زندانیان متهم به محاربه را از گمنامی برهانید
.
ارسلان فقط بیست و چهار سال دارد اما حتما مثل خیلی از هم نسل های خود برای ظاهر پیراسته به این سلیقه ی ممنوع، حساب پس داده است. لابد مثل خیلی از ما ها تا گشت ارشاد را از روبرو می دید دستی به ترس به سر می برد و تند و تند، نظم آن موهای بر افراشته بر آسمان جوانی اش را پریشان می کرد تا در قاموس پریشان خاطران متهم به تهاجم فرهنگی نشود اما حالا هفت ماه است که در اوین برای اتهام های بزرگتری محکوم شده است. خودش را که بردند، خواهرانش را نیز بردند و هیچ کس هم با خبر نشد در خانه یکی از ما ها که روز عاشورا در خانه ننشست چه گذشت.
مادری که فرزندانش سیاسی نبودند جز سکوت چاره ندید و پنداشت سکوت او راهی است برای رهایی فرزندش. حاصل سکوت، رهایی فرزند نبود اما گمنامی اش چرا. ما که برای اعظم نازنین به عظمت اشک های مادرش احترام گذاشتیم و اگرچه خانواده نگران ویسمه در ابتدا سکوت کردند، ما سکوت را جایز ندانستیم، این بار نیز همان کنیم. ارسلان تنها به جرم یک اعتماد ساده، گمنام باقی ماند. اعتمادی که استدلالی جز عشق مادرانه ندارد. بر این سکوت خرده نگیریم اما نام ارسلان را سینه به سینه و دهان به دهان بچرخانیم تا وقتی که آزاد شد نگوید، اگر مادرم مجبور به سکوت بود شما چرا؟
روز عاشورا شمار زیادی در یورش های فله ای، دستگیر شدند و به جرم سنگی در دست محکوم شدند به محاربه در برابر کسانی که اسلحه در دست داشتند. همان روز آدم کشتند، همان روز با خودروی همان ماموران نیروی انتظامی که پیش از این برای تذکر و ارشاد در سطح شهر می پلکیدند، از روی تن آدم گذشتند و جنازه را له کردند. به وعده های این جماعت اگر مادر ارسلان امید بست، ما نبنیدم و او را تنها نگذاریم.
به مادر ارسلان هم همین ها را گفته ام می گوید: اگر همین امید را هم از من بگیرند دیگر چیزی از ما باقی نمی ماند....
مسيح علي نژاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر