نامه سرگشاه فرزند محمدتقی خلجی به رهبري
متن كامل نامه سرگشاه مهدي خلجي فرزند آيت الله محمدتقی خلجی از معدود روحانيوني كه از قبل از انقلاب مورد اعتماد امام خميني بود و چندي پيش پس از مراسم تشييع مرحوم آيت الله الغظمي منتظري دستگير و به زندان اوين منتقل شد:
آقای سيدعلی خامنهای
«و لقد اتوا علی القرية التی امطرت مطرَ السوء» (قرآن، سورهی فرقان، آيهی 40)
پدر من، محمدتقی خلجی، روز سهشنبه گذشته در خانهاش در قم بازداشت شده است. مأموران وزارت اطلاعات نه تنها يادداشتها، نوارها و کامپيوتر او که حتا پاسپورت همهی اعضای خانواده از جمله، دختر پانزده سالهی مرا، بردهاند و آنها را از حقِ شهروندی آزادی مسافرت محروم کردهاند.
پدر من، روحانی سرشناسی است که سابقه انقلابی و زندان در دوران پهلوی دارد و از شاگردان استادان درگذشتهای چون مرتضی مطهری و حسينعلی منتظری است. او نزد مراجع تقليد کنونی مانند آقايان وحيد خراسانی، شبيری، مکارم شیرازی، نوری همدانی و موسوی اردبيلی نيز شناخته شده است. تنها فعاليت اجتماعی وی نيز سخنرانی بوده است. او هرگز در سخنرانیهای خود نام شما را بیاحترام نبرده و آشکارا از جمهوری اسلامی دفاع کرده، خود را يکی از تلاشگران برای استقرار آن میداند. اگر انتقادی نيز بر زبان او رفته، يکسره در چارچوب جمهوری اسلامی و قانون اساسی بوده است. گفتن ندارد که او نيز مانند ميليونها ايرانی ديگر از وضع سياسی کشور خرسند نيست و خواهان خروج مسالمتآميز از بحران است.
شما بارها حکومت عدل علی، را الگوی زمامداری خود فرانمودهايد. امام نخست شيعيان در نامهی سی و یکم نهج البلاغه میگويد: «ميان خود و ديگران، خويش را عيار سنج بينگار. برای ديگران آن بپسند که برای خود میپسندی و برای ديگران آن روا مدار که خود برنمیتابی. ستم مکن؛ چنان که ستم کردن بر خود را خوش نداری و نيکی کن؛ چنان که میخواهی ديگران با تو چنين کنند. همانگونه که خوشنودی خود از مردم را طلب میکنی، خوشنودی مردم از خود را نيز بخواه.»
شما در مقام والی اسلامی رفتاری در پيش گرفتهايد که با اين سخن علی سازگار نيست. شما که خواهان بازگشت به الگوی حکومت پيامبر اسلام و امام شيعيان هستيد، افراد را در پيشهها و پايههای گوناگون به دليل ابراز نظر سياسی به زندانهای مخوف و سلولهای انفرادی و شکنجههای طاقتفرسا و احکام قضائی جائرانه گرفتار میکنيد؛ در حالی که دستکم، در شناختِ من از سنتِ اسلامی، نه پيامبر زندانی سياسی داشته و نه صحابهی او که به قدرت رسيدند. علی در مقام خليفهی مسلمين با يک مسيحی بر سر زرهِ خود به قاضی مرافعه میبرد و قاضی به دليل فقدان گواه از سوی علی، به نفع مسيحی حکم صادر میکند. اما قوهی قضاييه، دادگاه ويژه روحانيت، و نهادهای پليسی و امنيتی تحت نظارت مستقيم شما، نه مستقل هستند که به دليل ستم عيان شما، داد شهروندان را از شما بستانند، نه حتا به قوانين جمهوری اسلامی يا احکام فقه عمل میکنند. ملت ایران از دادگستردن و دادستاندن از شما نوميدند.
هيچ مدرک، شاهد يا بينهای بر نقض قوانين جمهوری اسلامی، که يکی تبليغ عليه نظام يا توهين به رهبری است، عليه پدر من وجود ندارد. پدر من را تحت فشار قرار داده و به زير بازجويی گرفتهاند، بدون اينکه دليل موجه شرعی يا قانونی برای آن وجود داشته باشد. رسانههای جهان خبر بازداشت پدرم را منتشر کردهاند، اما رسانههای تحت امر شما چون نمیتوانند اتهامی عليه او مطرح کنند، هنوز خاموشاند. مادر بيمار و برادران جوان من با مراجعهی پی در پی به زندانهای شما در قم و نيز ادارهی اطلاعات و دادگاه غيرقانونی ويژهی روحانيت، هنوز هيچ خبری از او نگرفتهاند که پدرکجاست و چرا در بند است.
اکنون به استعاره قرآن، بر شهر ما «باران بد» میبارد. سالهاست که بدن روحانيان و خانوادههای آنان زير سايه نهادهای ستمگستر و رعبپرور شما میلرزد. سالهای زندانِ خود را پيش از انقلاب به ياد میآوريد؟ جملههای نهج البلاغه را چطور؟ تصور کنيد پدر زاهد و وارستهی مرا را در تنگنای سلول انفرادی که اين شبها، پيش و پس از بازجويی، قرآن تلاوت میکند. تصور کنيد خانواده مرا که شام و سحر همان نيايشهايی را میخوانند که خانواده شما وقتی در بند بوديد. از جور شما به که شکايت بريم؟
میدانم که پدرم راضی نخواهد بود- اگر حتا من راضی شوم - از شما چيزی بخواهم. هنگامی ه بسياری از روحانيان در شعلههای تاريک ولع قدرت میسوختند و از باريکراهی برای رسيدن به مقامی نمیگذشتند، عزت نفس پدرم موجب شد در سی سال پس از انقلاب نه خود را آلودهی مقام و پول کند نه هدايای شما را به وسيلهی احمد مروی، از مقربانِ و اعضای دفتر شما، بپذيرد. شما ممکن است سخنرانیهای نجيبانهی اما منتقدانهی پدرم را برنتابيد، ولی روحانيانِ بلندپايه در قم پدرم را مدافع سرسخت جمهوری اسلامی و از انقلابیهای «السابقون السابقون» میدانند. پدرم بر سر حرمت آيتالله خمينی آشکارا در جلسهای با سيد محمود هاشمی شاهرودی - که هنوز برکشيدهی شما نشده بود و نام بنيانگذار جمهوری اسلامی را به درشتی و زشتی میبرد - جدلی تلخ کرد. آن زمان که محمد تقی مصباح يزدی رفتن طلبهها را به جبهه جنگ ايران و عراق «القاء در تهلکه» و خودکشی میدانست، پدرم به جبهه میرفت و رزمندگان را نيرو و روحيه میداد. پسر برادرش، هجده ساله، روی مين سوخت و تفتيد. مادر بيمارم داغ دو برادر شهيد بر دل گرفت که از يکی تنها پس از سالها دو تکه استخوان برگشت. فکر نمیکنيد، علما و فضلای قم چه خواهند گفت؟ به جامهی ژندهی عدالت شما با چه چشمی خيره خواهند شد؟ چرا روز به روز، پله پله، از نردبان عدالت پايينتر میآييد؟ فرض کنيد پدرم در سخنرانی خود در تهران گفته باشد که در حکومت عدل علی نه کهريزک بود نه اوين. بايد او را به اوين برد؟ با ديگرانی که نهان و پيدا همين میگويند و میانديشند چه خواهيد کرد؟ گمان داريد حوزهی علميه را با ادارهی آمار، دادگاه ويژه روحانيت و تيپ هشتاد و سهی امام صادق تا کی و با چه هزينهای میتوان ارعاب کرد و ترسخورده نگاه داشت؟ شما نه تنها از تصوير خود در ميان مردم عادی که از چهرهی برجاماندهتان در ميان روحانيان، غافلايد. اخلاق و قانون به کنار، آيا اين با زيرکی سياستمداری و کشورداری سازگار است؟ علی و نهج البلاغهی او به کنار، دست کم معاويهوار شامِ خود را تدبير کنيد.
البته روحانيت و مرجعيت نيز در اين ميان مسئول و مقصر است. اگر روزی که با آن خشونت به آيت الله منتظری و خانه و خانوادهی او حمله بردند، علما و فضلا سکوت نمیکردند و سياهپوش در خانهی خود بست مینشستند، امروزه جامعهی مدرسينِ شما دليری نصب و عزل مرجع نمیيافت. يک يک به سراغ روحانيان برجسته رفتند و جدا از تطميعشدگان، تهديدشدگان را به چاه خاموشی انداختند. اکنون باز هم صدايی از استقلال و هويت صنفی روحانيت برنمیخيزد و قربانی بالفعل در ميان تماشای ساکت و بهتزدهی و هراسيدهی قربانيان بالقوه، در چنگال مأموران شما فشرده میشود.
ببينيد با روحانيت چه کردهايد، اسلام که جای خود دارد. و راستی اگر نهاد روحانيت اين اندازه زير سلطه و ارعاب شما باشد، روحانی بودن خود شما چه معنا و ارزشی دارد؟ چه کسی با چه اميدی بايد به حوزهی علميه برود و طلبهوار درس بخواند؟ فقيه و خطيب بشود که چه بشود؟ شما همهی روحانيان را آخوند درباری خود میپسنديد. شما با بدعتهای سوء نظری و عملی خود باب اجتهاد را کاملاً مسدود کردهايد. اجتهاد که به معنای استنباط شخصی از متون دينی است با حاکم شرعی مانند شما چه معنا دارد؟ وقتی روحانیِ سالوسباز شما در تلويزيون شما میگويد «هر کس ولايت فقيه را تشريفاتی بداند، کافر و مشرک است»، واقعاً فکر میکنيد ديگر، فقه، خواندن و آموختن هم دارد؟ ديگران فکر نکنند، چون شما به جای همه فکر میکنيد؟
احتمال میدهم که مرا میشناسيد و بارها هم سخن مرا خوانده و شنيدهايد و تصوير مرا از رسانههای غربی ديدهايد. من منتقد ريشهای حکومت شما و ايدئولوژی اسلامی هستم. از نظر فکری و سياسی نيز با پدرم فاصلهای عميق دارم. اميدوارم که در بازجويیها و اتهاماتی که اين روزها پدرم را آماج گرفتهاند، نخواهيد از رابطهی نسبی ما بهرهی سياسی بگيريد.
شما هر که باشيد و هرچه کنيد، شهروندان ايرانی منتقد هم همان که بودند خواهند ماند و همان خواهند کرد که تا کنون کردهاند. کردار روای شما را میستاييم و رفتار ناحقِ شما را نکوهش میکنيم. ما تنها سخن میگوييم و مینويسيم و بیسلاح و خشونت نقد میکنيم. شما اگر راه خشونت را ادامه دهيد، ترس بيشتری میريزيد و بخشهای خاموشتر جامعه را به سخن گفتن و اعتراض بيشتر وامیداريد.
دين شما برای شما. اما اگر به دنياتان میانديشيد، آزادی زندانيان سياسی و پايان دادن به نقض حقوق بشر در ايران، تنها راه ممکن برای طولانیتر کردن عمر زمامداری شما و دوام جمهوری اسلامی است.
مهدي خلجي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر