۱۱/۲۶/۱۳۸۸

پاسخی به بی خبران

پاسخی به بی خبران

. نگارنده در این یادداشت سعی دارد به چرایی مبارزه با استبداد بپردازد،امید آن دارم که این نوشته پاسخی درخور باشد به آنان به کار ما را بیهوده می پندارند:

این امر مسلم است که ما در برابر یک حکومت دیکتاتوری قرار گرفته ایم که عرصه را بر ما تنگ کرده و بیش از این هم تنگ تر خواهد کرد.

حکومتی که برایش مهم نیست به چه بهایی می خواهد بر سر کار بماند،تنها و تنها می خواهد بماند و لاغیر.

از دستگیری فعالان سیاسی گرفته تا قتل افراد عادی دست به همه کار می زند زیرا که منافع خود را در حضور خود می داند.

حال یک سوال پیش می آید در مقابل این حکومت چه باید کرد؟

این سوال دو جواب بیشتر ندارد و خارج از آنها نیست:

1.سکوت کردی و اصولا کاری به آنها نداشت،به قول معروف سر خود را پایین انداخت و دنبال راهی برای نان درآوردن بود،هر چه می خواهد بشود،بشود!

بی شک این عقیده پایدار نیست و روزی بالاخره تمامی راه ها برای نان درآوردن افراد بی طرف بسته می شود که در این صورت مجبورند یا به جناح قدرت بپیوندند یا جناح منتقد.

حال این که چگونه این شرایط پیش می آید را نمی توان در این یادداشت بدان پرداخت،بنابراین شرح دسته ی اول را همین جا بسط می دهم.

2.دسته ی دوم کسانی هستند که نمی توانند در مقابل بی عدالتی و بی قانونی سکوت کنند،پس مسلم است که دست به اعتراض می زنند.

حال شیوه های اعتراض بسته به موقعیت فرد در جامعه دارد.شخصی یک قطعه شعر اعتراض آمیز می سراید،دیگری آوازی اعتراضی می خواند،دیگری مقاله اعتراضی می نویسد و ... .

اما همگان در یک امر مشترکند و آن اعتراض است و معمولا علاوه بر آنکه هریک به نحوی اعتراض خود را بیان می کنند اما آمدن به خیابان ها و شرکت در راهپیمایی های مسالمت آمیز و اعتراضی،امری که همه در آن می توانند حضور داشته باشند.

پس نتیجه آنکه در این گونه جوامع خارج از آنهایی که همراه قدرت هستند،دو دسته بیشتر وجود ندارد که در بالا آن دو دسته را بررسی کردیم.

سوالهای دسته ی اول از دسته ی دوم

در این مواقع دسته ی اول که در تظاهرات و مبارزات شرکت نمی کنند همیشه از دسته ی دوم گله دارند و سوال هایی از این دست از آنها می کنند:

شما چرا مبارزه می کنید؟

آیا فکر می کنید می توانید حکومت را شکست دهید؟

کارهای شما بیهوده است،حکومت هفت سر دارد.

شما به فکر آینده خویش و فرزندانتان نیستید!

شما فقط برای به دست آوردن نان و قدرت مبارزه می کنید!

با این کارها بازار ما را هم کساد کرده اید!

جان خود را بیخود به خطر انداخته اید!

این مردم احمقند،شما نباید عمر خویش را برای اینها بگذارید!

...

و در آخر نتیجه همه ی گفتارشان این است:

مبارزه ی شما بیهوده است و راه به جایی نمی برد!

هدف از مبارزه چیست؟

اما در مقابل،دسته ی دوم به راهی که در آن گام نهاده ایمان دارد،آنها می دانند که ممکن است در این راه بارها شکست بخورند و یا کشته شوند اما به رهروانش ایمان دارد.و می گوید:

مهم نیست که من در میانه ی راه از بین بروم،مهم این است که راه من ادامه داشته باشد.

این دسته هدف از مبارزه را نان یا قدرت نمی داند،بلکه با استبداد می جنگد برای سعادت.

نه فقط سعادت خویش یا فرزندانش بلکه سعادت دسته ی اول و حتی سعادت و رفاه مخالفانش.

مبارزه را دارویی می داند که اگرچه تلخ است و ناچار به نوشیدن آن برای بقاست.

فردا را همواره روشن می بیند با همه ی کاستی هایش،لزوما آرمان گرا نیست بلکه بیش از پیش واقع گراست.

به واقع او برای هیچ چیز مبارزه نمی کند جز انسان و آزادی.

شعاری نمی دهد که نتواند به آن عمل کند بلکه شعارهای عملی می دهد.

او بی شک می ترسد زیرا که انسان است و ترس با انسان عجین است.اما این اصل مهم را پذیرفته است که تا ظلم هست راهی جز مبارزه نیست

پس می جنگد برای آینده ی همگان... .

به خیابانها آمدیم،

دست در دست هم فریاد زدیم:

"زنده باد آزادی"

عده ای ما را نگریستند،

گفتند کردارتان باطل است،

ره به آزادی نخواهید برد.

راهتان به ترکستان است.

ما باز هم فریاد زدیم:

"زنده باد آزادی"

بر ما هجوم آوردند،

زیر مشت و لگدمان بردند،

عزیزانمان را گرفتند،

آنها همچنان ما را نگاه می کردند و نیشخند می زدند.

می پنداشتند که ما برای حق خود فقط جوش می زنیم.

غافل از آن بودند،

که تاریخ سرشار از امیرکبیر و پسیان است.

که تاریخ هزاران ندا و سهراب دارد.

همیشه کسانی هستند که جان خویش را

برای دیگران حتی می گذارند.

ف.م.فریاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر