جان شاکیان "مشفق" در زندان سپاه در خطر است
. ادامه راه سبز(ارس): قلب صفایی فراهانی دچار مشکل شده است. او را به بیمارستانی نامعلوم برده اند. شاید سکته کرده باشد. مگر با او چه کرده اند که به این حال و روز افتاده است؟ شکنجه اش کرده اند؟ شاید قرصهایش را از او دریغ کرده اند. نه فایده ندارد. صفایی فراهانی " کوتاه " نمی آید که نمی آید.
درست مثل مصطفی تاج زاده که حالا همسرش " بیستمین عریضه " را هم نوشته. او هم " مقر " نمی آید. او هم شکایتش را پس نمی گیرد. او هم درست مثل 6 نفر دیگر حاضر به بازگشتن نیست. این دیگر چه بساطی است؟ این دیگر چه افتضاحی است؟
پس آن همه داغ و درفش و زندان و زنجیر چی شد؟ آن همه شکنجه ، آن همه انفرادی، آن همه دادگاه و برو بیا و تهدید چی شد؟ کجا رفت؟ چطور شد که نوری زاد دوباره نامه نوشت و با نامه اش برای بار چندم " دل آقا را خون کرد " ؟
شاکی کیه؟ متهم!
نه! فایده ندارد.هر اتفاقی بیفتد محسن صفایی فراهانی شکایتش را پس نمی گیرد. همانطور که تاج زاده. همانطور که رمضان زاده، امین زاده، بهزاد نبوی، عرب سرخی و میردامادی. آنها شکایتشان را پس نمی گیرند که هیچ، تا پای جان پای آن ایستاده اند.
مگر این هفت نفر که بعد از کودتای انتخاباتی سال گذشته دستگیر و محاکمه شده اند در نامه خود چه نوشته اند که بجای رسیدگی به شکایت آنها روانه زندان شده اند؟ این دیگر چه عدالتی است که شاکی را به جرم شکایت کردن به زندان می برند؟ پاسخ البته خیلی ساده است و واضح. پاسخ این سئوال همان وحشتی است که به جان مستبدین اقتدارگرایی افتاده که هر چه کردند و می کنند که من و تو قبول کنیم که کودتایی در کار نبوده و تقلبی نشده و رایی از مردم دزدیده نشده بی فایده است. که از این هم بدتر. حالا کار به جایی رسیده که فردای روز قدس فلسطینی ها دولت منتصب کودتاگران را متقلب و " رای دزد " می نامند.
و این در شرایطی است که زندانیان کودتا بعد از آن همه زندان و شکنجه و تحقیر نه تنها از رای و نظر خودشان در مقام تقلبی بودن انتخابات باز نگشته اند که حالا در مقام شاکی هم قرار گرفته اند و خود را "تعدادی از قربانیان پرونده سازی ها و خلاف کاری های گروهی استبدادطلب " معرفی کرده اند و به هیچ رقم هم حاضر به بازگشتن از شکایت خویش نیستند.
این گروه از فعالان اصلاح طلب که از طرف گروهی از نیروهای سپاه پاسداران دستگیر و متهم به اقدام علیه امنیت کشور شده اند، همچنان از رئیس قوه قضائیه می خواهند که با استناد به اعترافات صریح سردار مشفق، به شکایت آنها از آقای مشفق و دیگر مسئولان و فرماندهان قرارگاه ثارالله وابسته به سپاه پاسداران رسیدگی کند و حتی مصطفی تاج زاده از نویسندگان این نامه از کودتاگران خواسته که اگر راست می گویند در همان زندان با او مناظره کنند.
باید پذیرفت که کودتاگران حق دارند عصبانی باشند و از این عصبانیت اگر بمیرند خیلی غیر طبیعی نیست. دلیلش هم مشخص است. آن همه بگیر و ببند و دورباش و کورباشی که کردند و آن همه قتل و شکنجه و تجاوزی که برای ارعاب مردم و چهره های مخالف به کار بستن دیگر بی فایده است. حالا پس از 15 ماه از کودتای انتخاباتی شان تشت رسوایی شان از بام فرو افتاده و از فرط عصبانیت مزبوحانه ترین رفتارها و کردارها را با اسیران در بند خودشان می کنند. همان اسیرانی که حاضرند بمیرند و مشروع بودن دولت احمدی نژاد را نپذیرند. آنها حق دارند عصبانی باشند از نامه هایی که همسران زندانی برایشان می نویسد و از شدت ترسشان حتی جرات خواندن آن را هم ندارند.
با این همه نامه ها نوشته می شود. نامه هایی که می گویند: " ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. سبزو با نشاط. حقانیت ما امروز بر کسانی آشکار شده که تا دیروز دشمن نقاب دار را دوست فرض می کردند و امروز بدخواهان انقلاب و امام و این مردم شریف ناخواسته در هر اقدام ناصوابشان نقاب از رخ بر می دارند. می بینید؟ هرچه می کنند برای تخریب حقیقت تنها مایه افشای ماهیت اهریمنی خودشان است. سخنان مشفق را چندباره بخوانید و به آن گوش بسپارید. شما که دسترسی دارید به آن متن کامل که به گفته خودش نزد مسئولین عالیرتبه تشریح و تبیین کرده برای توجیه کودتا. رفتارهای وقیحانه اراذل و اوباش مزدورشان را ببینید در شب های عزیز قدر با مردان علم و دین. نوشته هایشان را بخوانید. گفتارشان را بشنوید. کثافت و پلشتی گناه از سطر سطر و واژه واژه کذب نوشته ها و مفتریانه گفته هایشان برون می تراود. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگویید و بخوانید وبشنوید. کجایند آنان که دنبال دست خدا می گردند که بر فراز همه دست هاست؟؟؟ نمی بینید مکر خیرالماکرین را در باطل کردن سحر جادوگران این عصروزمان؟ الله اکبر. الله اکبر و لله الحمد! "
نامه های نوری زاد
وتنها این نامه ها نیستند که آتش به جان اقتدارگرایان و مستبدان دینی زده است. نامه های نوری زاد هم آنها را بد جوری ناکار کرده و آتش به جانشان کشیده. همان نوری زادی که روزگاری نور چشم " آقا " بود و حالا شده است نماد استحاله! همان که با هر نامه ای که می نویسد دل شماری از خودی ها را به درد می آورد. همان خودیهایی که آرزو داشتند روزی همانند " نوری زاد " شوند. آنها حالا نامه مرادشان را می خوانند که به جای مدح و ثنای آقا می نویسد: " خدایا، در دورهی رهبری سیّدعلی، قانون، و تن سپردن مسئولان به قانون، خوار و خفیف شد. خواص، از قانون، نردبانی برای بالا رفتن از فرصتها پرداختند. یک فلکزده بینشان، بخاطر یک میلیون بدهی، به زندان حکومت میافتاد، اما رییسجمهور مطلوب او، و معاون اول رییسجمهور، و برخی از وزرا و مدیران دولتی او، با میلیاردها اختلاس و کلاشی، در ماراتن فریب مردم، دکمههای بیخ گلو را به رخ میکشیدند و به ریش قانون و به ریش مردم میخندیدند. همین قانون، درمجلس، فرش زیر پای نمایندگان بزدل مجلس میشد. تا در دستگاه قضایی توسط برخی از قاضیان مرعوب و رشوهخوار ذبح شود، و پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت اطلاعات دریده گردد، و تا مایملکش، به یغمای آن دسته از سپاهیانی رود که در چارچوب قانون میایستادند و هیکلش را رنگ میزدند."
حالا دیگر نه فقظ خانواده های زندانیان اصلاح طلب که خانواده بسیاری از خودیهای سابق هم پی به ماهیت واقعی مستبدین دروغ پرداز برده اند. آنها حالا معنای واقعی استبداد دینی را بهتر از هر کس دیگر درک می کنند. و مستبدان البته حق دارند عصبانی باشند و در این عصبانیت بمیرند. چه ما به ازای هر روزی که از عمر دولت کودتایشان می گذرد کوهی بر سر جهانی از مشکلاتشان تلمبار می شود و بی کفایتی و خشونت ذاتی شان نه تنها درد نامشروع بودنشان را توجیه نمی کند که سئوالات فراوانی که در ذهن یارانشان حلقه زده است آنها را کلافه تر هم می کند.
سئوالاتی که چون آواری بر سرشان فرو ریخته است و بی پاسخ مانده اند. " سئوال این است که اگر حالت فوق العاده پس از انتخابات پایان پذیرفته، چرا حاکمیت همچنان از یادآوری رویدادهای یکسال گذشته هراسناک است؟ اگر ریگی به کفش ندارند و اگر کشف حقیقت آنگونه که ادعا می کنند مد نظر آقایان بوده است، چرا هر چراغی که به تاریکخانه وقایع یکسال گذشته تابانده می شود را با عصبانیتی هرچه تمامترخفه می کنند؟ چرا وقتی دلسوختگان انقلاب و یاران صدیق امام که در این مدت آماج قانون شکنی ها و مظالم و پرونده سازی ها واقع شده اند شکایتی از سر درد و دلسوزی با لحاظ نمودن شرایط قانونی به دستگاه قضا می برند، اینگونه باید به زندان فراخوانده شوند؟ "
بیچاره این حکومت ظلم و جور! هر گلویی را که می برد فریادی دیگر بر می خیزد. هر صدایی را که خفه می کند، ناله ای دیگر بلند می شود. امروز این را زندانی می کند و آن صدایش بلند می شود. آن را می کشد، دیگری بر می خیزد. بیچاره این حکومت ظلم و جور! خری را می ماند این روزها که در گل و لای واماندگی و جهالت و خشونت خود بد جوری فرو رفته است و به هر دست و پا بیشتر غرقه می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر