پایان عمر افسانهپردازیهای دولت کودتا در عرصه سیاست خارجی و بحران شدید در مشروعیتزایی:
روزهای سخت برای رئیسجمهوری که هاله نورش را جا گذاشت.
روزهای سخت برای رئیسجمهوری که هاله نورش را جا گذاشت.
ادامه راه سبز«ارس»: پس از انتخابات تلخ ریاست جمهوری و اتفاقات پس از آن، یکی از بحرانهای اساسی دولت نامشروع روی کار آمده، بحران اعتبار و فقدان مشروعیت در عرصه داخلی و خارجی است؛ از طرف دیگر یکی از اصلیترین دغدغههای مخالفان محمود احمدینژاد پایین آمدن وجههی بین المللی ایران در نظام جهانی بعد از انتشار اخبار مربوط به سرکوبهای خیابانی و شکنجه در بازداشتگاهها بود.
دولت برخاسته از کودتا چنان دچار بحران مشروعیت گردید که خیلی زود به فکر باجدهیهای پشت پرده به قدرتهای جهانی شد تا مبادا شکاف عمیق ایجاد شده در داخل کشور و شقه شدن جامعه به فروپاشی قدرت کودتاگران بیانجامد، غافل از اینکه مرتبه سقوط و نزول اعتبار و شان بینالمللی رئیس دولت کودتا و کابینه نامشروعش در سطح بینالمللی چندان کمتر از سطح ملی نبود و این امر در مرحلهی اول باعث از دست رفتن اقتدار ملی و در گام بعدی، منجر به نابود شدن و چشم بستن بر منافع ملی برای ایجاد ارتباط با بازیگران بینالمللی شده است.
در همین عمر کوتاهی که از تولد کودک نارس و نامشروع دولت کودتا میگذرد ملت دریافته است که این دولت و حامیانش منافع ملتی را بی مهابا خرج می کنند، تا بتوانند در نظام بین المللی به رسمیت شناخته شوند و به حساب خودشان اعتبار کسب کنند. نزول درجهی مشروعیت و اعتبار دولت کودتا در این دوره نسبت به دولتهای قبلی را میتوان در عملکرد آن در محیط داخلی و چگونگی به دست گرفتن قدرت جست و جو کرد زیرا صحنهی بینالمللی آینهی تمامنمای وضعیت و شرایط داخلی کشور است.
سید محمد خاتمی رئیسجمهور قانونی و اصلاحطلب سابق ایران قبل از به روی کار آمدن محمود احمدینژاد بود. وی، با شعار تنشزدائی در سیاست خارجی، پا به عرصه سیاست بینالملل گذاشت و با سیاستهای صلح طلبانهاش برای برقراری ارتباط با کشورهای دنیا و بالابردن اقتدار ملی و تغییر نگاه به جمهوری اسلامی تلاش کرد. وی تا جایی این جایگاه را بالا برد که سال 2001 به نام طرح وی سال گفتگوی تمدنها توسط سازمان ملل نامگذاری شد و بدینسان بود که خاتمی به تنها چهره در نظام جمهوری اسلامی تبدیل شد که از چنین وجههی بینالمللی مثبتی برخوردار است.
او اولین رئیس دولت در جمهوری اسلامی بود که باب ارتباط با کشورهای اروپایی را گشود و راهی سفر به کشورهای اروپایی شد. ژاک شیراک در الیزه مهماندار او بود و ماسیمو دالما در ایتالیا. بیگمان آنچه امروز اوباما با عنوان رفتار و مشی صلح طلبانه از آن اعتبار میگیرد را سالها پیش از این خاتمی با حضور قدرتمند خود در عرصه جهانی مطرح کرد.
با روی کار آمدن دولت نهم و بیآبروییها، ناسنجیدگیها و بیحرمتیهای رئیس آن به جامعه جهانی بود که این اعتبار کسب شده در سراشیبی انحطاط افتاد. بعد از دورهی دوم ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، عده ای با شعارهای پوپولیستی و مبارزه با سرمایهداری و سیاستهای جنگطلبانه روی کار آمدند که هر چه در عرض هشت سال بافته شده بود را به طرفه العینی پنبه کردند.
اگر چه فرزندان خلف خاتمی بعد از گذشت 5 سال و آن زمان که احساس کردند کشورشان به قهقهرا می رود، در راه آزادی خواهی و برای ایجاد دموکراسی و تغییر در سیاستهای جمهوری اسلامی به نام جنبش سبز و با دادن دست یاری به دو یاور ملت، میرحسین موسوی و مهدی کروبی، نام ایران را به صدر خبرها کشاندند، اما هنوز در تریبونها و مجامع رسمی هیئتهای ایرانی هربار خفت ملی را برای ملت سوغات آوردند.
ریشههای این خفت که دولت کودتا پدید آورندهی آن است را باید ابتدا در عملکرد داخلی آن و بعد در اتخاذ سیاستهای بین المللیاش جست. محمود احمدینژاد که در طی کودتایی یک شبه با حمایت نیروهای نظامی و سران رده بالا در انتخاباتی نمایشی و با تقلب، قدرت را در دست میگیرد و آن چنان نهادهای قانونی و مردم را زیر پا میگذارد که پس از صد روز و با عملکرد مرتجعانه بیسابقهای ایران را نه به اندازه صد روز که به قدر صد سال از سیر پیشرفت خود عقب میاندازد.
دموکراسی ستیزی محمود احمدی نژاد در داخل و پس از آن اعمال خشونت علیه هر صدای مخالف در خیابانها و سلولهای انفرادی چیزی نبود که از چشم جهانیان دور بماند و واکنش بسیاری از مردم در سراسر دنیا را به همراه داشت. این تمایل به دموکراسیستیزی مختص این دوره نبوده است. احمدینژاد و حامیانش قبل از انتخابات و در دولت قبلی نیز آنچنان ساز مخالف با قانون کوک کرده بودند و چنان با تقلب و دروغ خو گرفته بودند که از آنان انتظار هرگونه قانونشکنی میرفت. کابینهای که در میان دولتهای روی کار آمده بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به کابینهی جعل و دروغ مشهور است. کابینهای که در روی کار آوردن افراد دروغگو و متقلبی چون کردان، دانشجو، بهبهانی و ... ید طولایی دارد.
اگر سیاست خارجی را تداوم سیاستهای داخلی کشور فرض کنیم، میتوان به چرایی برخورد سرد و نامحترم سران سیاسی کشورهای جهان با محمود احمدینژاد در مجامع بینالمللی از جمله نشست سازمان ملل پی برد. ادبیات سخت و جنگطلبانه وی در سیاست خارجی، دخالت در مسائل داخلی فلسطینیان علیرغم عدم تمایل شهروندان فلسطینی به این مساله، طرح مسئلهی موهوم و بی ربط به منافع ملی مانند هولوکاست، ارتباط با دولتهای مردمفریب و جنگطلب در دنیا، ماجراجویی و داشتن ادبیات نامتعارف در عرصه بینالمللی، شفاف عمل نکردن در مسئلهی هسته ای و به بازی گرفتن افکار همومی جهانی و سازمانهای پذیرفته شده بینالمللی همه و همه به گونهای ادامهی همان دروغگوییها و به قولی دودوزه بازی کردن احمدینژاد و حامیانش در محیط داخلی است. گویی هر چه او در محیط داخلی دروغ می کارد و بر سرکوب و ستیز با مخالفان میافزاید، در محیط بینالمللی باید جوابگوی افکار عمومی دنیا باشد.
رفتار بنیادگرایانه و ناشی از عدم شناخت روابط قدرت در محیط بینالمللی منجر به اتخاذ سیاست خارجی اشتباه، جنگطلبانه و مبتنی بر توهمی میشود که واکنش جامعهی جهانی را هر جا که نامی از احمدینژاد در میان است، به دنبال میآورد. در سخنرانی وی در اجلاس دوربان تمامی کشورهای پرنفوذ جهان در واکنش به اظهارات خلاف واقعیت و جنگطلبانهی وی سالن سخنرانی را ترک کردند و در اجلاس اخیر نشست سالیانهی مجمع عمومی سازمان ملل، رسانههای دنیا وی را هم طراز معمر قذافی، رییس نیمه عاقل لیبی قرار دادند. رییسجمهوری که بجای 15 دقیقه، 96 دقیقه حرف زد و در آخر هم منشور سازمان ملل را پاره پاره کرده و به سوی هیئت رئیسه اجلاس پرتاب کرد.
باز شاید وی اوضاع بهتری داشت که حداقل همگان خواب آلود سخنانش را دنبال کردند. محمود احمدی نژاد در حالی پشت تریبون رفت که بار دیگر کشورهای اروپایی و آمریکایی سالن را ترک کردند و وقتی گفت من رئیسجمهوری قانونی(!) ایران هستم، عدهی انگشت شمار خوابآلود حاضر در سالن به او پوزخند زدند. وی دیگر در بازگشت از این سفر بیثمر نه توانست به حضور مرجع عالیقدری برسد و دروغ ببافد، نه از چشمان خیره به خودش حرفی زد و از همه مهمتر هالهی نورش را در همان نشست کذایی روی صندلیهای خالی جا گذاشت؛ به جایش تعدادی کشور گرسنه و دست در جیب ایران را پشت سر خودش دید که «احمدینژاد» را به جنگ با امریکا میفرستند و خود پنهانی به حظ بردن از منافع این نبرد بیحاصل مشغول میشوند.
این روزها نه تنها سیاستهای جنگطلبانهی دولت کودتا جمهوری اسلامی ایران را در بن بست بنیادگرایی گرفتار کرده است بلکه روانپریشیها و توهمات محمود احمدینژاد در مورد موفقیتهای بدست نیامدهاش، بیش از پیش باعث فررفتن ایران در انزوایی بیسابقه شده است. کوس رسواییهای داخلی وی به محیط بینالمللی کشیده شده و او چنان خفتی را برای ملتش به ارمغان آورده که ابتدا در ایران، برای معرفی کابینهی نامشروعش مسیر کوتاه پاستور تا بهارستان را از ترس دستان خالی و سکوت مخالفانش با هلیکوپتر طی میکند و بعد در نیویورک برای حضور در هتل از ترس مخالفانش، به اجبار از در خدمتکاران و نظافتچیان عبور میکند.
او روزهای تلخ و پر مرارتی را از سر میگذراند و می داند دیر یا زود برای برقراری دموکراسی باید کنار برود. اما خوشبختانه ، پس از وقایع انتخابات و با شکلگیری جنبش سبز، نگاه دنیا نسبت به مردم ایران تغییر کرده است. آنان خط پررنگی میان مردم ایران و کودتاگران صاحب قدرت کشیدهاند. هر چقدر دولت کودتا با جنگ طلبی و سرکوب مورد شماتت قرار می گیرد و هزینه میدهد . جنبش سبز ایران، با حرکات صلح طلبانه خود برای ایران اعتبار جهانی و بینالمللی کسب میکند و کیست که نداند پیروز این نبرد سینههای بیکینه و سبزی هستند که با جنگ و خشونت سر سازگاری ندارند و به حرمت و آبروی سرزمین مادری خود در عرصه جهانی بیش از هر منفعت دیگری بها میدهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر