عرب مازار در جوانی در دفتر نخست وزیر همراه و همگام میرحسین موسوی بود و در بیست سال سکوت مهندس موسوی مشاور و یار نزدیک او به حساب می آمد . وی عمر علمی خود را در ۲۰ سال اخیردراتاق های کوچک اعضای هیات علمی دانشگاه علامه اختصاص داده است و در طول دوران تدریس خود تلاش کرد اندیشه اقتصادی را با رویکردی علمی و همه جانبه در فضای دانشگاهی بسط دهد .
و دكتر محمد نوري زاد از آشنايي اش با دكتر علي عرب مازار در زندان اوين ميگويد: دکتر عرب مازار را از بند ۲۴۰ به اندرزگاه هشت آوردند . او اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین است . هنوز که هنوز است دادگاهی برای او تشکیل نشده . دکتر سه فرزند دارد . دوپسر و یک دختر هشت نه ساله به نام زهرا . روزی که در سلول کوچکمان کمی کلافه بود ؛ با ورق آلومینیوم روی قوطی ماست ؛ بالای سراو ؛ با خطی درشت بردیوار سلول نوشتم : یا زهرا . و به او گفتم تماشای هرازگاه این نوشته تسکینتان می دهد .گل روی “عرب مازاریزدی” را در بند ۲۴۰ زندان اوین دیدم . روزی که پس از ماهها انفرادی ؛ و چند روزی که در طبقه ی چهارم این بند گذرانده بودم ؛ جمعی از ما را به صف کردند و با چشمانی بسته ؛ و با کیسه هایی از رخت و لباس مختصردردست ؛ و پتوهای تا شده در آغوش ؛ به طبقه ی اول همان بند بردند . در طبقه ی اول ؛ دونفر دونفر ما را به سلول های از پیش مشخص فرستادند . تا نوبت به نفر جلویی ؛ و سپس نوبت به خود من رسید . نگهبان بد اخلاق که مثل سایرنگهبانان فکر می کرد بداخلاقی او جزیی از هویت همیشگی اوست و آن را همانند گوهری قیمتی حفظ کرده بود ؛ از نفر جلویی من پرسید : اسمت چیه ؟ و او ؛ با صدایی که همه ی ادب انسانی در او نهفته بود ؛ گفت : عرب مازار قربان . نگهبان جوان و بداخلاق ؛ که دلیلی برای بداخلاقی افزون تر نداشت ؛ او را ؛ و مرا ؛ به سلولی درانداخت و در سلول را بست . و من ؛ هیچ فرصتی را برای در آغوش گرفتن این ادب بزرگ از دست ندادم .
پیش از این ؛ نام دکتر عرب مازار را از هم بند پیشین خود که زمین خواری نفرت انگیز بود شنیده بودم . زمین خواری که تا گلو در کثافت مناسبات زمین خواری و به زانو درآوردن قاضیان و بازپرسان تهران و شهرستان ها به تبحری شگفت دست یافته بود . زمین خواری تریلیاردر که با یک روز همنشینی با دکتر عرب مازار ؛ خود دربرابر ادب و متانت و انسانیت مواج او به زانو در آمده بود و با لذت از شرافت و پاکی او سخن می گفت .
بسیار زود خود را به او معرفی کردم . مرا از پیش می شناخت . از نوشته هایم . و در روزهای زندان هم دانسته بود که من نیز در جوار او ؛ دریکی از سلول های انفرادی ام . دکتر عرب مازار ؛ به فاصله یک هفته ؛ بعد از من بازداشت شده بود و به اوین و انفرادی آورده شده بود . رفاقت من و دکتر عرب مازار ؛ این استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی ؛ از همان سلول کوچک شروع شد . و امید دارم تا عرصه ی محشر ؛ و تا هرکجا که خدای خوبمان اراده فرماید ؛ ادامه داشته باشد .
دکتر عرب مازار ؛ یک گل به تمام معناست . بازجویان او که عمدتا کم سواد و بی ادب بوده اند ؛ به ادب بزرگ او دست یافته بودند و لاجرم ؛ رفتار نادرست خود را با ادب مواج او هماهنگ کرده بودند . می گفت : یک بار بازجوی بداخلاق من ؛ سی برگ کاغذ بازجویی و یک قلم روان نویس به من داد تا در سلول خود ماجرای انتخابات ۸۸ و حواشی آن را بنویسم . و من ؛ بادقت و وسواس تمام ؛ هرآنچه می دانستم نوشتم . روزی که مرا فرا خواندند و به سلول بازجویی بردند ؛ آن سی برگ را به بازجوی خود دادم و گفتم از این که شما نیز به جنبش سبز علاقه مندید خوشحالم . و من نگرانم مبادا بخاطر این گرایش به زحمت بیفتید . بازجو با بداخلاقی و تعجب گفت : نه ؛ چه کسی این را گفته ؟ گفتم : روان نویسی که به من دادید ؛ سبز بود . و من این سی صفحه را با رنگ سبز نوشته ام . بازجوی کلافه برگه ها را برمیز کوفت و داد و هوار که : نه ؛ روان نویس سبز من هیچ ربطی به جنبش شما ندارد .
دکتر عرب مازار قریب هشت ماه است که بلاتکلیف ؛ صرفا بخاطرفشار به آقای میرحسین موسوی به گروگان گرفته شده است . سیستم اطلاعاتی و قضایی ما که از ادب و قانون فاصله دارد ؛ الحق نمی داند با این استاد فهیم دانشگاه ؛ که مشاور اقتصادی آقای میرحسین موسوی بوده ؛ چه بکند . زندانی بودن عرب مازار ؛ گرچه افتخاری برای خود وی و خانواده اش ؛ و برای درستی حرکت مردم است ؛ اما حتما و قطعا لکه ی ننگی برای آنانی است که ادب بزرگ او را فهم نکرده اند و به اتهام همراهی با تیم اقتصادی مهندس موسوی ؛ او را به گرو در زندان نگه داشته اند .
من از دکتر عرب مازار عزیز آموختم : می توان در همه جا ؛ حتی در انفرادی ؛ و در بازجویی های بی سرانجام و بیهوده ؛ و در برابر رفتار نادرست بازجوها و زندانبانان ؛ ادب ذاتی خود را ابراز کرد؛ و طرف را که نسبتی با ادب ندارد ؛ به زانو در آورد .
بارها دیدم که عرب مازار عزیز ؛ در پاسخ به بداخلاقی های نگهبانان بی سواد ؛ فروتنانه می گفت : تشکر می کنم . اما منظور من این نبود که شما برداشت کرده اید .
نگهبانان جوان و بداخلاق ؛ که ظاهرا خود را صاحب خون ما می دانستند ؛ به عرب مازار که می رسیدند ؛ ناگزیر ؛ در سایه ی ادب او آرام می گرفتند و از اسب شقاوت به زیر می آمدند .
دکتر عرب مازار یزدی یک گل به تمام معناست . تیم آقای احمدی نژاد اگر همه دارایی خود را زیر و رو بکند ؛ یک نمونه همچون او ؛ چه در سواد و چه در ادب ؛ یافت نخواهد کرد . و من با همه داشته ها و نداشته های معرفتی خویش به این مهم معترف و معتقدم . بلاتکلیفی امروز او ؛ روزگاری به سرخواهد رسید . و من در افسوس جامعه ی علمی کشورم هستم که از گلی چون او بی نصیب است . لابد آنانی که او را به زندان انداخته اند ؛ طالب همین وضعیت اسفبار اقتصادی جامعه اند و هر تقاضای تغییری را به اعماق توطئه می رانند .
پیش از من ؛ دکتر عرب مازار با یک تریلیاردر کلاش هم بند بود. کلاش تریلیاردر به عرب مازار می گوید : دکتر ؛ ماهیانه چقدر درآمد دارید ؟ عرب مازار گفته بود : یک میلیون تومان . تریلیاردر خندیده بود که : من فقط از یکی از مجتمع های زیرمجموعه ام ماهیانه چهل میلیون به حسابم واریز می شود . و بعد افزوده بود : دکتر ؛ یک فکری برای آینده ی بچه هایت بکن . عرب مازار به او گفته بود : یک روز خواهد رسید که هم من هم شما از اینجا بیرون خواهیم رفت . اگر کرسی استادی من برقرار بود ؛ من یک روز شما را به کلاس درس خود دعوت خواهم کرد . تادر آن روز ؛ من تئوری اقتصاد را برای دانشجویان خود بگویم و شما عملی اقتصاد را .
پانزدهم خرداد هشتاد و نه – زندان اوین – اندرزگاه هفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر