۳/۰۶/۱۳۸۹

محمد جان! نیستی که ببینی … + نمآهنگ

محمد جان! نیستی که ببینی …

. ادامه راه سبز(ارس): محمد جان! سوم خرداد بود. با صدای نوحه «ممد نبودی» دلمان پرکشید به آسمان خونین شهر. آنجا که که بر تابلواش نوشته بودند جمعیت ۳۶ میلیون نفر. همان خاکی که باید با وضو وارد می شدیم.

محمد جان!

نبودی که ببینی شهر آزاد شده. نبودی که ببینی کشور از لوث وجود دشمن بعثی پاک شده. نبودی که ببینی آزادگان اسیر در چنگان صدام سرافرازانه به میهن بازگشتند و نبودی که ببینی صدام حسین تکریتی چگونه خوار و ذلیل شد.

اما این همه ماجرا نیست محمد جان. نیستی که ببینی. نیستی که ببینی چگونه امروز برای بازماندگان همرزمانت برخی خط و نشان می کشند و بر صورتشان سیلی می زنند. چگونه به دل خاندان همت و باکری خون می کنند. رنجنامه دختر شهید باکری به پدرش را خوانده ای؟ هم او که می نویسد: «پدر جان! جایت اصلا خالی نیست.»

محمد جان!

می خواهم از محمد دیگری با تو سخن بگویم. محمد نوری زاد را می شناسی؟ هم او که افتخارش بسیجی بودن است. او که در این وانفسای حق کشی، فریاد حق طلبی سر داد. صدای تو، همت، باکری و دیگر شهدای ما امروز از گلوی او بیرون می آید. محمد ما امروز اسیر است. گرچه ایمان داریم فردا آزاده سبز سرافراز ما خواهد بود. برایش دعا کن.

محمد جان!

به دیگر همرزمانت بگو! بگو که بسیجی واقعی هنوز زنده است. بسیجی واقعی هنوز روزی هزار برچسب دشت می کند اما عقب نمی کشد. بسیجی واقعی سیلی می خورد. زندان انفرادی می کشد اما از سخن حقش بر نمی گردد. بسیجی واقعی هنوز هم غسل شهادت می کند و برای دفاع از حق مردم سینه را سپر.

راستی این روزها اتفاق عجیبی افتاده. جوانان این شهر ، نام شما را از موزه های جنگ و برنامه های شعار زده و آدم های پر مدعای موج سوار گرفته اند و در کوچه و برزن فریادتان می کنند. همانا که اکنون همچون سه دهه پیش شما شاخص «بسیجی واقعی» شده اید.

این روزها در لابلای صفحه های وب سایت ها و وبلاگ ها «صدای ممد نبودی ببینی» شنیده می شود و جوانانی که حتی این خاک گلگون را ندیده اند به شهدای خود افتخار می کنند. همچون صدای «یاحسینی» که در تک تک روزهای یک سال گذشته طنین انداخت و برای ما همه روز عاشورا بود و همه جا کربلا.

محمد جان!

شهر آزاد شد و خون تو و یارانت پرثمر، اما مانده است تا آبادی این شهرها. مانده است تا عدالت و آزادی بر سر این خاک پهناور که وجب به وجبش را با خون خود نگاه داشتید، بال بگستراند. اما دل خوش باش! که هنوز بسیجی واقعی زنده است و میدان را خالی نمی کند.

محمد جان!

برای ما دعا کن. برای میرحسین ما
برای همه زندانیان در بندمان، و پذیرا باش همه شهدای سبز مان که بیگناه به خون خود غلطیتند
جرمشان این بود که پرسیدند رای من کجاست؟
همانا که در زیر چرخ ماشین های حکومتی در عاشورای حسینی شهید شدند.
وه! چه مشابهتی! انگار کربلا تکرار شد و یزیدیان با اسب های خود بدن یاران حسین زمان را تکه تکه کردند.


جهت دانلود "" كليك كنيد

متن: مهدي محسني

۱ نظر:

  1. ممد کجایی ببینی؟!

    ممد نبودی که ببینی چگونه خرمشهر تو از دست نظامیان صدام آزاد شد ؛ اما ایران ما همه اسیر دست نظامی صدامی شد.

    ممد چقدر خوب شد نبودی ببینی که چگونه نخست وزیر محبوب امام جزو سران فتنه و یار استکبار شد.

    ممد چقدر خوب شد نیستی که ببینی چگونه یاران و همراهان امام را یکی یکی از کار کنار گذاشته و به زندان انداختند

    و انقلاب خمینی رفته رفته به دست نا اهلان و نامحرمان و آخوندهای درباری و جیره خوار و مرتجعان افتاد

    و این تازه به دوران رسیده ها و جبهه ندیده ها و جنگ نرفته ها چگونه به نام تو و به کام خود
    چون شتران گرسنه افتاده درمیان علفزاران روئیده در بهار

    بر سر سفره نفت نشسته و از گوشت و خون و استخوان تو رانت می خورند و شکم می چرانند

    ممد خوش بحالت نیستی که ببینی چگونه تمام ایران چون خرمشهر خرابه و ویرانه شده.

    ممد نیستی که ببینی بسیج و سپاهی که مدرسه عشق و ایثار بود و تو مدرس آن بودی چگونه لانه خفاشان و گرگان شده.

    ممد جان ایکاش من هم نبودم تا این روزهای سیاه را ببینم

    ممد جان من هرگز تو را ندیدم اما وصف حالت را شنیده ام

    می دانم که اگر بودی تو هم این وضعیت را تاب نمی آوردی و آرزو می کردی که ایکاش نبودی

    ممد خوش بحالت که نیستی تا مثل ما این همه ظلم و جنایت را به چشم ببینی و شاهد آن باشی

    خوشا بحالت که شهید راه حق شدی و شاهد این ظلم وجنایت نشدی

    زیرا که اگر بودی نه می توانستی ساکت و آرام بنشینی و دم بر نیاوری

    و نه می گذاشتند تا نفس بکشی و صدای اعتراضت را بلند کنی

    ممد جان دارم از این همه خفقان خفه می شوم زیرا که دیگر حتی جرات و اجازه الله اکبر گفتن را هم نداریم

    ممد جان کجایند آن مردان بی ادعا کجایند آن مرغان سبکبال کجایند آن بلاجویان عاشق

    ممد جان پس از رفتن تو رسم مردی و مروت و ایمان و عاشقی و صداقت و شجاعت از این دیار بکلی رخت بر بست

    و مرغان عاشق همه بال وپر بشکسته در کنج قفس بنشسته اند

    ممد نبودی که آن امام رفت و مردی دیگر آمد

    این مرد درسبد داس و در دست دشنه دار

    و چون آن مرد مهری در دل ندارد و چون او لشگری عاشق و مخلص ندارد

    او لشگری از بورس بازان و مقاطعه کاران و دلالان و سهامداران و چماق بدستان و حرامیان دارد

    ممد نبودی که ببینی ولی حتما هستی و می بینی

    می بینی که چه شد؟ تو چه می خواستی و چه شد ؟

    ممد می دانم که تو هستی و می بینی و بر حال زار ما زار زار می گریی

    ممد خوش بحالت که در خرمشهر بودی و به دست سپاه صدام شهید شدی

    چونکه اگر زنده بودی حتما خودت و همسر و فرزندانت در خیابانهای تهران

    و به دست اوباشان ولایتمدار مورد ضرب و شتم قرار می گرفتی

    یا که در کهریزک به دستور مقامات بالاتر که از ترس نمی توانم اسمشان را بر زبان بیاورم مورد تجاوز واقع می شدی

    یا که در زندان رجائی شهر میان مجرمان و قاچاقچیان و قاتلان قرار می گرفتی

    ممد نیستی که ببینی ایران سراسر خونین شهر شده و شیران و شهریارانی چون تو دیگر در میان ما نیستند

    تا بر این ظلم شب حمله ور شده و داد مظلومان را از ظالمان بستانند

    ممد کجائی ؟ ممد کجائی؟

    ممد برای خدا و برای نجات ما بیا و اگر نمی توانی پیش ما بیائی ما را با خود ببر

    زیرا که با تو حرفها و سخنها و گلایه ها و شکایت ها دار

    ممد هرگز آسوده نخواب زیرا که ما یا در خواب اصحاب کهفیم یا که در زندان ضحاکیم یا که در سپاه شیطانیم

    پاسخحذف