رفت از طریق خانواده یکی دیگر از کشته شدگان در اختیار جرس قرار گرفته است که او از نحوه کشته شدن و تحویل جنازه این جوان جان باخته در راهپیمایی روز عاشورا پرده برداشت و از تلخی هایی که در این یک سال بر خانواده این شهید گذشت نیز سخن گفت.

او از انتشار فیلم مربوط به صحنه جان دادن مهدی فرهادی در دست های مردم در همان روز عاشورا به عنوان سندی تلخ از خشونت نابخشودنی یاد می کند و می گوید: صحنه تکان دهنده این فیلم را صدا و سیمای خودمان که هرگز نشان نداد اما متاسفانه ما هم نتوانستیم به عنوان دوستان آقا مهدی این مظلومیت را به دنیا نشان دهیم که جوانی با دست های خالی در گوشه خیابان با صورتی که به آن شلیک شده است دارد جان می دهد و مردم هم با فریاد در اطراف او ایستاده اند و نمی دانند برای هموطن بیگناه خود که دارد مظلومانه جان می دهد، چه باید بکنند. .


متن کامل گفتگوی جرس با ناصر.م، دوست مهدی فرهادی راد( بلالی) جان باخته راهپمایی عاشورا به همراه فیلم لحظه جان دادن این شهید در پی می آید:


شهيد مهدي فرهادي دقايقي قبل از شهادت، درحال مبارزه با ماموران تا به دندان مسلح كودتاچيان رژيم (دانلود)


ويدئوي صحنه شهادت مهدي فرهادي در روز عاشوراي خونين 88 (دانلود)

به عنوان اولین سوال آیا می توانم بپرسم مهدی فرهادی را تا چه اندازه می شناسید؟

مهدی و خانواده اش در محله ما افراد ناشناسی نیستند، همه آنها را می شناسند. محله دخمه یکی از محله های قدیمی تهران است که در آنجا سراغ هر کس بروید خانواده مهدی را می شناسند، خود مهدی در ماه شعبان هر سال برای تولد حضرت ابولفضل، خرج مراسم می داد، بچه های بیت الشهدا همه می دانند که این خانواده چقدر برای اهل بیت خرج می کرد حالا کسانی که ادعا می کنند دلشان برای اهل بیت می سوزد به نام توهین به مقدسات مهدی را در روز عاشورا کشتند، در حالی که برای مهدی و بچه های مذهبی جنوب شهر مقدسات، همان اهل بیت هستند نه مقاماتی که شعار علیه آنها جرم و جوابش گلوله باشد. این کسانی که در روز عاشورا به سمت بچه ها شلیک کردند، تازه بعد از انقلاب مذهبی شده اند در حالی که ما خبر داریم حداقل همین خانواده به نیت اهل بیت به بیمارستان راضی امین آباد و احمد آباد مستوفی چقدر کمک کرده اند تا خدا از آنها راضی باشد .خالا هم دوره بسیجی هایی است که همه مقدسات شان مقامات هستند نه اهل بیت و برای این مقدسات شان حاضرند به روی برادر خودشان اسلحه بکشند.

از نحوه کشته شدن مهدی فرهادی مطلع هستید؟

بله، همه می دانند که برادران و خواهران آقا مهدی چقدر مظلومانه پیکر عزیزشان را تحویل گرفته اند و چقدر بی صدا برایش مراسم برگزار کرده اند. اگر یادتان باشد آن زمان تلویزیون هم اعلام کرده بود اصلا کسی کشته نشد، و فقط چند نفر مجهول الهویه که یکی از پل پرتاب شد و دو نفر تصادف کردند و بقیه هم به مرگ طبیعی در راهپیمایی مردند، خب در آن شرایط شما چه توقعی از یک خانواده دارید وقتی بچه های جوان دیگری هم در خانواده دارند و نگران امنیت آنها باید باشند؟

چه کسی خبر کشته شدن مهدی را به خانواده او داده بود؟

مهدی پدر و مادرش را از دست داده بود و با برادر و همسر برادرش زندگی می کرد. ظهر عاشورا آن اتفاق شوم می افتد که مردم و عزاداران را به جرم اعتراض، با خشونت مورد حمله قرار می دهند. مهدی هم یکی از آنها بود که گلوله خورد و بچه ها او را گم می کنند. اگر یادتان باشد موبایل ها هم آن زمان قطع بود و ارتباط گرفتن خیلی مشکل بود اما ساعت چهار بعدازظهر موبایل مهدی روشن می شود و از همان موبایل به برادر مهدی زنگ می زنند و می گویند که او زخمی شده و در بیمارستان است. بچه های محل هم خیلی نگران بودند و خیلی از دوستان مهدی آن روز به خانواده ایشان زنگ می زدند. اما خانواده او فکر می کردند مهدی زخمی شده است و در بیمارستان سینا بستری است برای همین به همه ما هم همین را می گفتند. آن روز در بیمارستان سینا هرکسی از دوستان ما سراغ مهدی را می گرفت خیلی راحت جواب می دادند، چون می خواستند جسد را سریعتر از بیمارستان دور کنند. جالب بود که در تلویزیون می گفتند افراد مجهول الهویه اما اسم و فامیل ونشانی و همه مشخصات مهدی همان روز کشته شدن در بیمارستان وجود داشت.

شما اعضای خانواده مهدی را هم در بیمارستان سینا برای تحویل گرفتن پیکر برادرشان دیده بودید؟

بله ما را که داخل بیمارستان راه نمی دادند، من یکی از برادران مهدی را دیدم که به او اول گفته بودند، سه تا جسد مجهول الهویه در بیمارستان هست و او باید برود برادرش را شناسایی کند اما وقتی برادر ایشان می رود داخل بیمارستان می بیند، نام و نشانی و حتی شماره تلفن ثابت منزل و تلفن همراه و همه مشخصات یک آدم که می شود در مدارک او پیدا کرد را بیمارستان دراختیار داشت. وقتی همین نکته را به ماموران نیروی انتظامی که در بیمارستان حضور داشتند گفتند که شما مشخصات را دارید و بر اساس همان مشخصات به ما زنگ زدید پس چه چیزی را باید شناسایی کنیم آنها هم ناراحت شدند و جسد را به خانواده مهدی تحویل ندادند.

چند روز طول کشید تا جسد را تحویل بگیرند؟

البته باید بگویم همان روز یکی از راننده های آمبولانس که خدا پدر ایشان را بیامرزد، گفت: اینجا نمی گذارند شما جسد را ببینید، به هر حال آن روزها خیلی نا امنی زیاد بود و ما با اینکه می دانستیم هیچ گناهی نکردیم اما مثل خیلی های دیگر نگران بودیم و می خواستیم بیمارستان را ترک کنیم ولی راننده آمبولانس خودش رفت و با دستگاه تلفن همراه خود از صورت مهدی عکس گرفت و عکس را به برادر مهدی نشان داد، برادرش التماس می کرد که آن عکس را نگه دارد اما نمی شد. همه نگران بودند حتی راننده آمبولانس هم نگران بود که با انتشار آن عکس فردا مشکلی برای او پیش بیاید. روز خیلی سختی بود. بچه مذهبی های محل به سر و سینه می زدند که چقدر راحت عده ای به اسم مذهب، عزیزترین و مذهبی ترین بچه محله دخمه را کشتند.

سردار رادان هم همان زمان در تلوزیون اعلام کرده بود در روز عاشورا کسی در اثر اصابت گلوله کشته نشد، آیا پزشکی قانونی تایید کرد نحوه کشته شدن مهدی چگونه بود؟

مهدی از سر مورد اصابت قرار گرفت. ۲۴ تا ساچمه در صورت او بود که این در رونامه خودشان یعنی روزنامه ایران هم نوشته شد. مهدی را سلاخی کردند تا به قول خودشان کالبد شکافی کنند و تشخیص دهند چگونه کشته شد. وقتی مردم از نزدیکی می دیدند چه کسانی شلیک کردند، دیگر کالبد شکافی و سلاخی کردن چه معنی می دهد؟ مردم پیش از عاشورا با سکوت آمده بودند در خیابان ولی آنها روبروی مردم ایستادند و کشتند، تا اینکه در روز عاشورا دیگر مردم طاقت نیاوردند و شعار مرگ بر دیکتاتور دادند ولی حق اش نبود به روی مردم گلوله بکشند.

اما حاکمیت مسوولیت هیچ کدام از این کشته شدن ها را به عهده نگرفت و اعلام کرد که این اسلحه ها متعلق به نیروهای نظامی نبود...

بله آن روزها خیلی چیزها را قبول نکردند، اعلام می کردند که راهپیمایی کنندگان هم کسانی هستند که خانه و مغازه را به آتش کشیدند ولی ما در خیابان های تهران با چشم های خودمان می دیدیم که چطور بسیجی ها را فرستاده بودند تا شیشه های ماشین ها را بشکنند، اتوبوس ها و مغازه ها را آتش بزنند و بعد مسوولیت آن را بیاندازند گردن ما. در همین محله ما شاید بسیجی ها جرات نکنند به خانواده اسم و رسم دار مهدی فرهادی(بلالی) نزدیک بشوند، اما ما خودمان می دیدیم که بچه های بسیجی محل یعنی همسایه ها را در روز مراسم فرستاده بودند در اطراف خانه برادر مهدی تا ببینند چه خبر است و مثلا مواظب اوضاع باشند. مگر در خانه ای که عزیزی از دست رفته باشد چه خبر است؟ اینها از صهیونیست ها بدتر رفتار کردند، به خدا صهیونیست ها به این بسیجی های دروغین شرف دارند که حداقل مسوولیت کارهای خود را قبول می کنند. روزی که آقای موسوی آمد در مسجد شهر ری، همین بچه بسیجی های محل با محافظان او درگیری فیزیکی ایجاد کردند. اغتشاش گر کیست؟ وقتی تحمل حضور ساده یکی که شورای نگهبان همین نظام هم او را تایید کرده بود را در مسجد امام علی نداشتند. محافظان موسوی که دیگر اعتشاش گر نبودند. محافظان موسوی که دیگر شعار نداده بودند، اتوبوس آتش نزده بودند که بسیجی ها به آنها حمله کردند. کسانی که قبل از انتخابات درگیری ایجاد می کردند و به محافظان یک نامزد انتخاباتی حمله ور می شوند، معلوم است که می توانند بعد از انتخابات هم به هواداران همان نامزد انتخاباتی حمله کنند و خانه و خیابان را به آتش بکشند. .

مراسم به خاک سپاری این شهید چگونه برگزار شد؟

بعد از سه روز خانواده اش توانستند پیکر را تحویل بگیرند، فقط به خانواده آقا مهدی اجازه دادند بروند مرده شور خانه. یعنی راه رسم تشییع جنازه در جمهوری اسلامی این است که شبانه جنازه را طوری دفن کنند که هیچ کس هم نباشد تا زیر تابوت را بگیرد و حداقل نماز میت برایش بخوانند؟

مراسمی هم برایش برگزار نشد؟

بعد از اینکه سه برادر و سه خواهر ایشان تا ساعت ده ، یازده شب در بهشت زهرا ماندند تا پیکر برادرشان را شبانه دفن کنند، مراسمی معمولی فردای همان روز در خانه یکی از خواهران آقا مهدی برگزار شد. شما می دانید که دوست چه جایگاهی در زندگی آدم دارد، دوستان مهدی فرصت وداع هم پیدا نکردند و من هنوز باورم نمی شود که همه اینها در ایران اتفاق افتاده است. در کشوری که صدای مسلمانی اش گوش دنیا را کر کرده ولی برای تشییع پیکر یک جوان مسلمان، ده تا پانزده تا ماشین نیروی انتظامی را برده بودند و فقط پنج دقیقه به خانواده اش اجازه دادند تا در مرده شور خانه، جسد را ببینند و با برادرشان وداع کنند.

آیا خانواده مهدی هم تا کنون مورد تهدید قرار گرفته اند؟

برادران و خواهران مهدی خانواده صبوری هستند، خانواده آبرومندی هستند. از چهره های سرشناس محل هستند و همه می دانند که مقدسات آنها اهل بیت است و نه ادعاهایی که این روزها یک عده آدم تازه به دوران رسیده مطرح می کنند. آنها بی ادعا دارند به اهل بیت خدمت کردند. همین که سکوت کرده اند حتما دلایلی دارد که اگر بخواهند خودشان مطرح می کنند. ولی من به عنوان یک دوست و بچه محل، هم وطن و حتی به عنوان یک انسان نمی توانم بی تفاوت باشم و نگویم که این خانواده هم مثل خانواده های زیادی که در بهشت زهرا بچه هایشان را بی نشان و فقط با یک کد دفن کرده اند، چقدر تلخی کشیده اند و چقدر صبوری کرده اند. نمی توانم سکوت کنم وقتی می دانم که وزارت اطلاعات شهر ری بارها خانواده های این کشته شدگان را خواسته است. خدا می داند به آنها چه گفته اند اما رنجی که می کشند بر هیچ کس پوشیده نیست. ما فقط در محل می دانیم که خانواده آقا مهدی هرگز حاضر نشدند پول خون برادرشان را بگیرند و وقتی بسیجی ها هم سراغ این خانواده مذهبی رفته اند تا آنها بگویند آقا مهدی به عنوان یک بسیجی کشته شده است، خانواده اش به این کار هم تن نداند، شما را به خدا نگذارید نام این جوان های بیگناه فراموش شود

با تشکر از فرصتی که در اختیار جرس گذاشتید.

مسيح علي نژاد

۵/۰۶/۱۳۸۹

نجواهای محمد نوری زاد در زندان اوین + فايل صوتي

پیشکش به شما خوبان (نجواهای محمد نوری زاد در زندان اوین)

. ادامه راه سبز(ارس): براین باورم که در عالم ، نمی توان چیزی را همسنگ محبت و مهر : برترازو نهاد . چرا که مقایسه و چند و چون عطوفت مادری ، جز با همان که خاص خود اوست ، راه به خطا می برد . مرا نیز در اقیانوس مهر شما ، جز گمگشتگی و عجز چاره ای نیست . که اگر چاره ای نیز بوده باشد ، همانا غواصی در آن گستره ی بی کرانه است .

چندی است به این می اندیشم که یک مور ناپیدا چون من ، می تواند آیا در پاسخ به این همه محبت جاری ، ران ملخی به پیشگاه سلیمان مردمان خویش تقدیم دارد ؟ به دارایی های خویش که نگریستم ، دیدم در میان همه ، می توانم گوهری برآورم که چه بسا شایسته ی شاًن شما باشد . شمایانی که در این چند وقت آزادگی ، چه پیش از زندان و چه در ماههای تلخ زندان ، با من و خانواده ام همراه و همدل بوده اید . وحتی مرا در دعاهای گاه و بی گاه خود ، نصیب و لیاقت بخشوده اید .

هدیه ی من به پیشگاه شما ، از جنس نجواست . زمزمه است . نیایش است . همان تاروپودی که سرانجام به حریر رهایی می انجامد. ” نجواها ونیایش ها” ی من در زندان ، نردبانی است که خود مرا از سلول تنگ انفرادی ، سبکبال ، تا فراز ابرها به پرواز در می آورد . اول بار که این نجواها را ” قلمی” کردم ، دیدم لطافت مواج همسخن شدن با خدای خوب ، خاصیت خوشگوار دیگری نیز دارد . وآن : قابلیت تکرار است . پس ، شب ها ، خود برای خود ، این نجواها را می خواندم و می گریستم . وباهمان الفاظ ، انرژی تازه ای می یافتم که راه رفتن بر فراز ابرها ، کمترین بهره ی آن بود.

در زندان ، من با دوستان فهیم وبا ادب و نخبه ، و به معنی واقعی : انسان ، مواجه و همنشین و هم سلول و هم بند شدم . از فهم و شعور آنان درس ها گرفتم . و از جمعی دیگر نیز که در سلول ها و بندهای دیگر بودند ، خبرگرفتم و در خلوت خود ، هم شما را و هم آنان را از مسیر نجواها و نیایش های خویش عبور دادم .

از زندان که بیرون آمدم ، حسی در من جوشید تا مگر با ” صدای خود” ، همان نجواها را ضبط کنم و در اختیار شمایان قرار دهم . پس ، مکتوب نجواهای من تقدیم به شما ، و نجواهای صوتی من ، تقدیم به زندانیان بی گناهمان . و برای این که احترام خود را به همه ی بی گناهان دربندمان ادا کرده باشم ، از میان آنان ، سه نفر را به شکل نمادین برمی گزینم و از سر تواضع و ادب ، رو به آنان سرتعظیم فرود می آورم : یکی سرکار خانم هنگامه ی شهیدی ، و دیگری : آقای احمد زیدآبادی ، و سومی : آقای محمد رضا جلایی پور .

پیشنهاد می کنم علاوه بر مطالعه ی مکتوب نیایش ها ، برای شنیدن فایل صوتی آنها ، خلوتی برای خویش فراهم آورید به قدر چهل دقیقه . این خلوت ، ضرورتی است برای همحس شدن با زندانیان . در آن خلوت بی مزاحم ، به نجواهای من گوش جان بسپرید تا با نردبان کلمه های آهنگین این نجواگر هیچ در هیچ ، یک به یک ، به سلول زندانیان سربزنید و از حال و روزشان خبر بگیرید .

من ابتدا مکتوب این نجواها و نیانش ها را به محضر شماخوبان تقدیم می دارم و یکی دو روز بعد – به شرط بقا – فایل صوتی آن را نیز به شما پیشکش خواهم کرد .
نجواهای محمد نوری زاد در زندان اوین

پادكست شنيداري مدت 41 دقيقه

جهت دانلود فايل صوتي "اينجا" كليك كنيد - حجم ~ 19.5مگ

خدای تنهایی

نمی خواهم نجواهای عاشقانه ی خود را با روایت تلخ هرآنچه که در زندان اوین دیده و شنیده ام ، بیامیزم . اما همینقدر بگویم که من در زندان اوین ، گوشه ای از غربت سیدالشهدا را باور کردم . آنجا که غریبانه ، فوج حریص دشمن را به شنودن سخن خود فرا خواند و در آن وادی بلا سخن از آزادگی راند . که یعنی : مرا انتظار این که شما اعتقادی به خدا و قرآن و پیامبر داشته باشید نیست . اگر انسان و آزاده اید ، جلو بیایید که من با شما سخن دارم . دو انسان آزاده ، باهرگرایش و اعتقاد ، مشترکات فراوانی دارند .

دراوین اما ، من و سایر زندانیان ، بیش از آن که به آزادی خود بیندیشیم ، سخت دلتنگ آزادگی بودیم . همان گوهر نایابی که سیدالشهدا در صف مقابل کاوید و بدان دست نیافت.

یک سلول انفرادی ، به قدری که بتوانی دراو دراز بکشی ، و دری سنگین و پرطنین ، با دریچه ای به اندازه ی دو کف دست ، و پنجره ای مشبک ، که به زور ، شب و روز آن سوی پنجره را نشان تو می دهد . سه وعده غذا . و سکوتی به وسعت قبرستانی که از تو همه چیز می خواهد الا حیات.

در وسط این قبرستان تنگ و تک به تک ، زندانیان بی کس و تنها ، زانو در بغل نشسته اند . با هزار هول و هراس ، با اضطرابها و نگرانی های تمام نشدنی . و اندوهی از جنس اسید ، که ذره ذره روان زندانیان آب می کند و آنان را به وادی سرگردانی و گمگشتگی در می اندازد . این که : اکنون ، برسر پدران و مادران ما ، برسر خواهران و برادران ما ، و برسرهمسران و فرزندان ما چه خواهد آمد ؟ سرنوشت ما به کجا خواهد انجامید ؟ کارمان چه خواهد شد ؟ درس ؟ دانشگاه ؟ اجاره خانه ؟ خرج زندگی ؟ خرج تحصیل ؟ حرف و حدیث مردم ؟ در ؟ همسایه ؟ واویلا ، هیچ غربتی به گرد پای غریبی یک زندانی بلاتکلیف و بی کس نمی رسد .

اجازه بدهید مستقیم به اصل مطلب اشاره کنم . این ‌که درست در میانه ی تهدیدها و ضرب ‌وشتم‌ها و ناسزاها و بلاتکلیفی‌ها ، حس می کنی نسیمی از تو عبور می کند و غوغای درون تو را فرو می نشاند . و چشمانی را می بینی که از همه سو به تو زل‌ زده اند . و لبانی را می بینی که رو به تو لبخند می‌ بارند ، و سر انگشتانی که نوازشت می کنند و اشک هایت می سترند . خوب که نگاهش می‌کنی می‌بینی غریبه ای در کار نیست، هر که هست : آشناست . یک آشنای قدیمی . آری ، او خود خداست . خدایی که با همه‌ی بزرگی‌ش آمده و در سلول کوچک و تنگ انفرادی تو ، با تو هم ‌نشین شده ، زانو به زانو ، و نفس به نفس . اینجاست که معطل سراسیمه و با شتاب خود را در آغوش او رها می‌کنی.

وسط هق‌هق گریه، تو از آنانی که باید برادرت باشند و نیستند ، گله می‌کنی . و او مثل یک مادرصبور و سربه زیر، سرت را به سینه می‌ نهد و صورت به صورتت می ساید!

من در همان سلول انفرادی بودم که یک روز از جایی یک قلم به دستم رسید ، یک خودکار؛ چگونگی اش مهم نیست . مهم این بود که در آن ممنوعیت داشتن قلم و کاغذ ، ثروت بی مانندی به دست من رسیده بود . دستیابی به کاغذ ، کمی سهل تر می نمود . پاکت مقوایی دوغ‌هایی را که هرازگاه به ما می‌دادند، با احتیاط می‌شکافتم و از هرکدام دوبرگ کاغذ کاهی کوچک برمی آوردم . یادم است؛ اولین چیزی که روی آن مقواهای کاهی کوچک نوشتم یک قطعه شعر بود؛ یک قطعه شعر سپید به اسم سلول ۱۲۳ . و بعد: همین نجوا و نیایشی که تقدیم شما می دارم.

من این نجواهای عاشقانه را برای شما می‌خوانم، با این تاکید که شما هم در تمام این مدت ، تنهایی این نجواگر، و هول و هراس و بی‌کسی او را تجسم کنید.

خدایا ، آدم‌هایی مثل من، تا زمانی که گرفتار کار و زندگی و رفت ‌و آمد متداولند ، خدایی دارند هم ‌ردیف کارشان ، هم ‌ردیف همسر و فرزند و دلمشغولی‌های روزانه‌شان… خدایشان به همین اندازه است؛ ونه بیشتر. هرازگاهی به تو سری می‌زنند تا برای تداوم همان روند همیشگی ، حالی بگیرند و به‌زعم خودشان جایی در دل تو باز کنند. تو برایشان یک رفیق ساده‌ لوحی که به‌ وقت ضرورت می‌شود سرش کلاه گذارد . تویی که با چندرکعت نماز و با چند اصطلاح قربة‌الی‌اللهی، ما را که مثل نقل و نبات دروغ می‌گوییم، به آنانی که دروغ نمی‌گویند و از دروغ متنفرند ترجیح می‌دهی . تویی که ما را با دست و دل کجی که داریم، به آنانی که صاف و صادقند ترجیح می‌دهی . تویی که انبانی از دوز و کلک های رایج مارا به لطف یک قطره اشک ، به کوهی از پاداش و ثواب تبدیل می کنی . تویی که بود و نبودت ، تنها در محدوده ی کار و کسب ما ظهور و بروز پیدا می کند . تویی که معصومانه از ما بندگان خویش ، در آشوب و در هراسی . تویی که از ترس شورش جاهلانه ی ما ، پا از گلیم خود فراتر نمی نهی . تویی که جرات اعتراض نداری تا بگویی : آهای آدم های بظاهر زرنگ ، شما خدای منید یا من خدای شما؟

—————————————————————————————————

خدایا به این نتیجه رسیده ام که تو ، آنجا که پای به درون سلول انفرادی من می گذاری ، باخدایی که من در بیرون زندان می شناختم ، تفاوت داری . تو ، در بیرون زندان ، شرمنده ام خدا ، به من محتاجی ، که تحویلت بگیرم یا نگیرم ، به خلوت خود ، راهت بدهم یا ندهم ، رک بگویم خدا : در بیرون زندان ، اراده ی تو در دست من است . و تو ، هستی تا کمبود های مرا جبران کنی .

—————————————————————————————————-

من در بیرون زندان ، سالهای سال ، با سوز و گداز ، هزار صفت جوشن کبیری تو را به زبان آورده ام ، بی آنکه هزاریک از این صفات تو را به جان جامعه ی خویش در انداخته باشم . درعوض اما ، تا دلت بخواهد ، عدل تورا ، بزرگی و علم و مهربانی و نظم و بخشایندگی تو را به خاک انداخته ام ، و به دست خود ، جامعه ام را از درک این همه شکوه و رشد باز داشته ام . اکنون ، به این رسیده ام که تو ای خدا ، در سلول انفرادی ، به خدای واقعی شبیه تری . در سلول انفرادی ، این تویی که زمینه ی احتیاج مرا در من بر می انگیزی . تویی که دست به دل ناآرام من می بری و آرامم می کنی . ناز مرا می کشی . و هیچ گاه از نفهمی ها و نابخردی های من خسته نمی شوی . مدام در کنار منی ، و از جوار من تکان نمی خوری . و من ، بی آن که خود بدانم ، ساعت ها سر به زانوی تو می گذارم و با بغض های گاه به گاه ، خود را پیش تو رها می کنم.

تو در سلول انفرادی ، انگارکه هیچ کاری ، جز این که در برابر من بنشینی و به من زل بزنی نداری . در بیرون زندان ، تو ، خدای من و خدای همه ای ، و حال این که در سلول انفرادی ، تو خدای مخصوص خود منی.

گاه به این می اندیشم که تو بنده ای غیر من نداری. تویی که با ظرافت ، مرا از بی تابی های تنهایی ام عبور می دهی . غصه ی مرا می خوری ، و صبورانه ، به چینی شکسته ی عاطفه ام بند می زنی.

قرآن که می خوانم ، حس می کنم از لابه لای کلمه ها و آیه ها با من می آمیزی . سنگینم ، سبکم می کنی ، زندانی ام ، آزادم می کنی ، زمینی ام ، آسمانی ام می کنی ، به نحوی که می توانم از جا برخیزم ، و از ضخامت دیوارها بگذرم و از پنجره های ضخیم سلول خود گذر کنم ، و بر سر ابرهای آسمان پای گذارم.

بگذار بی پرده بگویم خدا ، در بیرون زندان ، “من” خدای توام ، و در سلول انفرادی ، “تو” خدای منی.

اطمینان دارم از این که من ، مثل چوپان مثنوی با تو سخن می گویم ، از من نمی رنجی . چوپان مثنوی ، هرچه که ندارد ، صداقت اما دارد . و ما این روزها ، هرچه هم داشته باشیم ، همین که صداقت نداریم ، همین که تن به ریا و تعارف و چاپلوسی سپرده ایم ، شان خداوندگاری تو را به حاشیه رانده ایم و از پوسته ی ظاهری دین تو آویخته ایم.

خدایا در این سلول های تنهایی ، تو هستی و ثانیه هایی که به پای هر کدام سنگی بسته اند به سنگینی هزار خروار . تا زمان ، نه به کندی ، که با شخم زدن روان زندانیان سپری شود.

در اطراف ، و در مقابل سلول من ، سلول های دیگری نیز هست . با ساکنانی که عمدتا جوانند . و اغلب : بی هیچ گناه.

من در این مدت ، صدای جوانانی را شنیده ام که ضجه می زدند و از تو طلب مرگ می کردند.

معتقدم هیچ شکنجه ای برای بشر ، کشنده تر از تنهایی نیست . تنهایی ست که جوان راپیر می کند.

تنهایی است که از زندگی : رنگ ، و از خوردنی ها : طعم ، و از فردا : امید را بیرون می کشد و به دور می اندازد.

خدایا ما اینجا تنهاییم . یعنی مجبوریم که تنها با شیم.

من اینجا شاهد آسیب جوانانمان بوده ام . جوانانی که از فرط ترس و تنهایی ، بر کف سلول ولو می شدند ، خود را خیس می کردند ، و داد می زدند : بیایید ، می خواهم اقرار کنم . اقرار به هرچه که شما بخواهید.

خدایا در اینجا هرروز دیوانه ای به دیوانگان شهر افزوده می شود . استاد افسرده ای که با همه گذشته پرافتخار علمی اش ، ناخن می جود ، نابغه ای که با خود سخن می گوید ، برادر شهیدی که برهنه از سلول خود بیرون می دود.

خدایا ، تنهایی ، مبارک خودت ، شایسته ی خودت ، مختص خودت . بیا و ما را با جلوه هایی از حضور خودت شادمان کن . ما را از قعر تنهایی بیرونمان بکش ، و بر زانوانت بنشان.

گذران ثانیه های سلول انفرادی را که تلخ و جانکاهند ، و به کندی قدم های موری در یک بزرگراه ، برما هموارکن .

هرساعت اینجا ای خدا ، معادل یک سال نوری ، روان ما را می خراشد . و لبخند تو اینجا ای خدا ، معادل همه ی خنده ها و آغوش های عالم به ما شادمانی و شور می افشاند.

سپاس که سینه به سینه ی ما می نهی ، و اجازه می دهی صدای نفس های تو را بشنویم . سپاس که به نمازهای ما سرمی زنی و به ذکرهای ما روح می باری . و سپاس که به اشک های ما گرما می بخشایی ، و اشک های خود را نشان ما می دهی.

می بینی ای خدا ، در سلول انفرادی ، چگونه زبان دل زندانی گشوده می شود ؟ من گاه به لکه ای نور ، مدت ها خیره می شوم . و با همان لکه ی نور ، به کانون خورشید سفر می کنم . با صدای بال کبوتران آن سوی پنجره ی سلولم ، به دور دست ها پر می کشم . و ساعتی بعد با آغوشی پر از پرواز به سلول تنهایی خویش باز می گردم.

خدایا بیا و سر به شانه ی من بگذار ، و با های های گریه های من همراهی کن . پا به پای من اشک بریز . حسن گریه های ما به این است که چون تویی آن را می بیند ، اما کسی را یارای تماشای گریه های تو نیست .

سربه شانه ام بگذار و با من گریه کن . برای انسانی که انسان نیست . و برای انسانیتی که به تاراج رفته است . می خواهم صدای نفس های تو را حس کنم . می خواهم ضربان قلبم را با ضربان هستی ای که تو گسترانیده ای تنظیم کنم . می خواهم داد بزنم و به همه ی هستی بگویم که خدا به شانه ی من سر نهاده است و ارتعاش نجواهای مرا نیز می شنود.

خدایا دست یداللهی خود را به من بده . یا با همان دست یداللهی ات ، دست دل مرا بگیر و مرا با بی رنگی خودت رنگ بزند .

اینجا زمستان است و هوا سرد . بیا و داغم کن . بگذار من در گرمای تو آب شوم . و با بهار نفس های تو بشکفم .

خدایا هر روز مرا بکش ، و دوباره از نو حیاتم بده . این قابلیت را از من مگیر . خوشا به حال کشته ای که خونی اش تو باشی. و خوشا به حال کشته ای که تو حیاتش بدهی.

خدایا تا کنون هیچ مهندس و زندان سازی نتوانسته راه گریز تخیل را مسدود کند . پس چرا من خود را در این سلول تنگ محدود کنم؟ پس با یادی از تو ، و به برش و سوز یک آه ، خود را به فراز ابرها می رسانم تا از آن بالا، به تو، و به خود بنگرم.

خدایا ، بیا بر سر ابرها قدم بزنیم . مگر نه این که تو آن قدر بزرگی که بنده ای غیر من نداری ؟ و من ، آن قدرکوچکم که خدایی جز تو ندارم ؟ تو در یک سو بایست ، و من ، که هیچ در هیچم ، در سوی دیگر. اما نه ، مگر جا و سویی هست که تو در او نباشی ؟ پس بیا مقابل هم بنشینیم . همان حکایت مقابل نشستن شاه و گدا!

پرسش نخست با من : چرا مرا آفریدی ؟ که بزرگی ات را نشانم دهی ؟ دیدم . اما فهم من کجا و بزرگی تو کجا؟

خدایا اجازه می دهی چند مشت ابر بردارم و از همین بالا به داخل سلول های انفرادی پرتاب کنم ؟ برای چه ؟ که در نماز ، و در دعا ، و در لحظه های تلخ تنهایی ، باران شوند و از چشم ما ببارند.

اجازه می دهی از همینجا به صورت ماه ، و به صورت خورشید ، دست بکشم ؟ می خواهم بخاطر قرن ها رفت و آمد مودبانه شان ازآنان تشکر کنم.

خوب ، ای خدای خوب ، به پرسش من پاسخ نگفتی . چرا مرا آفریدی ؟ که شگفتی آفرینش عشق را ، و شیوایی اشک را نشانم دهی؟

خدایا اجازه می دهی دستان تو را ببوسم ؟ نه از باب این که دست تو بالاترین دست هاست ، بلکه از این روی که تو ، با سرانگشتان پروردگاری ات ، اشک های بسیاری از بندگانت را سترده ای و شکستگی عاطفی آنان را ترمیم کرده ای .

خدایا بیا به سلولمان باز گردیم . دستت را به من بده . می خواهم با تو هم قدم شوم . با گام هایی به بلندی لبخند . و به استمرار اشک های تو ، اشک هایی که خدا در تنهایی اش برای بشر جاری می کند.

غذا آورده اند ، و من ، آن را برای افطار کنار می گذارم .

در این مدت ، من همیشه افطار کرده ام ، و تو ، صمیمانه ، نشسته ای و به تک تک لقمه های من نوش جان گفته ای . و من ، بردانه های برنج ، برجرعه های آب ، و برهمه ی خوردنی های خود ، نام خویش را می بینم که تو ، از گذشته های دور ، آن ها را به اسم من ثبت کرده ای تا در این سلول به کام من فرو شوند.

خدایا من دنیای شیرین با تو بودن را در این سلول تنگ ، به دنیای بزرگی که تو با من نباشی ترجیح می دهم . دستت را روی سینه ام بگذار و هراس و شتاب تپش های قلبم را آرام کن . مرا از زمینی که بدان چسبیده ام جدا ساز ، و از تعلقات بازدارنده ، بازم بدار .

خدایا دو روز است که در سلول مجاور من ، یک جوان ، سخت ناله می کند . آیه ای را که از قرآن تو ای خدا یافته ام ، برای او می خوانم . نه یک بار ، که بارها . کف دستم را به دیوار مشترکمان می گذارم و می گویم : الحمدلله الذی اذهب عناالحزن ، ان ربنا لغفور شکور = یعنی : سپاس خدایی را که اندوه را از ما بر گرفت . که خدای ما بسیار بخشاینده و شاکر است.

این آیه را بارها تکرار می کنم . جوان ، شگفتا که آرام می گیرد . من خود ، از تکرار حریصانه ی این آیه ، چه برکاتی که دریافت نکرده ام.

خدایا ، مردم ما ، اندوهگین اند ، از شادمانی ، بهره ی چندانی ندارند . مباد که اندوهی تازه تر و عمیق تر به جانشان در افتد . و غبار پریشانی ، به جمال مبارکشان بنشیند.

خدایا ، دستت را به من بده ، می خواهم آن را روی سینه ی مردم بگذارم . آراممان کن خدا ، از پریشانی و اندوه ، از غم ، از نگرانی ، از سراسیمگی ، از بلاتکلیفی و سرگشتگی رهایمان ساز . مردمان پریشان ، هیچ گاه راه به رشد نمی برند . خدایا ٰٰ شادمان کن . و بر دل ها و لب های ما لبخندی از تبسم نمکین خود بنشان.

خدایا امروز به آیه ای برخوردم که پیش از این گویا آن را ندیده بودم . اکسیر این آیه ٰ غوغا و آشوب درون مرا فرو نشاند . خدایا بیا و با صدای پروردگاری ات این آیه را با من با من زمزمه کن : نبی عبادی انی اناالغفورالرحیم : من از چند زاویه به این آیه و سخن تو نگریسته ام . با تعبیر و تاویل و تفسیر خودم . شاید خودت راضی نباشی ٰ اما دراین سلول کوچک ؛ که من هستم و تو اجازه بده کمی از دایره ی رعایت خروج کنم.

بگذار من همان چوپان ساده و صاف مثنوی باشم . اجازه می دهی ؟ معنای ظاهری این آیه این است : ای پیامبرٰ به بندگانم خبر بده که من بخشنده و مهربانم . و حالا من ، یعنی همان چوپان مثنوی ، این آیه را به چند گونه معنا می کنم:

اول :
نبی عبادی انی اناالغفورالرحیم ، یعنی : آهای بنده هایی که از خجالت سرفرو برده اید سربرآورید این منم خدای شما خدایی که هم می بخشاید و هم مهربان است .

دوم :
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : ای محمد برو و آن مردمی را که سردرگریبان و ورشکسته ‌ برگشته و به راه دیگری می روند باز آور . اگر نیامدند به آنان بگو : بخداوندی خدا قسم خدایی که من می شناسم بخشنده است ، مهربان است ، برگردید ، ضرر نمی کنید.

سوم :
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : ای همه ی بندگان گریزپای من ، ای همه ی کسانی که احساس می کنید بخاطر گناهانتان جایی در دل من خدا ندارید ، باور کنید من می بخشمتان ، باور کنید من مهربانم.

چهارم :
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : ای محمد شتاب کن ، مردمی را می بینم که بار سنگینی از گناه به دوش می برند . به آنان بگو : من در همین نزدیکی ها خدایی را می شناسم که می تواند این بارهای سنگین را از دوش شما بردارد ، می تواند دست محبت بر سرشما بکشد ، می تواند ببخشایدتان .

پنجم :
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : آهای بنده های من ، نکند به هر دلیل ، از من خدا ببرید و به سراغ کس دیگر یا کسان دیگر بروید ؟ من خود قول می دهم ، امضا می دهم که در آغوشتان بگیرم ، ببوسمتان ، ببویمتان ، و ببخشمتان . تنها به یک شرط : این که مرا باور کنید . باور کنید که من خدای خوبی هستم و دوستتان دارم. من مهربانم. باور کنید راست می گویم. من این گونه ام.

ششم :
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : آهای آدم ها ، در همین نزدیکی ها ، خدایی است که اشک ها را می سترد ، به زلف بندگانش شانه می زند ، دل های شکسته را خودش با دقت و وسواس ترمیم می کند ، و به دل های خالی از مهر : بارانی از محبت می بارد . غبار پریشانی از چهره ها می روبد ، و به لب های ترک خورده از اندوه ، لبخند می نشاند ، و بر زبان های ساکت و منزوی ، کلمات عاشقانه جاری می کند.

خدایی که به یک بهانه ، خستگان راه را در چشمه ای از نور تن می شوید ، و زیر تابش انوار خداوندی اش گرمشان می کند . بکجا می روید ای تشنگان ؟ چشمه اینجاست ، آب اینجاست ، خدا اینجاست.

خدایا امروز ، همه ی آنانی را که در بیرون از سلول با من نا مهربانند ، و با من نامهربانی کرده اند ، یک به یک پیش چشم آوردم و برای آنان از پیشگاه تو ، بخشایش و سلامت و رحمت آرزو کردم . خدایا ، آنچنان گشایشی در دل های ما پدید آور که ما کینه های کهنه و تازه را تا سالیان دور با خود حمل نکنیم . دل های ما مستعد کشت شکوفه است ، چرا در آنها خس وخار بکاریم ؟ دل های می توانند محل تابش نور باشند ، چرا به سیاهی دچارشان کنیم؟

خدایا این بار که خواستی به سراغ دلی بروی که از فرط شکستگی جای سالم در او نمانده ، مرا نیز با خود ببر . اجازه بده من در گوشه ای بنشینم و نحوه ی ترمیم آن دل شکسته را تماشا کنم . دوست دارم بدانم از کجا شروع می کنی ؟ و با چه لحنی ؟ و با چه ادبیاتی؟

به فرض که آن فرد دل شکسته منم . که بعد عمری تلاش و کار و هرچه که بود و هرچه که هست ، حالا در گوشه ای از این سلول کوچکم . با در ودیواری ستبرد و سرد . و سکوتی به فراخنای درد . و بی کسی وسیع و تلخ . از کجا شروع می کنی ؟ با این آدم شکسته در خود اما ایستاده بر قله ی غرور ، که اجازه نمی دهد او را مچاله کنند و بر مچالگی اش پا گذارند؟

خدایا ، یادت هست یک بار در سلول کوچکم ، به هم ریختم و قرار خود از کف دادم ؟ فرد زندانی اگر از این لحظه های بی تابی و گسست خروج نکند ، به ویرانه ای بدل می شود . ویرانه ای برای زباله های جماعتی که از او جز خرابی نمی خواهند . اینجاست که پناه و آغوش تو کارسازی می کند . و من ، در آن لحظه های بحرانی و گسست ، به تو پناهنده شدم . و سراسیمه خود را به آغوش تو انداختم . چیزی به خاطرم خطور کرد . این که جای خود را با جای تو عوض کنم . و این که نقش تو را من به عهده بگیرم و از زبان تو با خود سخن بگویم . و همین کار را نیز کردم.

آنجا که من گر گرفته بودم و با صدایی بلند و پرشتاب با خود صحبت می کردم ، اعتراف می کنم : من نبودم ، این خود تو بودی که از زبان من جاری می شدی . بگویم چه ها می گفتی ؟ می گفتی : محمد من ، آرام باش عزیزکم ، آرام ، نگران چه هستی ؟ این که تو را از خانه وخانواده و خویشاوندانت جدا کرده اند ؟ کدام خویشاوند از من به تو نزدیکتر ؟ نگران رزق و روزی خویشان خویشی ؟ مگر تا پیش از این ، تو روزی آنان را فراهم می کردی ؟ نگران آبروی خودی ؟ من خود آبروی تو ! بالاتر از این ؟ تو که خطایی مرتکب نشده ای . بی آبرویی را بگذار برای آنانی که مستحق بی آبرویی اند . جرم وخطای تو این بود که فریاد زده ای : پروردگار من الله است . و بر سر این سخنت ایستادگی کرده ای . حالا این تو و این فرشتگان من که برتو فرود می آیند و به تو می گویند : مترس و محزون مباش . بله عزیزم ، غمگین مباش،

بگذار دستم را روی قلبت بگذارم . حالا آرام شدی ؟ بگذار ببوسمت . گرمای لب هایم را روی گونه هایت حس کردی ؟ این منم محمد ، خدای تو ، بدان که همیشه با توام ، همیشه ، همه وقت ، لحظه ای تو را تنها نمی گذارم ، بخدا قسم من خدای خوبی هستم ، بگذار اشک هایت را پاک کنم ، حالا بخند ، به صورت من خدا بخند ، ببین من نیز به تو لبخند می زنم !

۵/۰۵/۱۳۸۹

دفاعیات شجاعانه احمد قابل در بیدادگاه نظام (قسمت دوم)

دفاعیات شجاعانه احمد قابل در بیدادگاه نظام:
پس از هفت ماه (قسمت دوم)

. ادامه راه سبز(ارس): تا آنجا که به یاد دارم، نخستین پرسش مکتوب بازجو این بود که؛ «از نظر شما، نظام جمهوری اسلامی چه نمره ای می گیرد و نظام مطلوب شما چیست؟».

این پرسش پس از دقایقی بحث شفاهی مطرح شد و بازجو (که خود اظهار می داشت: مرا از سال 1353 در حوزه ی قم می شناسد و دوستانم را نیز، و دو هفته ای که بازجوی من بود، به گونهای سخن می گفت که گویا از مسئولان اطلاعاتی کشور بود و پس از اتمام مأموریت بی ثمر دو هفته ای، پرونده را به مسئولی از اطلاعات خراسان واگذار کرد و رفت) با این پرسش، چنین القاء می کرد که گویا قطعیت یافته است که؛ من از نظامی دیگر، در برابر نظام کنونی دفاع می کنم!!

در پاسخ نوشتم؛ «آنچه در قانون اساسی به عنوان نظام جمهوری اسلامی تصویب شد، اساسا محقق نشد و آنچه تحقق پیدا کرد، مدل پیشنهادی قانون اساسی نبود. بنا بر این، اساسا نظام جمهوری اسلامی شکل نگرفت و نظامی مخدوش و تنها با استفاده از نام "جمهوری اسلامی" پدید آمد. به اصطلاح حوزوی؛ ماقصد لم یقع و ماوقع لم یقصد. آنچه اکنون وجود دارد، نه جمهوری است و نه اسلامی. نه به قانون اساسی و قوانین مصوب خود پایبند است و نه به احکام اسلام ملتزم است!! نظام مطلوب من، نظامی مبتنی بر قرائتی دموکراتیک از کلیت قانون اساسی است که تنها «از حق حاکمیت مطلقه ی ملت» یاد کرده است و تمامی ارکان قدرت را زیر مجموعه ی اصل 56 قانون اساسی، یعنی حق حاکمیت مطلقه ی ملت قرار داده است و شعار محوری آن استقلال و آزادی است که در نظامی مبتنی بر جمهوریت (به معنای عرفی کلمه)، قرائتی رحمانی و عقلانی از اسلام را ارائه می کند».

در همین پاسخ یا پاسخ دیگر پرسش ها بود که بهترین شکل حکومتی منطبق بر رأی مردم به نظام جمهوری اسلامی را، پیش نویس قانون اساسی(که اساسا مقامی به عنوان «ولایت فقیه» را در خود ندارد) معرفی کردم و افزودم که؛ «متن پیش نویس قانون اساسی، پس از رفراندوم به تأیید بنیانگذار جمهوری اسلامی و بزرگان مراجع وقت و تمامی اعضای شورای انقلاب و از جمله رهبری فعلی کشور، رسیده بود تا همان متن به رفراندوم گذاشته شود و پس از رأی ملت، به عنوان قانون اساسی جمهوری اسلامی، رسمیت پیدا کند. بنا بر این، هیچکس نمی تواند مدافعان پیش نویس قانون اساسی را متهم به مخالفت با نظام جمهوری اسلامی کند، مگر آنکه بنیانگذار جمهوری اسلامی و آقای خامنه ای را نیز همراه با دیگر بزرگان انقلاب، همچون مرحوم آیة الله طالقانی و مرحوم آیةالله منتظری و آیة الله شهید بهشتی را نیز متهم به مخالفت با نظام کند!!

در تمامی مباحث مطرح شده ی پس از آن نیز، این موضع حقوقی مستدل را تعقیب کردم. نکته ی اساسی تقابل موجود بین طیف فکری و سیاسی ما و حاکمیت در تمامی دوران بازجویی به گونه ای بود که در یک جمله (ولی در سه مرحله ی بازجویی) نوشتم که؛ «گویا از نظر دستگاه امنیتی و قضایی و مجموعه ی حاکمیت کنونی کشور، متن قانون اساسی، متنی براندازانه تلقی می شود»!!!

با این پیش گفتار، به گزارش نکاتی از آنچه در بازجویی بیش از دو ماهه گذشت، می پردازم. دلیل اصلی من در این اطلاع رسانی، آثار غیر قابل انکار بیان حقایق است.

وقتی حاکمیت آنهمه هزینه می کند تا «دادگاه های نمایشی» را چند باره با پخش تلویزیونی به خانه های ملت ببرد و نتیجه بگیرد که همه ی مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز مردم بر اساس فریب و دروغ بوده و بازی دشمنان خارجی و بازی خوردگان داخلی است!! و از سوی دیگر، محاکمات دوستانی که با صدق و صفا و مستدل و منطقی بر مواضع خود استوار مانده و حاکمیت را در بازجویی ها و بیدادگاه هایش به محاکمه کشیده اند را نه تنها پخش نمی کند که راه هرگونه اطلاع رسانی را بر افراد بسته است، باید دانست که بیان حقایق ناگفته و زیبایی و شیرینی های مقاومت فرزندان ایران زمین در برابر رفتارها و تحلیل های سست و بی مبنای رقیب پرتوقع، می تواند ریشه ی ستم و ستمگری را بسوزاند و این آفت هزاران ساله را تضعیف کرده و اندک اندک آن را ریشه کن کند.

ما با ظلم و ستم مخالفیم نه با افراد. ما با ظالمان و ستمگران تا هنگامی سر ناسازگاری داریم که ستم می کنند و چون راه و روش را اصلاح کنند، به اصلاحشان یاری می رسانیم و تنها با ظلم و ستمشان مخالفیم. ما قلب خود را به کمینگاهی برای کینه و انتقام، تبدیل نکرده ایم و آن را جز شایسته ی عشق و محبت به دیگران ندانسته ایم. ما با طلب مرگ کردن برای افراد، مخالفیم. اگر گریزی از طلب مرگ کردن نباشد، تنها برای مرگ استبداد و ستمگری باید شعار داد. شعار مرگ بر دیکتاتور، از نظر من و دوستان همفکر و همراهم، باید به شعار «مرگ بر دیکتاتوری» و «مرگ بر استبداد» تغییر کند.این حقایق را در بیرون و درون بازداشتگاه به گونه ای یکسان می یابیم و از آن ها دفاع می کنیم.

در هر صورت، بیان و انتشار وقایعی که دور از چشم مردم اتفاق می افتد، وظیفه ای است که همه ی ما باید به آن عمل کنیم. اگر پخش تلویزیونی و رادیویی و رسانه ای مکتوب، از ما دریغ داشته می شود، نباید از سایر امکانات موجود، خود و ملت خود را محروم کنیم. باشد که بیان صادقانه ی حقایق و تاباندن نور «آزادی بیان» به تاریک خانه های بازجویی، این حربه بازداشت های طولانی و غیرقانونی را نیز از حاکمیت بازستاند و وحشت خانه ی بازداشتگاه و بازجویی را به بخشی از زندگی عادی و قابل تحمل کسانی تبدیل کند که خواسته یا ناخواسته، در حکومتی غیر دموکراتیک و مبتنی بر روش های غیر قانونی و نامشروع، زندگی می کنند و گاه و بیگاه، به بند کشیده می شوند. مطمئنا برآیند این تلاش ها و کوشش های انسانی و اخلاقی، پیروزی ملت بر ظلم و ستم و استبداد خواهد بود و آزادی و دموکراسی را در این کشور جای خواهد داد. اینک شما و هدیه ای ناقابل از آن ماجرا؛

یکم) اتهام عمده ی من، انتقاد صریح از رهبری کشور بود. این موضوع بارها و بارها مورد بحث و پرسش قرار گرفت. بازجوی اول با استفاده از فنون بازجویی، سعی در تحقیر و تهدید داشت اما با استفاده از ادبیاتی که توهین آمیز هم نباشد.

یک بار گفت: آقای قابل، آیا هیچیک از دوستان شما، مثل شما رفتار می کند؟! آیا یک نفر هست که مثل شما به رهبری بپردازد؟! آیا این نشانگر آن نیست که هیچیک از دوستانت افکار و روش تو را قبول ندارند؟! برای همین نیست که در جلساتشان دعوتت نمی کنند؟! یا به پیشنهاداتت توجهی نمی کنند؟! هیچ کس برای حرفهایت تره هم خُرد نمی کند!

گفتم: «این که برای شما خوب نیست. چون مفهومش این است که؛ حاکمیت آنقدر هزینه ی انتقاد از رهبری را بالا برده که کمتر کسی امکان پرداختن به آن را دارد!! علاوه بر آنکه خوشبختانه پس از انتخابات، پرداختن به نقد رهبری تعمیم یافته و اختصاصی به من نداشته!! گرچه قبل از آن هم کم و بیش دوستانی بوده اند که صراحتا به نقد عملکرد یا موضعگیری های رهبری پرداخته اند. ضمن آنکه در جمع همفکران ما، بنا بر پذیرش بی چون و چرای پیشنهادات نیست و هرکس استدلال محکم تری داشته باشد، سخنش پذیرفته می شود. درمورد دعوت به جلسات، اولا من کار تشکیلاتی نمی کنم و ثانیا اساس جلسات یاد شده بر استثنا بوده است با فواصل زیاد، تشکیل می شد.

ثالثا با توجه به دور بودن من از مرکز کشور و حتی مرکز استان، و عدم قبول دعوت در اکثر موارد از سوی خود من، جلسات با حضور سایر دوستان برگزار می شده است و این به معنی بی اعتنایی دوستان به دیدگاه های این همراه و همفکرشان نبوده و نیست. اتفاقا بیش از حد انتظار، دوستان به من و نظریاتم توجه داشته اند. طبیعی است که رویکرد من در نقد صریح عملکرد و مواضع رهبری، برای احزاب و گروه های رسمی، قابل انتشار یا حمایت علنی نبوده است و آن ها ملاحظه ی اموری را می کنند و یا لازم است رعایت کنند که برای من چنان ملاحظاتی لازم نبوده و نیست».

دوم) در یکی از جلسات بازجویی، بازجوی اول گفت و کتبا نیز پرسید:«آیا هیچ وظیفه ی دیگری در اسلام جز امر به معروف و نهی از منکر وجود ندارد که به آن استناد کنید و به وظایف دیگر بپردازید؟!».

گفتم و نوشتم:«شما به گونه ای سخن می گویید که گویا من کم ارزش ترین وظیفه ی اسلامی را انتخاب کرده ام!! در صورتی که امیر مؤمنان علی(ع) می فرماید: "و ما اعمال البّر کلها عند الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر إلا کنفثة فی بحر لجّیّ=تمامی اعمال نیک در برابر امر به معروف و نهی از منکر همچون قطره ی آب دهانی است در برابر اقیانوسی عمیق". شما مرا توبیخ می کنید که چرا اقیانوس عمیق را گرفته ام و آب دهان را مورد توجه قرار نداده ام؟!! این ماه(محرم) منتسب به سیدالشهدایی است که در باره ی علت تأکید خداوند بر امر به معروف و نهی از منکر در قرآن، فرمود: "...لعلمه بأنها اذا اُدّیت و اقیمت، استقامت الفرائض کلها، هیّنها و صعبها=... چون خدا می داند که اگر امر به معروف و نهی از منکر ادا شود، تمامی فرائض و الزامات اسلامی استوار می مانند، از آسان و دشوارش". اگر از وحدت عنوان ناراحت هستید، می توانم عناوینی چون؛ "النصیحة لأئمة المسلمین" و "تواصی به حق و صبر" را نیز به عنوان مستندات شرعی خود بیافزایم تا عناوین، متعدد شوند!!»

احساس کردم که می خواهد سخن بازجویان سال 1380 در تهران و 1376 در مشهد را مجددا به من القاء کند که؛ «مگر تقیة از احکام اسلام نیست؟! تقیة کنید!!».

گفتم:«البته برخی از بازجویان اطلاعاتی به من پیشنهاد "تقیة" داده بودند و من به آن ها پاسخ داده بودم که؛ معلوم می شود شما ها از من به حاکمیت، بدبین تر هستید که چنین پیشنهادی می دهید!! من گرچه حاکمیت را ستمگر می دانم ولی هنوز به اصلاح آن دلبسته ام و شما معتقدید که چندان ستمگر است که پیشنهاد می کنید تا تقیه کنم و به اصلاح آن دل نبندم!!؟ اگر فردی بدبین چنین پیشنهادی بدهد، منطقی است ولی شما که مدافع و مأمور حکومتید چرا؟!!». گفت:«واقعا چنین پیشنهادی دادند؟!! عجب آدم احمقی بوده!!».

شاید وقتی قبح مطلب را توضیح دادم(پیشنهاد تقیه از جانب مأموران حکومتی و مدافعان آن) را احمقانه دید و از تکرار آن پرهیز کرد!!

سوم) در ادامه ی بازجویی، در یکی از پرسش ها مرا متهم کرد به «تحریک و تهییج معترضان به مقابله ی بیشتر با نظام» و نوشته ها و سخنان مرا «مؤثر در ایجاد اغتشاش» معرفی کرد!!

در پاسخ نوشتم؛ «شما خود مدعی بودید که هیچکس برای حرف های من تره خُرد نمی کند و هیچیک از دوستانت افکار و روش تو را قبول ندارند. چگونه است که در اینجا متهم به تحریک مؤثر برای ایجاد اغتشاش شده ام؟!!».

جالب است که در متن اظهار نظر اداره ی اطلاعات خراسان رضوی، به عنوان «نتیجه ی بازجویی»، مرا به عنوان «فردی مؤثر در تغذیه و تحریک و تهییج مردم بر علیه نظام»!! معرفی کرده اند!!

جالب تر آنکه متن مورد استناد او، یادداشتی بود که در سایت های اینترنتی با عنوان؛ «دشواری های سیاست ورزی پس از کودتا» منتشر شد و با تأکید بر اصول قانون اساسی، توصیه کرده بودم که برای جلوگیری از پرداخت هزینه های بیشتر و خصوصا ممانعت از خون ریزی از سوی کودتاچیان، استفاده ی بیشتر از حقوق مصرح ملت در قانون اساسی در دستور کار قرار گیرد.

چهارم) در یکی از پرسش ها، دلایل تقلب در انتخابات را از من پرسید. نوشتم؛ «چرا آقای خامنه ای با شتاب و قبل از آنکه مهلت شکایت و رسیدگی به شکایات سپری شود و مقامات رسمی و قانونی اعلام نتایج، نتیجه ی قطعی را اعلام کنند، چند ساعت پس از رأی گیری به اظهار نظر پرداخت و با قاطعیت از «صحت و اتقان کامل انتخابات» خبر داد؟!! آیا این تخلف قانونی بدون دلیل بود؟!! چرا در بین حدود 3200 صندوق انتخاباتی (مجموع صندوق ها در سه استان کشور) که احتمال ختم شدن تعرفه ها در هر 100 صندوق به عدد 100 تنها یک در صد (1%) است، بیش از 500 صندوق معادل 15.6% به عدد صد ختم شده است؟!! کدام عقل سلیمی در تقلبی بودن این نتایج تردید می کند؟!!

گفتم و نوشتم:«وقتی در انتخابات مجلس هشتم، شکایت آقای خوش چهره(از جناح راستی های مخالف احمدی نژاد) را خواندم که می گفت:"من و همسر و دو فرزندم در صندوق مسجد محله مان رأی دادیم و با کمال تعجب در همان صندوق، رأی من "صفر" اعلام شده است!!!" من به دوستان گفتم که؛ این ماجرا که یادآور ماجرای مرحوم مدرس است، پیام آشکاری برای اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری آینده را دارد!!؟ یعنی به همین سادگی و با همین وضوح، رأی ها را بر خلاف آنچه هست، می خوانیم و به اعتراضات با این وضوح هم توجهی نمی کنیم!!».

پنجم) پرسید: «مگر شما مدعی نیستید که به قانون اساسی و قوانین کشور پایبندید؟ مگر بر اساس قانون انتخابات، شورای نگهبان به عنوان "داور" در قانون نیست؟ چرا به نظر شورای نگهبان احترام نمی گذارید؟».

پاسخ دادم:«طبق قانون انتخابات، اعضای شورای نگهبان حق حمایت از یک کاندیدا را نداشتند. این در حالی است که 7 نفر از 12 نفر شورای نگهبان، صراحتا و با نام از نامزدی احمدی نژاد حمایت کرده بودند. اول باید همه ی آنان عزل می شدند و سپس افراد بی طرف انتخاب شده و در مقام داوری می نشستند».


پرسیده شد؛«مگر اعضای شورای نگهبان عادل نیستند؟ مگر برای قضاوت، عدالت کافی نیست؟». پاسخ دادم:«در فقه اسلامی و خصوصا شیعه، یکی از شرایط عدالت است و شرط دیگر "عدم تهمت" است. یعنی داور نباید پیشاپیش به طرفداری از یک سوی دعوا، متهم باشد. شورای نگهبان فاقد این شرط بود و همه ی آنان به طرفداری از دولت، متهم بلکه 7 نفر آنان بر اساس قانون انتخابات، مجرم بودند و به همین خاطر از سوی مراجع و علماء، پیشنهاد یک هیأت بی طرف شد که مورد قبول رهبری واقع نشد!! در کجای دنیا، حتی برای بازی های گروهی مثل فوتبال، داور را از تیم رقیب انتخاب می کنند. وقتی در بازی و تفریح، جنین امری ناپسند و نامعقول شمرده می شود، چگونه انتظار دارید که در این صحنه ی جدی زندگی اجتماعی، چنین تصمیم غیرعاقلانه ای را بخش عمده ای از ملت و فرهیختگانش بپذیرند؟!! علاوه بر آنکه عدالت اکثریت شورای نگهبان زیر سئوال است و من و همفکرانم آنان را عادل نمی دانیم.

ششم) بازجوی اول از من پرسید: «چرا همراه با دشمنان قسم خورده ی انقلاب، ستون خیمه ی انقلاب و نظام، یعنی ولایت فقیه و رهبری را مورد هدف قرار می دهید؟!».

در پاسخ نوشتم:«چه کسی گفته که انقلاب و نظام همچون خیمه ای است که بر یک ستون استوار است؟!! من انقلاب و نظام پیشنهادی قانون اساسی را همچون ساختمان محکمی ارزیابی می کنم که بر ستون های مختلفی قرار گرفته و اصلی ترین و بنیادی ترین ستون آن "حق حاکمیت ملت" است که در اصل 56 بر آن تصریح شده است و ولایت فقیه نیز زیرمجموعه ی حق حاکمیت مطلقه ی ملت است و کوچکترین حق تخلف از خواست ملت را ندارد و باید توسط مجلس خبرگانی که حقیقتا نماینده ی ملت اند، دائما کنترل شود و اگر برخلاف خواست ملت و قانون اساسی اقدام کرد، او را استیضاح کنند و در صورت عدم توجه، عزل کنند.

البته یکی از ستون های فرعی این نظام، ولایت فقیه است. مسئولیت های مهمی که بر عهده ی ولی فقیه است، مراقبت همیشگی و نقد مستمر این مقام را لازم می گرداند، تا با سوء استفاده از مقام و موقعیت، بر خلاف قانون اساسی و قوانین کشور، حق حاکمیت ملت را سلب نکند و در اختیار خویش یا گروه خاصی قرار ندهد(که صراحتا در اصل 56 به آن هشدار داده شده است) و این مراقبت با نقد و انتقاد همیشگی همه ی آحاد ملت و رسانه های آزاد، تأمین می شود که متأسفانه حاکمیت کنونی مانع آن شده و می شوند. عدم مراقبت است که منجر به سلب حق حاکمیت ملت و استبداد و دیکتاتوری می شود. تصور نمی کنید که امثال من، خطرات انجام وظیفه را به جان می خرند و انواع محرومیت ها را تحمل می کنند تا حقوق ملت مورد دستبرد حاکمان قرار نگیرد و گرفتار استبداد نشویم؟».

هفتم) سخن از مرحوم استادم به میان آمد. گفتم: با بازداشت من، خوب تسلیتی به من گفتید!! بازجو گفت: وجدانا آقای قابل اصلا صلاح نبود که شما به قم برسید. با زبان تند و تیزی که داری حتما سخنرانی می کردی و هم کار ما را خراب می کردی و هم کار خودت را!!

گفت: از تشییع و تدفین ایشان خبر داری؟ گفتم: نه. من در بازداشتگاه بودم. استقبال چطوری بود؟ گفت: خودشان می گویند بین 500000 تا یک میلیون نفر بودند. آقا(رهبری) هم بیانیه دادند و دستوردادند که؛ هرجای حرم حضرت معصومه که خانواده ی مرحوم مایلند، دفن کنند. آن ها هم کنار قبر شهید محمد منتظری دفن کردند.

پرسید بیانیه ی آقا را دیده ای؟! گفتم: من از کجا باید می دیدم؟!! رفت و بیانیه را آورد و به من داد تا بخوانم. پس از آن پرسید: نظرت چیست؟ گفتم: کاش یک دهم این نوشته و احترام را در زمان حیات ایشان مراعات می کردند!!

گفت: رهبری در این قضیه احترام کردند ولی چشمت روز بد نبیند، تا بخواهی، اهانت کردند. هتاکی کردند. فحش دادند و بد و بیراه گفتند. هیچ چیز برای هیچ کس نگذاشتند!!

دل پری داشت و من بی خبر را از مطالبی مطلع می کرد که بسیار مشتاق دانستن آن ها بودم. در آن بی خبری، فرصت مغتنمی بود تا تسلایی پیدا کنم و از قدردانی ملت از پیر فرزانه ای دلشاد شوم که همه ی هستی اش را برای دفاع از آزادی و حقوق انسان ها فدا کرده بود. روحش شاد و ملت و میهنش قرین پیروزی و بهروزی و شادکامی باد.

هشتم) از من پرسید: «پس از مرحوم آیة الله منتظری، شما به کدام مرجع، ارجاع می دهید». در پاسخ نوشتم:«به نظر من، با توجه به بقای اعلمیت ایشان، بقای بر فتاوی استاد برای پیروان ایشان لازم و واجب است و افرادی که از این پس به سن تکلیف می رسند، اگر مراجعه ی به فتاوی ایشان بر آنان متعین نباشد(به دلیل اعلمیت) قطعا جایز است».

پرسید:«به نظر شما چه کسانی باعث عزل آیة الله منتظری شدند؟!!». این را از این جهت پرسید که متنی در کامپیوترم بود که در آن اظهار نظر کرده بودم و البته در پایان برخی سخنرانی ها نیز از من پرسیده بودند و من اجمالا پاسخ داده بودم.

نوشتم: «دو گروه در دو نهاد آن روزگار مستقر بودند که هریک با انگیزه ی خاص خود با دیگری همکاری می کرد تا آیةالله منتظری را برکنار کرده و گزینه ی مطلوب خویش را جایگزین کند. یک گروه در وزارت اطلاعات به رهبری ری شهری و گروه دیگر در دفتر آیة الله خمینی. هردو از مخالفت رهبری وقت با انتخاب مجلس خبرگان در مورد قائم مقام رهبری، خبر داشتند. شاید برخی از آنان، خدمت به انقلاب و نظام را در این می دانستند که "مطلوب رهبری" را رقم بزنند که نتیجه اش عزل قائم مقام رهبری بود. البته آقای ری شهری و تیمش گمان می کردند که در صورت عزل آیة الله منتظری، نوبت به انتخاب آقای مشکینی می رسد و با توجه به سیاسی نبودن ایشان، عملا رهبری کشور به داماد ایشان یعنی ری شهری می رسد که با تجربه ی وزارت اطلاعات و همراهانی چون سعید امامی و همفکران و یارانش، می تواند کشور را مدیریت کند. برخی افراد در بیت رهبری وقت نیز به تصور گنجاندن نام "حاج احمد آقا خمینی" در شورای رهبری، تصور می کردند که با اشراف تامی که ایشان بر تصمیم گیری های کشور تا آن زمان داشت و نزدیک ترین فرد به بنیانگذار جمهوری اسلامی و تصمیمات ایشان بود، عملا رهبری کشور در همان بیت باقی خواهد ماند و از اقتدار آنان کاسته نخواهد شد!! البته هردو گروه ناکام ماندند و قرعه به نام آقای خامنه ای افتاد که نقش مستقیمی در عزل آیة الله منتظری نداشت».

نهم) انتقاد از رهبری و مصاحبه با رسانه های بیگانه، عمده ترین موضوع در تمامی دوران بازجویی بود. هردو بازجو در هر دو مقطع بازجویی، می پرسیدند که؛ «اگر شما را آزاد کنند، بازهم می خواهید به این دو مقوله بپردازید؟!!». من پاسخ می دادم:«این دو مطلب، حق قانونی و وظیفه ی ملی و شرعی من است و من حق ندارم که آن ها را نادیده گرفته و ترک کنم. شما یک رسانه ی رادیویی فقط در اختیار همفکران ما قرار دهید، از آن پس، دلیلی برای انتشار سخنان مان از رسانه های بیگانه باقی نمی ماند. گرچه این حق همه ی شهروندان است که سخن منطقی خود را از هر رسانه ای منتشر کنند».

تکرار این سخن که اگر آزاد شوی، چه می کنی؟ و اصرار من بر ادامه ی مواضع انتقادی قبل از بازداشت، موجب شد که «اظهار نظر اداره ی اطلاعات خراسان رضوی» این گونه در پرونده منعکس شود که؛«با عنایت به اینکه متهم برمواضع خود همچنان ثابت و اصرار بر تداوم آن دارد و ضمن همراهی و همسویی با عوامل فتنه و جریان های داخلی همسو با آنها و اینکه یکی از عوامل موثر تغذیه کننده ی سایت های وابسته به جنبش سبز می باشد، طبق قانون مجازات اسلامی با وی برخورد شود».

در یک نوبت نوشتم:«مگر آقای خامنه ای در خطبه های نمازجمعه اش نگفت:همه ی آنانی که رأی آورده یا رأی نیاورده اند، جزو خانواده ی انقلاب اند؟!! مگر این بخش از خانواده، بر اساس همان آمار دروغ، بیش از نیمی از رأی بخش پیروز را ندارد؟!! چرا 7 کانال تلویزیونی داخلی، تماما در اختیار یک بخش است و حتی یک ساعت به صورت اختیاری، یک کانال تلویزیونی را هم به مخالفان نمی دهند تا از خود دفاع کنند؟!! این چگونه پدری است که بر این تقسم ناعادلانه ی فرصت های رسانه ای در درون خانواده ی انقلاب و نظام در تمامی این دوران، چشم بسته یا عملا به این بی عدالتی حکم می کند؟!! اگر پدری بین فرزندان خود چنین تبعیضی روا دارد، دیگران او را سرزنش نمی کنند و این را بی عدالتی نمی دانند؟!!».

در نوبتی دیگر بیان کردم:«مگر آقای خامنه ای نمی گوید که؛ "مخالفان عددی نیستند. صفرند و در برابر دریای عظیم ملت، به حساب نمی آیند". اگر این مطلب را واقعا اعتقاد دارند، چرا مجوز راهپیمایی به معترضان نمی دهند؟!! اگر واقعا صفرند یا عدد کمی هستند، نباید از طرح درخواست مجوز راهپیمایی، رنگ از رخساره شان بپرد!! یک بار باید مجوز بدهند تا این عدد کم، به میدان بیاید. آن گاه برای خود معترضان ثابت خواهد شد که عددشان اندک است. آبرویشان پیش شما و ملت از بین رفته و طبیعتا رسوا می شوند!! اگر اینگونه که ایشان می گوید نیست(که نیست) معلوم می شود که این ها صفرهای قبل از یک نیستند و صفرهای پس از یک اند، که اگر یکی از آن ها کم کنید، همه ی صفرها به 9 تبدیل می شوند!! نمایش این صفرها در روز 25 خرداد 88 در زیر بارانی از تهدیدهای دادستانی و نیروی انتظامی و بسیج و سپاه و اطلاعات، آنچنان چشم حاکمیت را خیره کرد که هنوز از برق آن می هراسند و جرأت دادن مجوز به معترضان را از حاکمیت گرفته است!!».

در پاسخ پرسشی نوشتم:«من آقای خامنه ای را رهبر وابسته به جناح راست می دانم. ایشان می گوید: درخواست نظارت بین المللی بر انتخابات در ایران، بی شرمی است. اما من می گویم:کشتن ابراهیم لطف اللهی در بازداشتگاه اطلاعات در سنندج و نشان دادن قبر بتون شده ی وی به خانواده ای که منتظر آزادی او بودند، کمال بی شرمی است!! من می گویم: کشتن زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه همدان و ممانعت از کشف حقیقت این جنایت، کمال بی شرمی است!! من می گویم: کشتن زهرا کاظمی، کشتن شهید فروهر و همسر بزرگوارش توسط مأموران حاکمیت، باید عرق شرم را بر پیشانی مسئولان کشور بنشاند که نمی نشاند!! از طرفی، ایران به عنوان ناظر بین المللی در انتخابات چند کشور شرکت کرده و اظهار نظر کرده است، چگونه است که حضور ایران به عنوان ناظر بین المللی، خوب است اما نظارت دیگران بر انتخابات ایران، بی شرمی به شمار می آید؟!!».

در مطلب قبلی نیز برخی موارد که در دادگاه گفته بودم را آوردم. همان مطالب را چند باره در بازجویی های کتبی و شفاهی نیز تکرار کرده بودم. توهین های مکرر ایشان به مخالفان سیاست هایش را یادآوری می کردم. توهین های ایشان به مسئولان سایر کشورها را نیز یادآور شدم و گفتم و نوشتم که: اگر ما بخواهیم فقط جواب اهانت های ایشان در طول این مدت را بدهیم(که شرعا و قانونا چنین حقی داریم) مطمئنا نمی توانیم، چرا که ایشان و نمایندگان شان همچنان به اهانت کردن مشغول اند و تمامی رسانه هارا نیز در اختیار دارند.

البته رفتار و گفتار ایشان به گونه ای است که احتیاجی به توهین دیگران به ایشان نیست. متأسفانه همان گفتارها و رفتارها، موجبات توهین و هتک حیثیت ایشان را به صورتی گسترده فراهم کرده و می کند و البته «خود کرده را تدبیر نیست!!».

هردو بازجو با تأکید می گفتند:«شما هر انتقادی از رهبری دارید را خصوصی بنویسید و برای ایشان بفرستید. اگر فکر می کنید که ممکن است نرسد، به خود ما(وزارت اطلاعات) بدهید تا ما برسانیم و رسید بگیریم، ولی از انتشار علنی آن در گفته ها و نوشته ها پرهیز کنید!!».

من می گفتم:« دستور شریعت محمدی(ص) این است که "النصیحة لأئمة المسلمین فی المشهد و المغیب= خیرخواهی و اندرز به پیشوایان مسلمانان در خفا و پیش چشم مردم". مقصود از "مشهد" شهر مشهد نیست!! بلکه در محل دید و شهود مردم است!! بنا بر این، نمی توان آن را به تذکر مخفیانه فروکاست و به یک گزینه، مقید کرد!!

دهم) یک روز بحث مفصلی در مورد وزارت اطلاعات و «مأموران دروغگو»یش شد!! من در یکی از نوشته ها یا گفته ها از این عنوان برای معرفی برخی مآموران اطلاعاتی استفاده کرده بودم.

بازجوی دوم گفت:«شما به وزارت اطلاعات و مأمورانش اهانت کرده اید». گفتم:«مطمئنا مأموران دروغگویی در بین شما هست». گفت:«به خدا قسم آقای قابل؛ کسی که می خواهد به عضویت اطلاعات کشور درآید، از فیلترهای مختلف می گذرد تا از نظر دیانت و تقوا و سایر موارد، تأیید گردد. بسیار بیشتر از سایر ارگان ها حساسیت بخرج داده می شود. آن وقت شما با یک جمله، حیثیت همه را زیر سئوال می برید!!؟». گفتم:«از نظر ادبی، بیان "قید" برای تخصیص است. اصطلاحا می گویند؛ "قیود هم مُدخل اند و هم مُخرج". وقتی می گویند:"مأموران دروغگو" یعنی مأموران راستگو را از این حکم خارج می دانند و فقط دروغگویان آن ها را داخل در حکم می دانند. اگر من مقصودم این بود که "همه ی مأموران اطلاعات، دروغگو هستند" می توانستم تصریح کنم که همه ی شما دروغگویید. قبول دارید که جرأت ابراز این سخن را داشته ام. پس اگر آنگونه نگفته ام دلیلش این است که من هم قبول دارم که برخی از مأموران اطلاعاتی، آدم های خوب و اهل مراعات مسائل اند. ولی فراموش نکنید که گزارشگر اطلاعات نجف آباد، سخن مرا تحریف کرده است. متن نوار این را می گوید!!(موردی که این بحث را باعث شد).

پس از آنکه اصرار بر تقوای مأموران از سوی بازجو را دیدم و خود را همچنان متهم به اهانت به مأموران اطلاعات!! با پرخاش گفتم:«مگر آنانی که همسر سعید امامی را با آن طرز فجیع شکنجه کرده و بازجویی می کردند و از او می خواستند تا الفاظ رکیک در مورد روابط نامشروع با پسرش یا همکاران همسرش را بر زبان براند و با رکیک ترین وجه به قرآن کریم اهانت کند، مأمور اطلاعاتی نبودند؟!! مگر آنان که همکار سعید امامی بودند و اهانت های ناموسی و حیثیتی را می شنیدند، همکاران سابق بازجوها نبودند که برخی از آن ها، شهید فروهر و همسرش را کارد آجین کرده بودند؟!! با آن ها چه کردند؟!! آیا فقط شش ماه تعلیق برای این جتایت کافی بود؟!! حالا هم که می گویند مجددا برای سرکوب معترضان به کار فراخوانده شده اند!! این ها همه نشانه ی تقوای این مأموران اطلاعاتی بوده و هست؟!! آن ها از روی تقوا در نوبت قبلی بازداشتم در اوین، شش جلسه ی تمام به من فحش می دادند؟!! آن ها از روی تقوا به متهمان مختلف اهانت می کنند؟!! در همین بازداشتگاه، یکی از متهمان می گفت:بازجویم از من پرسید؛آن خانمی که پیگیر کارهایت هست، خواهر تو است؟ و وقتی با پاسخ مثبت رو برو می شود، می پرسد:خواهرت ازدواج کرده است؟ و پس از پاسخ منفی به او گفته است؛ نوبت بعد که به اینجا مراجعه کند، دختر از اینجا نخواهد رفت!! این هم یک نمونه از مأموران باتقوایی هستند که از فیلترهای مختلف می گذرند؟!!

همینطور که صدایم بلند شده بود و موارد تخلفات را می شمردم، صدای بازجویی دیگر از اتاق مجاور بلند شد که خطاب به متهم می گفت:«احمق بی شعور!!». دستم را کنار گوشم گرفتم و گوش خواباندم و چشم در چشم بازجو دوختم(که بدون چشم بند، رو برویم می نشست) و پس از مکثی چند ثانیه ای گفتم؛«شنیدید؟!! این هم از تقوا و مراعات قانون. کدام قانون به بازجو حق می دهد که به متهم اهانت کند یا با صدای بلند با متهم سخن بگوید ؟!!». در حالی که رنگش پریده بود و متعجب از «رسیدن شاهد از غیب» بود، ابرو بالا انداخت و گفت:«والله چه بگویم»!!

در ادامه ی بحث با او به نکته ای رسیدم که با اشاره به تراکت؛ «النجاة فی الصدق=نجات شما در راستگویی است» که پیش روی متهمان و بر دیوار نصب می شود، با همان حالت پرخاش گفتم:«این تراکت را بردارید و بالای سر خودتان و مسئولان کشور نصب کنید که از صدر تا ذیل، دروغ می گویند. رئیس جمهورتان دروغ می گوید. مقام بالاترش دروغ می گوید مقامات دیگر دروغ می گویند!! امام جمعه دروغ می گوید. امام شنبه دروغ می گوید. والله در جمهوری اسلامی، به گونه ای است که دروغ از واجبات شده است!! به گفته ی مرحوم پدرم: امامت جمعه یعنی دروغ. امامت جمعه یعنی نفاق. امامت جمعه یعنی فریب!!». با ناراحتی پرسید:«پس چرا خودشان امام جمعه بودند؟!!». گفتم:«برای اینکه دروغ ها را می فرستادند تا بگوید و او نمی گفت».

یازدهم) وارد مسائل اعتقادی و پرسش هایی در آن حوزه شد که در پاسخ نوشتم:«تفتیش عقاید بر اساس قانون اساسی ممنوع و جرم است».

گفت:«نمی شود که شما عقاید مردم را زیر سئوال ببرید و هیچکس رسیدگی نکند!!». گفتم:«عقیده ای که با سخن احمد قابل متزلزل شود، ارزشی ندارد و باید از بین برود!! من به هیچ سئوال شما در این خصوص پاسخ نخواهم داد». گفت:«به هرحال باید برای مقام قضائی معلوم باشد که بتواند قضاوت کند!!». گفتم:«مقام قضائی؟!! مسائل اعتقادی چه ربطی به مقام قضائی دارد؟!! مقام قضائی بی جا می کند که بخواهد در مسائل اعتقادی وارد شود!! همان یک نوبت که در مورد آقای آقاجری تجربه کردید و رسوا شدید برای شما بس نیست؟!! حالا می خواهید احمد قابل را مرتد اعلام کنید؟!!».

گفت:«کی می خواهد شما را مرتد اعلام کند. به هرحال شما عقاید مردم را زیر سئوال برده اید و باید پاسخگو باشید!!». گفتم: «اگر هم باید پاسخگو باشم، به شما و قوه ی قضائیه و حاکمیت هیچ ارتباطی ندارد. حکومت مسئول عقاید مردم نیست!!». گفت: «پس به چه کسی مربوط است؟» گفتم: «حوزه های علمیه». گفت:«چه اشکالی دارد که ما بپرسیم و شما خلاصه ی نظرتان را بنویسید تا در اختیار علما قرار گیرد تا در صورت لزوم پاسخ لازم را بدهند؟!!».

گفتم:«خلاصه ی نظر در اختیار علماء قرار گیرد؟!! آقایان اگر بخواهند در مورد مسائل اعتقادی یا سایر مسائل علمی و فقهی من اظهار نظر بکنند، نه تنها باید همه ی مطالب مرا مطالعه کنند که باید ابهامات سخن را با پرس و جو برطرف کنند و آنگاه در مورد مطالب یادشده اظهار نظر کنند. آنوقت شما می خواهید خلاصه ی نظریات مرا برای آقایان تهیه کنید که چه بشود؟!! قرن ها است که با بی حوصلگی و بی اطلاعی و بدون مطالعه ی کامل، در مورد عقاید این و آن، و بولتن سازی های غیر منطقی، اظهارات غیر مسئولانه و ناحقی از سوی برخی علما صادر شده و چوب تکفیر و تفسیق شان بلند بوده است. امروزه آقایان به صرافت افتاده اند که آن روش، روشی صحیح نبوده و در برابر سخنان امثال من، ترجیح می دهند که سکوت کنند و اصطلاحا از باب «امت الباطل بترک ذکره=حرف باطل را با نپرداختن به آن بمیران» زمینه ی انتشار آن را ازبین ببرند. شما هم بهتر است که از تشخیص علمای همفکرتان پیروی کنید!! و کارنامه ی خود را از این که هست، سیاه تر نکنید».

وقتی دیدم دست بردار نیست و کتبا از عقایدم می پرسد، نوشتم:«پاسخ نمی دهم». گفت:«شما که می گفتید نمی ترسید؟!!». گفتم:«من کسی هستم که از بیان عقایدم هراسی نداشته و ندارم. اگر می ترسیدم آن را در سخنرانی ها و نوشته هایم منتشر نمی کردم. من گالیله نیستم که اگر دادگاه تفتیش عقاید برایم تشکیل دهند، از گفتن حقیقت بازایستم. مطمئن باشید که هم با زبان خواهم گفت:زمین گرد است و هم با پا به زمین اشاره خواهم کرد که تو بگرد و از ستمگران نهراس که کاری از آنان ساخته نیست. کدام قاضی شما می تواند مطالب نوشته شده ی مرا بفهمد تا بخواهد محاکمه ام کند. همین قاضی های بی سواد یا کم سواد شما؟!! حداکثر حکمی که می توانند بدهند، اعدام است و شیرین تر از این برایم ممکن نیست که در راه عقیده و ایمانم قربانی شوم!! من طبق حکم استاد مرحوم و بزرگوارم؛ «در مسائل اسلامی از فقه و اصول و تفسیر و کلام، صاحب نظرم». همان استادی که حتی رهبری شما در پیام تسلیتش، به شایستگی های علمی و ایمانی او اقرار کرده است و بسیاری در حسرت داشتن یک جمله ی تأییدیه ی علمی از او ماندند!!(اگر شبه تکبری در این مطالب می بینید، از باب «التکبر عند المتکبر واجب او جائز=تکبر ورزیدن در برابر متکبران، واجب یا جایز است» بوده و گرنه در برابر آگاهان و فرهیختگان و ملت ستمدیده ی ایران، همراه و شهروندی عادی هستم که به عادی و همراه بودن خود افتخار می کنم).

سپس افزودم:«من به شما ها لطف کردم که تاکنون به پرسش هاتان جواب داده ام. می توانم از نظر قانونی حتی به یک سئوال شما پاسخ ندهم!!». پرسید: برای چه و کدام قانون؟ گفتم:«مگر شما عضو وزارت اطلاعات نیستید؟» گفت: چرا هستیم. گفتم:«طبق اصل 57 قانون اساسی، قوای حاکم بر کشور، مستقل از یکدیگرند. شما که جزو قوه ی مجریه هستید، با کدام مجوز قانونی به بازجویی که کاری قضایی است می پردازید؟!!». گفت:«نیابت قضائی داریم و مقام قضائی به ما مجوز داده است!!». گفتم:«مقام قضائی بی جا کرده است که به شما نیابت قضائی داده است. مگر مقام قضائی از قانون اساسی بالاتر است و حق نقض قانون اساسی را دارد؟!! اساسا کار دستگاه قضائی در واگذاری تحقیقات قضائی به وزارت اطلاعات و پذیرش و انجام آن از سوی وزارت اطلاعات، بر خلاف صریح قانون اساسی است!! سنخ کار قضایی، شفافیت و آشکار بودن است و سنخ کار اطلاعاتی و امنیتی، پنهانی بودن و این دو موقعیت، کاملا متباین اند و قانونگذار، به همین دلیل این دو را از هم تفکیک کرده است».

یک بار که در بازجویی، نوشت :«شما در مطلبی سراسر توهین آمیز ...» نوشتم: «بازجو حق قضاوت ندارد. این که مطلب من توهین آمیز هست یا خیر، قضاوتش با قاضی است و شما حق ندارید قضاوت کنید!! شما حداکثر می توانید بدون قضاوت بپرسید که؛ "این مطلب را نوشته یا گفته اید؟ و یا توضیح دهید". بقیه اش با قاضی است و نه شما!!».

دوازدهم) درپاسخ به پرسشی که می گفت:«طبق مصوبه ی شورای عالی امنیت ملی، مصاحبه با رسانه های بیگانه، جرم است» نوشتم: «شورای عالی امنیت ملی، حق قانونگزاری ندارد. تنها مجلس است که می تواند قانونی را تصویب کند. علاوه بر اینکه محروم ساختن ملت از حقوق قانونی خود، بر خلاف قانون اساسی است و مصوبه ی مجلس هم نمی تواند حق مردم را از آنان بگیرد».

گفت:«این مصوبه در زمان ریاست آقای خاتمی بر شورای عالی امنیت ملی تصویب شده است». گفتم:«آن ها هم بی جا کرده اند اگر برای ملت تصمیم گیری کرده اند. البته آنان می توانند برای مسئولان دولتی تصمیم گیری کنند ولی مردم را نمی توانند محدود کنند».

گفتم:«درهمان زمان آقای خاتمی و وزارت آقای یونسی، وزارت اطلاعات برخی دوستان را احضار کرده و سفارشاتی در این خصوص می کرد. آقای باقی را که احضار کردند و بنا بود برای نوبت دوم مراجعه کند، به من گفت:ممکن است شما را هم بخواهند. من جواب دادم: بی جا می کنند. من که مأمور دولت نیستم تا وزارت اطلاعات یا دولت بخواهد برای من تعیین تکلیف کند. پاسخ مرا عینا به آن ها منتقل کنید تا بدانند ماها مأمور و نوکر دولت نیستیم!! هرچه را خود تشخیص بدهیم در محدوده ی قانون انجام خواهیم داد».

گفتم:«چگونه است که همین بی بی سی و تلویزیون های امریکایی در کنفرانس خبری احمدی نژاد و رئیس مجلس و سایر مسئولان حاضر می شوند و پرسش هایی را مطرح کرده و پاسخ می گیرند ولی نوبت ما که می رسد، این رسانه ها استکباری می شوند و ممنوع. اگر حکومتیان حق مصاحبه با رسانه های بیگانه را دارند، همه ی افراد ملت هم دارند و اگر نه، همه باید محروم باشند!! در قانون نباید تبعیضی وجود داشته باشد».

گفتم و نوشتم که؛«اگر مشکل بر سر مطالب مطرح شده در این رسانه ها از سوی ما است، متن مطلب را بپرسید. اینکه در کجا و با کدام رسانه مطرح شده، اساسا نمی تواند موضوع بحث قضایی قرار گیرد. انتساب این رسانه ها به منافقین، دشمنان نظام و امثال آن، ادعاهای بی اساس حکومتیان در برابر مخالفان است و تنها برای بهره برداری های تبلیغاتی علیه مخالفان و معترضان مطرح می شود و کاربرد قضائی ندارد».

سیزدهم) در همان اوایل بازجویی، بازجوی اول وقتی به نام آقای میرحسین موسوی اشاره کردم و سوابق و دلبستگی ایشان به نظام جمهوری اسلامی را یادآور شدم، با صدایی کشدار گفت:«او که خائن است!!».

وقتی پاسخ کتبی او را می نوشتم به این سخن او اشاره کردم و نوشتم:«امروزه کار حاکمیت به آنجا رسیده است که دایره ی مخالفان و معترضان و حتی خائنین را به بیت بنیانگذار جمهوری اسلامی، آیةالله طالقانی، آیةالله منتظری، آیةالله بهشتی، آیة الله مطهری، آیة الله موسوی اردبیلی، آیةالله صانعی ، شهید رجایی، شهید باکری، شهید همت، آقایان هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، موسوی خوئینی، عبدالله نوری، بهزاد نبوی، ناطق نوری و دهها و صدها نفر از مسئولان رده ی بالای کشور از مجلس و دولت و قوه ی قضائیه کشانده و در روزنامه ی کیهان تحت امر رهبری کشور، هشت ساله ی نخست وزیری مورد تأیید بنیانگذار جمهوری اسلامی و شانزده ساله ی ریاست جمهوری هاشمی و خاتمی (که سیاستگزار کلی اش طبق قانون اساسی، رهبری فعلی بود) به دوران خیانت بر کشور افزوده می شود، دیگر کسی نمی ماند که خیانت نکرده باشد. حتی خود رهبری هم در این دایره ی خیانت قرار می گیرد. پیش از این نیز دولت موقت و دولت بنی صدر و نیروهای معترض ملی و مذهبی به خیانت متهم می شدند. یک نگاه به لیست طولانی این خائنین ادعایی بیاندازید. آیا مو بر اندام خودتان راست نمی شود؟!! من پروایی ندارم که از سوی کسانی متهم به خیانت شوم که همه ی این افراد را نیز متهم به خیانت می کنند!!».

همین جا اقرار می کنم که به گمان من، خیانت های دانسته و یا ندانسته ی بسیاری در این سی و یک ساله، از سوی افراد و گروه های مختلف پدید آمده است ولی اگر همه ی آنانی که از یک روز تا چند سال بر این مملکت حکمرانی کرده اند و غفلت های اندک یا بی شمار آنان منجر به صدمات اندک و یا جبران ناپذیری به کشور و ملت شده است را «متهم به خیانت» کنیم و تصور کنیم که با نیت سوء و برای ضرر رساندن به ملک و ملت، پا به عرصه ی مدیریت کشور گذاشته اند، پس از این نیز به هیچ کس و هیچ چیز نمی توان اعتماد کرد!! من این بی اعتمادی گسترده را تجویز نکرده و نمی کنم و گمان خیانت در حق بسیاری نمی برم. هرچند ناتوانی ها و غفلت ها را نادیده نمی گیرم و توانایی ها و رفتارهای مثبت را نیز از یاد نمی برم.

ما باید سرمایه ی از دست رفته ی «اعتماد» را به ملت خود برگردانیم. اعتمادی از روی آگاهی و انصاف. که «ناآگاهی و بی انصافی» دودمان ملتی را به باد می دهد و هستی او را می سوزاند. پس باید همه به هم آگاهی دهیم و به شعور خود و ملت خود اعتماد کنیم و از همگان بخواهیم که در رد و قبول هرچیز و هرکس، از دایره ی انصاف بیرون نرویم(ولایجرمنکم شنآن قوم علی ألاتعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی=رفتارهای دشمنانه ی برخی، شما به جرم بی انصافی وادار نکند، انصاف بورزید که این نزدیک ترین راه برای پرهیزکاری است).

من وقتی می دیدم که فردی بی اطلاع از وقایع گذشته، صرفا بخاطر رویکرد غلط رهبری کشور، با این دست و دلبازی، بزرگان کشور خود را متهم به خیانت می کند، تأسفم عمیقتر شد، چرا که می دیدم آقای خامنه ای با ادعای «خواص بی بصیرت» چه چاهی برای خود و پیروان اندک خود می کند. ایشان هرگز به این نمی اندیشد که از جمع یاران همراه، امروز تنها او است که جدا شده و در مسیر مخالف اتوبان، برخلاف می راند و برخلاف آهنگ نوحه خوان و دسته ی زنجیرزن، زنجیر بر پشت خویش فرو می آورد و همگانی را که همگن بر پشت می زنند متهم می کند که «تک می زنند» و نوحه خوان همراه با جمع را متهم می کند که غلط می خواند و فقط ایشان است که آهنگ نوحه را درست می نوازد!!!

برفرض که با دروغ «مبارزه ی با فساد اقتصادی» پرده ی غفلت بر «فساد سیاسی» خود کشیدید، آیا می توانید مخالفت میرحسین موسوی و بهزاد نبوی و بسیاری از پاکترین افراد به لحاظ اقتصادی و معترض از نظر سیاسی را نیز با این فریب و حیله از میدان به در کنید؟!!

کاش فریبکاران عالم به این نکته می رسیدند که دور فریب و ریا و دروغ و دغا، برای اهل آن، بسی ناپایدار است، هرچند تقدیرشان این باشد که با دروغ و فریبی دیگر از میدان بیرون رانده شوند و نه با صدق و صفا!!

امیدوارم دور فریب و ریا و دروغ و دغا در ایران عزیز برای همیشه بسرآمده باشد و دور پاکی و صفا و مهر و وفا آغاز گردد و شادی و بهروزی، همنشین مردم ستمدیده ی این آب و خاک گردد.

اگر عمری باقی بود و اختیارم در دست، ادامه ی مطلب را در بخش سوم به اطلاع هم میهنان عزیز و آزادیخواهان گرامی خواهم رساند.

خدایا چنان کن سرانجام کار ------------ تو خوشنود باشی و ما رستگار

احمد قابل