تصویری از این روزهای او
اینکه نمیدانم کجاست خیلی بد است. اما اینکه میدانم هر کجایی که باشد در انفرادیست و با خودش تنهاست و میداند با این تنهایی چهطور کنار بیاید که آسیب نبیند آرامم میکند. در همه این نه ماهی که بیرون زندان بود هر از چند گاهی از تجربیات انفرادیاش میگفت. قرار بود صد مهارتی که توانسته بود برای حفظ روحیه و مقاومت در انفرادی در آن هشتاد و هشت روز کشف کرده بود را برایم یک بار بنویسد. اما فرصتاش پیش نیامد. در تمام طول این نه ماه درگیر خانوادههای زندانیها بود. اما از بین همان حرفهای پراکندهای که زده بود میتوانم حدس بزنم و تصور کنم که چه کارهایی میتواند بکند:
غیر از دعا و نماز که خودش را با آنها معمولن سرگرم و آرام میکند احتمالن اگر سلولاش شوفاژ داشته باشد با علامت گذاشتن روی آن سعی میکند برای خودش یک تقویم کوچک بسازد که حساب روز و ماه از دستش بیرون نرود. این کاری بود که در یکی دوتا از سلولهای قبلی کرده بود و روشی بود که برای شمردن روزها از آن استفاده میکرد.
روی دیوارهای سلولاش هم احتمالن خطاطی زیاد میکند این روزها. کلن خیلی خوشنویسی را دوست دارد و دیوارهای سلولهای قبلیاش را هم پر کرده بود با شعر و آیه و جملههایی که برای ساکنان آینده آن سلولها هم معنی داشته باشد. وقتی آزاد شده بود چندتا از بچههایی که بعد از او آزاد شده بودند مدتی را با جملاتی که بر دیوارها نوشته بود به خودشان امید داده بودند.
میتوانم تصور کنم که از عصر به بعد که هوا تاریک میشود شروع به آواز خواندن میکند. احتمالن ایرج بسطامی میخواند یا شاید هم سراج یا "امشب در سر شوری دارم" و این جور آهنگها. اگر شبهای جمعه باشد حتمن دعای کمیل را بلند میخواند. این دعا را دوست داشت همیشه. البته نمیدانم مفاتیح دارد یا نه. در تماسی که دوازده روز پیش داشت گفته بود که فقط قرآن دارد. خیلی از فرازهای آن دعا را حفظ است. اگر نداشته باشد هم از حفظ میخواند.
احتمالن یکی دو ساعتی در روز را هم توی سلولاش ورزش میکند. نمیدانم طول و عرض سلولاش چقدر است. اما هر چقدر هم کوچک باشد برای دراز نشست یا در جا زدن جا دارد حتمن.
اگر پنجره سلولاش بالا به سقف چسبیده باشد احیانن در طول روز چندبار تلاش میکند خودش را به لب پنجره برساند و به بیرون سرک بکشد.
شاید هم تا الان راهی پیدا کرده باشد برای اینکه همسایگانش را بشناسد که اگر این اتفاق افتاده باشد احیانن با آنها هم در طول روز اختلاط میکند و جکهای خانوادگی تعریف میکند. البته اگر پایه پیدا کند جک غیرخانوادگی هم شاید تعریف کند و بلند بلند بخندد. زندانبان اینجور وقتها وقتی صدای خنده بلند باشد تذکر میدهد. محمدرضا وقتی کسی تذکر بدهد که نخند بدتر خندهاش میگیرد و بلندتر میخندد و احتمالن حرص زندانبان در میآید. اینجور وقتها چند دقیقهای ساکت میشود و دوباره شروع میکند. از دستشوییهایی که در طول روز میرود هم نهایت استفاده را میکند. چشمهای تیز و هوشیارش را که توی دستشویی باز میکنند احتمالن سعی میکند خوب همه جا را کند و کاو کند و بفهمد که کجاست. البته امیدوارم که دستشویی توی سلولاش نباشد که حداقل بتواند به خاطر آن هم که شده روزی یکی دو بار چند قدمی را خارج سلول راه برود. آن طوری که تعریف کرده بود برایم راه رفتن خارج سلول انفرادی با چشمبند یکی از بهترین خاطرات دوران زنداناش بود چون فرصت این را پیدا میکرد که در فضایی پهنتر برای چند دقیقه راه برود.
شبها هم حتمن باز قرآنی چیزی میخواند و خوابش میبرد. خواباش سنگین است. امیدوارم بازجوها مجبور نشوند نصفه شب برای بازجویی بیدارش کنند چون بیدار کردن او آن هم نصفه شب کار حضرت فیل است و پدرشان را در میآورد دوتا سوال را درست جواب بدهد. احتمالن خودشان تا الان فهمیدهاند و بیخیال شدهاند.
فعلن به گمانم روزهایش همینجوریها میگذرد. به لحاظ عاطفی هم میدانم که عذاب وجداناش آنجا کمتر است و از روی خانوادههای زندانیها کمتر خجالت میکشد.
الان هم که اینها را مینویسم نوزده روز گذشته است و او باید همچین وقتی قاعدتن در سلولاش خوابیده باشد.
پ.ن. بین خرت و پرتها یک تکه از صدایش را هم که توی جشن تولدش خوانده بود گیر آوردم. نتوانستم کنارش باشم. این را مثلن برای من خوانده. شعرش را خیلی دوست دارم. مال بسطامی خدابیامرز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر