«آزادگان دربند استبداد»
نبوی ، تاجزاده ، باقی و خلیجی و ...
از آن زمان که شیشه مودت با سنگ تفرقه و دوری شکسته و رشته مراودت با تیغ کینه و نامردی گسسته و نه از آن جانب قاصدی و پیامی و نه از این جانب سلامی و درودی ، شعله شوقم سرکش شده و خرمن صبرم آتش گرفته.
درد دوری هست، تاب صبوری نیست.
رنج حرمان موجود است و راه درمان مسدود.
رنج حرمان موجود است و راه درمان مسدود.
زبان خامه ندارد سر بیان فراق ----- وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
شکر خدای را که شما را خلعت سیادت و سعادت پوشانید و ما را باران اندوه و ملال بارانید و دشمنان خود را درمانده و سرگردان گردانید.
شکر خدای را که شخصیت دشمنان آزادی و عدالت را چنان روشن و عیان ساخت که گویی فروغ آتش جهنم بر آنان می تابد.
دلم پیاله و مطربم ناله که از عربده مستانه این خون آشام و از هجوم شدائد و اقتحام مصائب غمی در استخوانم می گدازد و نمی دانم چه می خواهم بگویم.
اشکم شراب و جگرم کباب که این آیت شیطان از هیچ کوششی برای تعبیر احلام اهریمنی خویش دریغ نمی کند.
اما، دیر نیست هنگامه ای که این مستبد خودکامه در شراره های آه آتشین مظلومان و ستمدیدگان گرفتار آید که آهی جهانی به هم برکند.
دیر نیست آن زمانه ای که این دربار لایتناهی که شاه سلطان حسین ها باید در پیشگاه آن سر تعظیم و تکریم فرود آورند و لولای درهای آن بر نیرنگ و فریب می چرخد در شعله های خشم مردم بسوزد و خاکستر شود و سیاهی آن در صفحات خونین تاریخ این کهن دیار از رمق افتاده ثبت شود.
دیر نیست آن موقعی که مردم با چشمان گریان و دلهای بریان و خون ها در جوش و سینه ها در خروش فریاد آزادی خواهیشان در پهنه کویر بی کران استبداد طنین افکن شود.
دیر نسیت که این سفاک جبار و ضحاک خونخوار که خاک ادبار بر فرق ایران و ایرانیان ریخته و آتش نکبت بر خرمن هستی ملت زده در برابر داوران راستین عدالت زانو بر زمین کوفته و پیشانی برخاک بمالد.
اما، افسوس و دریغ که مردمی خسته از تحمل قرن ها عذاب و سالها عتاب باید بار دیگر طعم تلخ تکرار تاریخ را بچشند.
افسوس و دریغ که ایران نتوانست این بار هم در قالب آن انقلاب جام گوارای آزادی و استقلال را با خیالی راحت و روحی شاد و ضمیری امیدوار سر بکشد.
افسوس و دریغ که این بار هم حاکمان چنان از باده غرور و قدرت مست و طافح شدند که تکیه زدن بر این اریکه منحوس را به هر وسیله ای توجیه می کنند و خون خلق حلال و ضرب و جرح آزاد.
افسوس و دریغ که این بار هم از پس سی سال به اصطلاح مردمسالاری دینی نتوانستیم آن روی در نقاب کشیده آرامش و آسایش را ببینیم و حال و روز دراست و کیاست و مروت و عدالت در این مملکت چنان شد که صبر در قلوب عشاق و عنقا در اقطار آفاق.
گویا تاریخ چنین سرنوشت ایران را رقم زده که باید یکبار دیگر بهای سنگین آزادی را بپردازد. آری آزادی کالای گران بهایی است. برای بدست آوردن آن گاه باید زندگی را از پشت میله های سرد و یخزده زندان تماشا کرد. گاه باید در بیدادگاه ها شاهد عظمت و مکرمت یک انسان بود. گاه باید در کف خیابان عروج ملکوتی یک روح را دید. گاه باید مرگ را به جان خرید.
چه باک! مرگ پایان کبوتر نیست. مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید. و من می شنوم آواز شباهنگ های خنیاگر را در این ظلمات شب سیاه که مژده دمیدن سحر می دهند. فتح و ظفر نزدیک است .
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند ------- چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
پیروزی سبزهای سرخ شده و شکست سیاهان زرد کرده قطعی است. الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم . دنیا دار مکافات است . خون ناحق پروانه شمع را تا صبح امان نخواهد داد . هیچ شمشیری و زور بازویی را یارای مقاومت و ایستادگی در برابر خروش خوشه های خشم و رویش جوانه های سبز نیست. دانه ای که می خواهد بروید دل سنگ را شکافته و خود را به منظر آفتاب می رساند و به لطف الهی روزهای روشن و باغهای گلشن در پیش است و امیدوارم که به فضل خدایی رسم جدایی از میان برافتد و بخت بیدار و روز دیدار بار دیگر میسر شود.
طاهر سرحدی زاده
14 دی 1388
14 دی 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر