۱۲/۱۷/۱۳۸۸

دلنوشته دختر محمد نوری زاد برای پدر اسير خود

دلنوشته دختر محمد نوری زاد برای پدر اسير خود

. ادامه راه سبز«ارس»: زینب نوری زاد ، دختر محمد نوری زاد در وبلاگ خود در مطلبی خطاب به پدرش نوشته است: «روی پنجه ی پا . آهسته آهسته راه می روم . کبریت و شمع را با حس لامسه پیدا می کنم و می روم سراغ دفتر ” من و تو ”. دفتر خاطرات ما . لحظه های ما . و عاشقانه های صمیمی من که پر است از ضمیر مخاطب تو : بابا خدا جانم ...،

حالا که یک عالمه کلمه ی سرگردان که از من می خواستند بنویسمشان ،یک دنیا مخاطب نامه که مرا وسوسه می کردند خطابشان کنم را گذاشتم برای دنیاشان . گذاشتم مدام برادران لاریجانی، اوین ، رامین ، فرید و آقا و بازجوهای مهربانتر از مادر هی توی ذهنم سخنرانی کنند و بعد همه شان را گول زدم و آمدم پیش خودمان . خلوتمان . آغوشمان و رگ و گردن من و بودن تو ….. نزدیکی تو»

متن كامل اين يادداشت را در زير ميخوانيد:


روی پنجه ی پا . آهسته آهسته راه می روم . کبریت و شمع را با حس لامسه پیدا می کنم و می روم سراغ دفتر ” من و تو ”. دفتر خاطرات ما. لحظه های ما. و عاشقانه های صمیمی من که پر است از ضمیر مخاطب تو : بابا خدا جانم

و سلام

بابا خدا جانم سلام

کلمات را گم کرده ام . نمیدانم چطور شروع کنم. بیشتر از شصت روز است که کلمه ای ننوشته ام و این خیلی بیشتر از تعداد انگشتان دخترک توست. بیشتر از تحمل استخوان بندی ظریفش و شکنندگی جسمش

و حالا که یک عالمه کلمه ی سرگردان که از من می خواستند بنویسمشان ، یک دنیا مخاطب نامه که مرا وسوسه می کردند خطابشان کنم را گذاشتم برای دنیاشان. گذاشتم مدام برادران لاریجانی، اوین ، رامین ، فرید و آقا و بازجوهای مهربانتر از مادر هی توی ذهنم سخنرانی کنند و بعد همه شان را گول زدم

و آمدم پیش خودمان. خلوتمان . آغوشمان و رگ و گردن من و بودن تو ….. نزدیکی تو

و چه دلداری بزرگی بابا خدا این ماجرای بودنت

و همیشه بودنت

و خدا بودنت

چه برای غیر نوشتن، مقدمه می خواهد و شرح حالی و متنی و پایانی و برای تو

به!

هیچ

تو همه چیز را می دانی. فضای خالی تنفس سرشار از لطف بازجوهای سراپا ادب و حیا را طوری می خوانی که هیچ قانون اساسی ای نقض نشود و بعد دست می کشی به سرم . موهایم را می بافی و سکوت می کنی.

و سکوتت پخش می شود به همه جا

چه خوب است که تو خدایی بابا . و من بی آنکه بگویم چرا گله مندم . چرا مبهوتم ، چرا نمی توانم نامه ای بنویسم تو یکی یکی پاسخ می دهی

گوش می دهی

و لحظه ای نیست که چشم از چشمم برداری

بابا خدا ی من . بابا عزیز من . آقا ،

تمام شادمانی و سرمستی من این روزها این است که هیچ کس نمی تواند تو را بازداشت کند و چه بی نظیر که از مادر زاده نشده است کسی که بازجوی تو باشد

وگرنه من چه می کردم اگر تو را به جرم دادن اختیار به انسان . برای بخشیدن تعقل . برای آزادی و برای قسم خوردن به قلم بازداشت می کردند و تا مهار شدن خداوندی ات هم از رسیدگی به امور بندگانت محروم می کردند؟

گرچه می دانم تو هم خسته ای از طغیان آدمی اما چنین بندی به پای هیچ مخلوقی نشاید چه به شما حضرت آقا خدا

مرا و کلماتم را ببخش اگر تو را با پیشوندهای حقیر حضرت و آقا کوچک می کنم . من می دانم تو فقط دوست داری خدا باشی . صمیمی و در دسترس . در انحنای گلو . پشت سیب آدم . کنار صبوری حوا

تو خدای منی . بابا خدای من . که همیشه برایت در آینه ناز می کنم و در باران می رقصم و هر شب قبل از خواب برایت بوسه ای کنار می گذارم

خواستم مرا ببخشی اگر گذاشتم زندان و انقلاب اسلامی و اوین و بازجویی و بی خبری از بابا محمد خلوتمان را به تاخیر بندازد و ببخش اگر اینهمه در ضررم . در خسرانم و مدام یادم می رود که تو یادم داده ای زمین گرد است و

هدیه ی توست چرخیدن زمین .

دوستت دارم بابا خدا جانم . مهربان جانم . جانم …..جانم……………….جانم…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر