کشتی نظام و دزدان دریایي
آقای خامنه ای چندی پیش نظام را به کشتی تشبیه کرد. و با گذشت زمان این تشبیه و تعبیر سرنوشت جالبی پیدا کرد. کشتی که در مرزبندی های جدید بوجود آمده پس از انتخابات افرادی چون موسوی و کروبی را پیاده شدگان از این کشتی قلمداد کرد و آقای کروبی آن را قایق نامید. اما سوال اینست که این به اصطلاح کشتی یا قایق به کدام سو روان است؟ و یا اینکه سکانداران آنرا به کدام سو می برند؟ سواحل آرامش یا دریاهای طوفانی؟
حاکمیت در ایران طبقه یکدستی نیست. حداقل پس از 5 سال ریاست احمدی نژاد باید پذیرفت که او و همفکرانش فاصله ای هر چند اندک با پدرخواندگان خود ( محافظه کاران سنتی) دارند. سیاست را در خرافه و اقتصاد را با جادو آمیخته اند. علم را تمسخر می کنند و عالمان را انسانهای بی دین و فراماسون می خوانند. می گویند نوکر مردم اند و حقوقشان را پایمال می کنند. شاکی را متهم و متهم را جای شاکی می نشانند. حکم به ناروا می کنند و کماکان از عدالت می گویند. دروغگو، متقلب، قاتل، دیکتاتور، مردم فریب، دزد... اینها صفتهای مناسبی برای دولتی که خود را به دین منتسب می کند صفات ناامید کننده ای است. اما همه اینها چگونه و با چه هدفی روی می دهد؟ آز قدرت؟ خود خدا پنداری؟ شاید بتوان شمه ای از افکار این گروه را در گذشته و از میان عاملان خود سر(؟) قتل های زنجیره ای یافت. و شاید هم بیت رهبری.
انباشت قدرت از بالا و در رهبری (و بیت رهبری) نمود قابل ملاحظه ای دارد. ورود طبقه نوظهور همفکران و همراهان مصباح یزدی ، گروهی که ابتدا بدون بالا گرفتن تابلویی مشخص پای به مجلس هفتم نهادند، با منتسب کردن خود به اصولگرایان حرکت خزنده خود برای تسخیر قدرت را آغاز کردند. گروهی که اکثرا ردپایی در مدرسه حقانی و موسسه امام خمینی مصباح داشتند و تا آن زمان بدلایل مختلف بیشتر در لایه های پایین مدیریتی، در بدنه، مشغول فعالیت بودند. حرکتی که از مجلس هفتم آغاز شده و در ادامه این جریان با رو کردن یک نادرالخلقه به نام احمدی نژاد در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری برای در دست گرفتن قدرت تکمیل شد. با در دست گرفتن قوه مجریه این جریان از حمایت آشکار بیت رهبری نیز برخوردار شد. این گروه در سی سال گذشته بیشتر اوقات در حاشیه قرار داشتند و همچون فرزند ناخوانده ای که ناخلف هم بود به علت دوری از حمایت و نوازش جریانهای دیگر همچون محافظه کاران و اصلاح طلبان دورخیز بلندی برای جبران تمام آن بی مهری ها را آغاز کرده بودند.
پس از ورود پر حرف و حدیث احمدی نژاد به ساختمان پاستور در دوره اول ، این گروه کمابیش خود را در سطحی دید که پیشتر در خواب هم نمی دید که به این جایگاه برسد. استراتژی این نحله فکری از ابتدا هم رسیدن به قدرت و البته پس از آن حفظ قدرت بود. لذا با یک دوربینی و آینده نگری اقدام به شناسایی مراکز ثقل قدرت در حاکمیت کردند. تنها چیزی که می توانست این گروه را از قدرت دور سازد همانا انتخابات بود. چاره انتخابات هم بلا اثر کردن آن با توسل به قوه قهریه بود. برای همین منظور برای رسیدن به قدرت و بعد حفظ آن نیاز به همپیمانان قدرتمند و البته ثروتمندی بودند. همپیمانانی که از ترس ادامه حضور اصلاح طلبان هم که شده از آنها حمایت کنند. از همان ابتدا این تفکر شروع به تعریف منافع خود در راستای منافع مراکز ثقل قدرت در حاکمیت کرد. بدست آوردن مناصب قدرتمند حکومتی چه در لایه های بالایی و چه در لایه های پایینی نظام مستلزم حمایت همین مراکز ثقل بود. اولین مرکز ثقل قدرت، بیت رهبری بود. داشتن حمایت بیت رهبری (شاهراه قدرت و کابین سکاندار کشتی ) به مثابه طی کردن تمام راه بود. لذا عناصر خود را با استفاده از همین نفوذ بیت رهبری به تدریج در طول چهار سال اول حکومت احمدی نژاد در بسیاری از مناصب به کار گمارد. تعریف منافع خود در راستای منافع بیت رهبری از مهمترین حرکتهای وابستگان سیاسی و اقتصادی احمدی نژاد در چند سال گذشته بود. استراتژی که باعث شد بیت رهبری نتواند از فایده های آن جهت نیل به منافع خود چشم بپوشد. بطوریکه با ورود این گروه به مناصب، بیت رهبری در سایه از مواهب بسیاری چه در سطح سیاسی و چه در سطح اقتصادی بهره برد. منافع بسیار بیشتری از گذشته. لازم به ذکر است که این مرکز ثقل(بیت رهبری) از مدتها پیش با استفاده از قدرت بلامنازع حکم رهبری گرایش خود را به تصاحب هرچه بیش از پیش قدرت نهادهای انتخابی آغاز کرده بود. به همین خاطر است که بیت رهبری سرنوشت خود را تمام و کمال با ریاست جمهوری احمدی نژاد در دوره دهم گره زد. یا احمدی نژاد یا هیچ.
اما قدرت گروه مصباح (= احمدی نژاد) باید حفظ می شد. لذا در همان زمان پروژه دیگری نیز در دست بود. سپاه پاسداران. سپاه با در دست داشتن مقادیر زیادی از سرمایه های انسانی، اقتصادی و لجستیکی بهترین گزینه اقتدارگرایان برای رسیدن به قله بود. سپاه قوه قهریه و پیاده نظام را مهیا می کرد. کما اینکه پاداش خوش خدمتی هایش را هم با در اختیار گرفتن مخابرات ایران و دیگر طرحها و نهادها گرفت. بنا بر این تعاریف حمایتهای بیت رهبری و سپاه همچون دو بال پرواز تمام و کمال در اختیار گرایشی قرار گرفت که در طرفة العینی مقادیر معتنابهی از قدرت را در ساخت آن صاحب شد. مهمترین دلیل این حمایتها در یک راستا بودن منافع سیاسی و اقتصادی به منظور نیل به اهداف ایدئولوژیک بود. اهدافی که برای دریافتن آن کافی است به اظهارات مصباح و شاگردانش رجوع کرد.حکومت منتصبین از آسمان.
انباشت هرچه بیشتر قدرت منتج به خودکامگی می گردد. لذا احمدی نژادیان روز به روز له له سیری ناپذیر خود را برای یکه تازی و تنها خوری با پیاده کردن یک به یک کشتی سواران سابقه دارتر، سعی در تصاحب هرچه بیشتر قدرت دارند. لذا حتی کسانی که ابتدا از این گروه حمایت میکردند و یا اظهار مخالفتی در باب ورود این نحله به ساختار قدرت نمی کردند (محافظه کاران سنتی) یک به یک به علت تنگ نظری دیکتاتور(شخصیت حقوقی) مجبور به پیاده شدن از کشتی می شوند. در گذشته حذف کسانی چون ناطق نوری از معتمدین نظام نمونه روشن آن است. و در آینده آقایان باهنر و علی لاریجانی و البته موتلفه سرنوشت روشنی در نظام ندارند. پس از پیاده شدن آقایان موسوی و کروبی از کشتی نظام و قرار گرفتن در آغوش ملت، سرنوشت افرادی که بعدها حتی با وجود حمایت از دیکتاتوری مجبور به پیاده شدن خواهند شد چه می شود؟ از همین نقطه است که جدال دیگری آغاز خواهد شد.
به نظر می رسد گفتمان غالب بر جریان نوظهور احمدی نژاد چهارنعل تاختن به سوی تصاحب بیش از پیش قدرت است. حرکت خزنده ای که به آهستگی صورت می گیرد. از هم اکنون می توان زمینه های حرکت آنها را برای در اختیار گرفتن بیت رهبری و البته رهبری پیش بینی کرد. در حالی که خواست بیت رهبری از احمدی نژادیان تنها ایفای نقش دلال قدرت است عدول این گروه از نقش خود و زیاده خواهی زمینه ساز برخوردهای بعدی خواهد بود. هزینه نابسامانی های بوجود آمده در دولت احمدی نژاد و به آب و آتش زدن جهت حفظ قدرت در طول چند سال گذشته بیشتر از آن است که این جریان به دلالی قدرت راضی شود. بی گمان اگر فرض را بر این بگیریم که در آینده اتفاقی در جهت تعدیل قدرت مصباحیان صورت نگیرد جدال آینده ، جدال بیت رهبری و محافظه کاران وابسته از یک سو و مصباحیان از سوی دیگر خواهد بود. یکی برای حفظ قدرت و یکی برای تصاحب آن. سپاه هم در این میان نقش ساتور را خواهد داشت. بستگی دارد که این ساتور در زمان لازم به فرمان کدامیک از قدرتمداران باشد.
در این میان فعل و انفعالات داخلی (جنبش اجتماعی) و بین المللی هر کدام تأثیر بسزایی در تعدیل قدرت قدرتمداران کنونی خواهند داشت. تنها مسأله ای که تفاوت تأثیر این دو مولفه را نمایان می کند همانا هزینه های اعمال هر کدام از این مولفه های تعدیل قدرت بر آینده کشور است.
در صورت عدم تأثیر گذاری دو مولفه ذکر شده ، شاید در آینده دلسوزان کشور به جای آقای خامنه ای مجبور باشند به «امام» مصباح نامه بنویسند.
حاکمیت در ایران طبقه یکدستی نیست. حداقل پس از 5 سال ریاست احمدی نژاد باید پذیرفت که او و همفکرانش فاصله ای هر چند اندک با پدرخواندگان خود ( محافظه کاران سنتی) دارند. سیاست را در خرافه و اقتصاد را با جادو آمیخته اند. علم را تمسخر می کنند و عالمان را انسانهای بی دین و فراماسون می خوانند. می گویند نوکر مردم اند و حقوقشان را پایمال می کنند. شاکی را متهم و متهم را جای شاکی می نشانند. حکم به ناروا می کنند و کماکان از عدالت می گویند. دروغگو، متقلب، قاتل، دیکتاتور، مردم فریب، دزد... اینها صفتهای مناسبی برای دولتی که خود را به دین منتسب می کند صفات ناامید کننده ای است. اما همه اینها چگونه و با چه هدفی روی می دهد؟ آز قدرت؟ خود خدا پنداری؟ شاید بتوان شمه ای از افکار این گروه را در گذشته و از میان عاملان خود سر(؟) قتل های زنجیره ای یافت. و شاید هم بیت رهبری.
انباشت قدرت از بالا و در رهبری (و بیت رهبری) نمود قابل ملاحظه ای دارد. ورود طبقه نوظهور همفکران و همراهان مصباح یزدی ، گروهی که ابتدا بدون بالا گرفتن تابلویی مشخص پای به مجلس هفتم نهادند، با منتسب کردن خود به اصولگرایان حرکت خزنده خود برای تسخیر قدرت را آغاز کردند. گروهی که اکثرا ردپایی در مدرسه حقانی و موسسه امام خمینی مصباح داشتند و تا آن زمان بدلایل مختلف بیشتر در لایه های پایین مدیریتی، در بدنه، مشغول فعالیت بودند. حرکتی که از مجلس هفتم آغاز شده و در ادامه این جریان با رو کردن یک نادرالخلقه به نام احمدی نژاد در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری برای در دست گرفتن قدرت تکمیل شد. با در دست گرفتن قوه مجریه این جریان از حمایت آشکار بیت رهبری نیز برخوردار شد. این گروه در سی سال گذشته بیشتر اوقات در حاشیه قرار داشتند و همچون فرزند ناخوانده ای که ناخلف هم بود به علت دوری از حمایت و نوازش جریانهای دیگر همچون محافظه کاران و اصلاح طلبان دورخیز بلندی برای جبران تمام آن بی مهری ها را آغاز کرده بودند.
پس از ورود پر حرف و حدیث احمدی نژاد به ساختمان پاستور در دوره اول ، این گروه کمابیش خود را در سطحی دید که پیشتر در خواب هم نمی دید که به این جایگاه برسد. استراتژی این نحله فکری از ابتدا هم رسیدن به قدرت و البته پس از آن حفظ قدرت بود. لذا با یک دوربینی و آینده نگری اقدام به شناسایی مراکز ثقل قدرت در حاکمیت کردند. تنها چیزی که می توانست این گروه را از قدرت دور سازد همانا انتخابات بود. چاره انتخابات هم بلا اثر کردن آن با توسل به قوه قهریه بود. برای همین منظور برای رسیدن به قدرت و بعد حفظ آن نیاز به همپیمانان قدرتمند و البته ثروتمندی بودند. همپیمانانی که از ترس ادامه حضور اصلاح طلبان هم که شده از آنها حمایت کنند. از همان ابتدا این تفکر شروع به تعریف منافع خود در راستای منافع مراکز ثقل قدرت در حاکمیت کرد. بدست آوردن مناصب قدرتمند حکومتی چه در لایه های بالایی و چه در لایه های پایینی نظام مستلزم حمایت همین مراکز ثقل بود. اولین مرکز ثقل قدرت، بیت رهبری بود. داشتن حمایت بیت رهبری (شاهراه قدرت و کابین سکاندار کشتی ) به مثابه طی کردن تمام راه بود. لذا عناصر خود را با استفاده از همین نفوذ بیت رهبری به تدریج در طول چهار سال اول حکومت احمدی نژاد در بسیاری از مناصب به کار گمارد. تعریف منافع خود در راستای منافع بیت رهبری از مهمترین حرکتهای وابستگان سیاسی و اقتصادی احمدی نژاد در چند سال گذشته بود. استراتژی که باعث شد بیت رهبری نتواند از فایده های آن جهت نیل به منافع خود چشم بپوشد. بطوریکه با ورود این گروه به مناصب، بیت رهبری در سایه از مواهب بسیاری چه در سطح سیاسی و چه در سطح اقتصادی بهره برد. منافع بسیار بیشتری از گذشته. لازم به ذکر است که این مرکز ثقل(بیت رهبری) از مدتها پیش با استفاده از قدرت بلامنازع حکم رهبری گرایش خود را به تصاحب هرچه بیش از پیش قدرت نهادهای انتخابی آغاز کرده بود. به همین خاطر است که بیت رهبری سرنوشت خود را تمام و کمال با ریاست جمهوری احمدی نژاد در دوره دهم گره زد. یا احمدی نژاد یا هیچ.
اما قدرت گروه مصباح (= احمدی نژاد) باید حفظ می شد. لذا در همان زمان پروژه دیگری نیز در دست بود. سپاه پاسداران. سپاه با در دست داشتن مقادیر زیادی از سرمایه های انسانی، اقتصادی و لجستیکی بهترین گزینه اقتدارگرایان برای رسیدن به قله بود. سپاه قوه قهریه و پیاده نظام را مهیا می کرد. کما اینکه پاداش خوش خدمتی هایش را هم با در اختیار گرفتن مخابرات ایران و دیگر طرحها و نهادها گرفت. بنا بر این تعاریف حمایتهای بیت رهبری و سپاه همچون دو بال پرواز تمام و کمال در اختیار گرایشی قرار گرفت که در طرفة العینی مقادیر معتنابهی از قدرت را در ساخت آن صاحب شد. مهمترین دلیل این حمایتها در یک راستا بودن منافع سیاسی و اقتصادی به منظور نیل به اهداف ایدئولوژیک بود. اهدافی که برای دریافتن آن کافی است به اظهارات مصباح و شاگردانش رجوع کرد.حکومت منتصبین از آسمان.
انباشت هرچه بیشتر قدرت منتج به خودکامگی می گردد. لذا احمدی نژادیان روز به روز له له سیری ناپذیر خود را برای یکه تازی و تنها خوری با پیاده کردن یک به یک کشتی سواران سابقه دارتر، سعی در تصاحب هرچه بیشتر قدرت دارند. لذا حتی کسانی که ابتدا از این گروه حمایت میکردند و یا اظهار مخالفتی در باب ورود این نحله به ساختار قدرت نمی کردند (محافظه کاران سنتی) یک به یک به علت تنگ نظری دیکتاتور(شخصیت حقوقی) مجبور به پیاده شدن از کشتی می شوند. در گذشته حذف کسانی چون ناطق نوری از معتمدین نظام نمونه روشن آن است. و در آینده آقایان باهنر و علی لاریجانی و البته موتلفه سرنوشت روشنی در نظام ندارند. پس از پیاده شدن آقایان موسوی و کروبی از کشتی نظام و قرار گرفتن در آغوش ملت، سرنوشت افرادی که بعدها حتی با وجود حمایت از دیکتاتوری مجبور به پیاده شدن خواهند شد چه می شود؟ از همین نقطه است که جدال دیگری آغاز خواهد شد.
به نظر می رسد گفتمان غالب بر جریان نوظهور احمدی نژاد چهارنعل تاختن به سوی تصاحب بیش از پیش قدرت است. حرکت خزنده ای که به آهستگی صورت می گیرد. از هم اکنون می توان زمینه های حرکت آنها را برای در اختیار گرفتن بیت رهبری و البته رهبری پیش بینی کرد. در حالی که خواست بیت رهبری از احمدی نژادیان تنها ایفای نقش دلال قدرت است عدول این گروه از نقش خود و زیاده خواهی زمینه ساز برخوردهای بعدی خواهد بود. هزینه نابسامانی های بوجود آمده در دولت احمدی نژاد و به آب و آتش زدن جهت حفظ قدرت در طول چند سال گذشته بیشتر از آن است که این جریان به دلالی قدرت راضی شود. بی گمان اگر فرض را بر این بگیریم که در آینده اتفاقی در جهت تعدیل قدرت مصباحیان صورت نگیرد جدال آینده ، جدال بیت رهبری و محافظه کاران وابسته از یک سو و مصباحیان از سوی دیگر خواهد بود. یکی برای حفظ قدرت و یکی برای تصاحب آن. سپاه هم در این میان نقش ساتور را خواهد داشت. بستگی دارد که این ساتور در زمان لازم به فرمان کدامیک از قدرتمداران باشد.
در این میان فعل و انفعالات داخلی (جنبش اجتماعی) و بین المللی هر کدام تأثیر بسزایی در تعدیل قدرت قدرتمداران کنونی خواهند داشت. تنها مسأله ای که تفاوت تأثیر این دو مولفه را نمایان می کند همانا هزینه های اعمال هر کدام از این مولفه های تعدیل قدرت بر آینده کشور است.
در صورت عدم تأثیر گذاری دو مولفه ذکر شده ، شاید در آینده دلسوزان کشور به جای آقای خامنه ای مجبور باشند به «امام» مصباح نامه بنویسند.
یوسف حاجی میرزایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر