محتشمی پورخطاب به تاجزاده: هیبت زندان را شکستی
. ادامه راه سبز(ارس): فخرالسادات محتشمی پور در آستانه دومین ماه بازگشت همسرش به زندان دلنوشته ای را خطاب به او منتشر کرد. او برای مصطفی تاجزاده نوشت: «آری حال ایران دوستان در سراسر گیتی، این روزها هیچ خوب نیست. برای همه ناراستی ها و نازیبایی هایی که به نام ایران ثبت می شود. ایران عزیز ایران نستوه ایران جاودانه. ایران دماوند و اروند و خزر و سهند و سبلان و خلیج همیشه فارس، ایران گفتگوی تمدن ها. و ایرانی ها این روزها توأمان غصه ایران و اسلام را دارند. غصه خانه شان و آئین دیرینه شان را. غصه اسلامی که مدعیان طالبانیش فراموش کرده اند که معجزه پیامبرش آوردن کتابی است تحریف ناپذیر. و کاش هرگز قدرتمندان داعیه حفظ دین را نداشته باشند تا این گوهر یگانه بازیچه هواهای نفسانی شان گردد و گروگانی برای پایندگی بیشتر بر سر قدرت های پوشالی که با نسیمی لرزان می شود.»
همسر تاجزاده در بخش ديگري از اين دلنوشته آورده است: «رئیس قوه قضائیه کشور اسلامی مان، ما را به خواندن نماز شکر دعوت می کند که زمامدارانمان آمریکایی نیستند و زندان هایمان ابوغریب و گوانتانامو و ما را به دادن شکرانه می خواند که کهریزک زشت، لکه ننگ نظام اسلامی و مقر فرماندهی مرتضوی، قصاب مطبوعات و متقاضی انحلال احزاب قانونی و کشتارگاه بهترین فرزندان ایران بالاخره بسته شد و برای متهمانش محکمه تشکیل شد؟ باورت می شود که هنوز سه دهه از مردمی ترین انقلابمان نگذشته به جای الگوی حکومت علوی که درآوردن خلخال از پای زن یهودی را برنمی تافت و قاضی علوی میان عرب بادیه و مولی علی (ع) بنا به حکم قرآن تفاوتی قائل نبود، باید خود را با استکبار جهانی مقایسه کنیم و شاد شویم که هنوز چند قدمی تا رسیدن به افتضاحات بین المللی فاصله داریم و هوشیاری مسئولان کشورمان موجب شده که این چندقدم فاصله تا روز مبادا باقی بماند.»
این دلنوشته که نسخه ای از آن نیز در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
سلام مصطفی جان
باورت می شود به سرعت برق و باد این هجران دوباره ما دوماهه شد!
وقتی که تو با آن ساک دستی و با آن کتانی ها، که بی تناسب بود با کت و شلوارت اما پوشیدی تا مبادا محروم بمانی از آن برای دویدن، در بندی که زمان گشادنش معلوم نیست، راهی زندانت شدی من باور نمی کردم تاب آوردن حتی روزی را بی تو چه رسد به ماهی و ماه هایی. اما تو این خانه دوم را انتخاب کردی و گفتی می روم تا هیبت زندان را بشکنم تا دیگر هیچ گاه هیچ زندانی سیاسی در جمهوری ای که ما اسلامیش خواستیم نباشد. و شکستی هیبت زندان ستم را بر سر ستم گران عزیزِ دلبندم با همه شجاعت و استقامتت. از تو هراس دارند و برای فرار از آن به بندت کشیده اند و قرنطینه ات کرده اند. هراسی نه از قدوقامت و ستبرشانه ها و تنومند هیکلت که اگر هم داشتی متکبرانه به آن نمی بالیدی، بلکه از اندیشه ات که به بند کشیدنی نیست. از آرمان هایت که روز به روز سبزتر و زنده تر می شود. آرمان های یک انقلاب مردمی. آرمان های یک ملت. آرمان هایی که نگذاشتی و نگذاشتیم دزدان بی آبرو با قیافه های حق به جانب در روز روشن در حالی که اسلحه هایشان را به روی صاحبان واقعی آن گرفته بودند، از ما بربایند. از یک ملت بزرگ و نستوه که تاریخ جهان شرح دلاوری ها و استواری هایشان را در سینه سپرده و چون یادگاری ارجمند به نسل های آینده، پی در پی تقدیم می کند. ما ایرانیان که به تعبیر خودت کورش بزرگ ایرانمان را وارد تاریخ کرد و این مرد مدعی بزرگی که با کودتا برآمده و اینک سخت مدعی است، می کوشد تا آن را از تاریخ خارج کند و چه عبث کوششی! آری عزیز من دیکتاتورها از شجاعانی که محرومیت از حقوق اولیه شان بلکه گرمی گلوله و شکنجه های سیاه و سپید را به هیچ می گیرند می ترسند وباید هم بترسند و این ترسناکی تو برای من بزرگ افتخاری است.
مصطفای من
این روزها حال ایران دوستان بدجوری بد است. نه برای همه این بگیروببندهای لجوجانه که آدم را یاد دعوای گردن کلفت های محله می اندازد که پشتشان به جایی گرم است. نه نه . کاش داستان به همین بازی های بچه گانه ختم می شد. کاش فقط آزار و ستم به مردان و زنان آزاده در داخل کشور، دغدغه اصلی ما بود و بی حرمتی ها به خانواده های عزیز زندانیان سیاسی با دست کم گرفتن ها و تهدیدها و تازگی ها اسلحه کشیدن های قلدرمآبانه برای نزدیکان این عزیزان دربند. نه نه . موضوع کیان ایران است که آدم هایی بازیچه اش کرده اند. نام بزرگ ایران را بی وضو برزبان می آورند و انگار فقط این کشور عزیز را در نقشه امروز جهان می شناسند. ایران بزرگ. یکی از دوقدرت بزرگ جهان دیروز. کشور رشد و آبادانی و پیوندگاه فرهنگ ها و تمدن های بزرگ جهانی که فرمانروایش همه آن ها را می شناخت و برایشان احترام قائل بود و همه بزرگی ایران به جهت بزرگ شناختن میراث فرهنگی ملل جهان بود وتجارب گرانسنگ بشری نه برای آویزان کردن یک نماد بر گردن بزرگانشان و پوشاندن آن ها به ستر و پوششی ناهمگون و ناخواسته.
آری حال ایران دوستان در سراسر گیتی، این روزها هیچ خوب نیست. برای همه ناراستی ها و نازیبایی هایی که به نام ایران ثبت می شود. ایران عزیز ایران نستوه ایران جاودانه. ایران دماوند و اروند و خزر و سهند و سبلان و خلیج همیشه فارس، ایران گفتگوی تمدن ها. و ایرانی ها این روزها توأمان غصه ایران و اسلام را دارند. غصه خانه شان و آئین دیرینه شان را. غصه اسلامی که مدعیان طالبانیش فراموش کرده اند که معجزه پیامبرش آوردن کتابی است تحریف ناپذیر. و کاش هرگز قدرتمندان داعیه حفظ دین را نداشته باشند تا این گوهر یگانه بازیچه هواهای نفسانی شان گردد و گروگانی برای پایندگی بیشتر بر سر قدرت های پوشالی که با نسیمی لرزان می شود و …
مهربانم
دو ماه است که تو در کنار ما نیستی. این دوری و مهجوری به قدر کفایت دردناک هست اما درد مضاعف از جدایی شما با دیگر زندانیان سیاسی است. بدعتی عجیب در نظام قضائی اسلامی ایران! سلول های انفرادی که امروز نیز مانند دیروز جایگاهی است برای اعتراف گیری به زشت ترین و کثیف ترین شیوه ها در کشوری که سردمدارانش به بهانه ابوغریب و گوانتانامو همه کژی ها را در آن توجیه می کنند، دونفره می شود و نای نی از ورای دیوارهای سخت آن به نیستان می رسد دردناک و حزن آور. باورت می شود همسر عزیزم؟ باورت می شود که رئیس قوه قضائیه کشور اسلامی مان، ما را به خواندن نماز شکر دعوت می کند که زمامدارانمان آمریکایی نیستند و زندان هایمان ابوغریب و گوانتانامو و ما را به دادن شکرانه می خواند که کهریزک زشت، لکه ننگ نظام اسلامی و مقر فرماندهی مرتضوی، قصاب مطبوعات و متقاضی انحلال احزاب قانونی و کشتارگاه بهترین فرزندان ایران بالاخره بسته شد و برای متهمانش محکمه تشکیل شد؟ باورت می شود که هنوز سه دهه از مردمی ترین انقلابمان نگذشته به جای الگوی حکومت علوی که درآوردن خلخال از پای زن یهودی را برنمی تافت و قاضی علوی میان عرب بادیه و مولی علی (ع) بنا به حکم قرآن تفاوتی قائل نبود، باید خود را با استکبار جهانی مقایسه کنیم و شاد شویم که هنوز چند قدمی تا رسیدن به افتضاحات بین المللی فاصله داریم و هوشیاری مسئولان کشورمان موجب شده که این چندقدم فاصله تا روز مبادا باقی بماند.
آه آه آه چه بگویمت ای یار دربند که تو بندها را یکی یکی از روح و جان گشاده و می گشایی و آزاد و آزاده فرداهای سبز را می نگری و ما این بیرون مضطربانه نظاره گر برخوردهای سفاکانه با اهل خانه و بی اعتنایی به عسرت های آنان و مهربانی و گشاده رویی و گشاده دستی دولتیان برآمده از کودتا در خانه همسایه ایم. و شادی بیمارگونه ای که متعاقب آن همه انوار عالم را هاله های نوری برای محافظت و مراقبت موجودی ماورایی و نظرکرده خواهد پنداشت، نگرانمان می کند که انسان سرخوش از باده غرور و نخوت را بالقوه خطرناک می بینیم چه رسد که زر و زور و تزویر را هم توأمان درکف داشته باشد. و چه گلایه ای از همسایه بیچاره که خود شاهد احوال ماست اما رفع گرفتاری هایش را به اندیشه به مصائب ما برتری می دهد. ما یکی یکی از زندانی بزرگ به زندان کوچک تر می رویم و یک به یک نه در کشورمان بلکه در مجامع بین المللی و در مقابل کرسی های حقوق بشری انکار می شویم و این پیکر بیمار مدیریتی کشور می رود تا ضعف و سستی بیمارگونه اش را با فشار بیشتر بر گرده مردم که ولی نعمتند، جبران کند و همسایه بر مصائب یک ملت چشم می بندد تا گرده های نان دزدیده شده از سفره گرسنگان راحت تر از گلوی خود و اهل و عیالش پایین رود . باری ولی نعمتانی که اراده شان را حقیر مردمانی به سخره گرفته اند، صبورانه فرج را انتظار می کشند و دیر نیست که سنت الهی عاقبت زشت و کریه آنان را تقدیر زده یک بار دیگر مثلی اعلی برای آیندگان ثبت و جاودانه شود که تقدیر الهی را بازگشتی و تغییری نیست.
دلدار دربندم
من به اندازه همه لحظه لحظه های دوری مان برای تو حرف دارم اما چه کنم که واژه ها برای شرح این روزها کم می آورند. و من برای بیان همه ناگفته ها در آن ملاقات های کوتاه کابینی سخت دست پاچه می شوم. وقتی که تو می خواهی همه آن چه در دل داری برای مردمت که نیکو مخاطبانی هستند، بیان کنی و مرا نمی بینی و من گستاخانه می خواهم علی رغم میل تو عمل کنم و فقط تو را ببینم و آن گاه که در برابر اراده همیشه قاهر تو باز هم تسلیم می شوم، خودم را و خواست های خودخواهانه ام را کنار می گذارم و در تو مستحیل می شوم تا پیامت را که پیام سبز زندگی است به آنان که دوستشان می داری و دوستت می دارند، برسانم. حالا من فقط یک رسانه ام. یک رسانا. و می کوشم همه امیال فردی خودم را در پای خواست و مصلحت مردم باز هم کنار بگذارم و قربانی کنم، مانند همه این نزدیک سی سال زندگی مشترک، تا تو بتوانی نقش تأثیرگذارت را در این برهه حساس از تاریخ سترگ کشور عزیزم ایران، کشور عزیزمان ایران، ایفا کنی. من می کوشم همانی باشم که تو می خواهی و می پسندی. همان زن مقاوم و نستوهی که به خواسته های طبیعی اش برای داشتن خانه امنی با عطر دل انگیز حضور یار و دلدادگی های وابستگی آور، نه بگوید تا بتوانیم چون یک روح در دو بدن، این تن خاکی را مرکبی راهوار برای خدمت رسانی به مردم فرض کنیم. باید بگویمت که من همه تلاشم را می کنم اما قول نمی دهم بتوانم پا به پای تو بیایم. بندهایی که مرا به این زندگی خاکی پیوسته اند شاید محکم تر از بندهای زندگی تو باشند و شاید من مردم را به قدر تو نشناخته باشم و خودم را و خدایم را. توقع نداشته باش ایمان من به قدر ایمان تو محکم باشد. بی تردید من این بیرون بیشتر در معرض وساوس شیطانی و هواهای نفسانی قرار دارم و تو در آن قرارگاه روحانی باید در همه دعاهایت مرا در نظر داشته باشی. یادت باشد من در این راه چند سالی از تو عقب هستم و دلم نمی خواهد برای به هم رسیدن، تو را وادار به توقف کنم اما تو می توانی مرا وادار به دویدن کنی. باید دستم را بگیری نه از پشت آن شیشه های دوجداره کثیف! بلکه از ورای همه موانع و محدودیت های مادی تو باید مرا با خود همراه کنی. یادت باشد این بیرون ما ممکن است راه را گم کنیم و هر آن نیازمند تنزّه بیشتریم تا نظر او برنگردد که این آغاز بدبختی و گم گشتگی است.
یار وفادار زندگیم
همه رنج ها و دل تنگی های این دوری دو ماهه فدای سلامت وجود نازنینت. شنیده ام برای انجام معاینات تخصصی پزشکی حاضر به هیچ گونه درخواستی نیستی؟ و من سخت نگرانم که نکند این مقاومت های مردانه ات خدای ناکرده آسیب بیشتری به سلامتت بزند؟ پزشک معالج معتقد است که نیاز به مراقبت بیشتر داری و تو در آن جایی که قرنطینه است و نیست از حداقل ها محرومی. من این ها را در نامه سرگشاده ای برای رئیس قوه قضائیه نوشته ام با این سوال که تو اساسا به چه جرمی در زندانی؟ و چرا جای شاکی و متشاکی عنه عوض شده است. انتظار پاسخ گویی از مقامات قضائی را هنوز دارم. دوستان مرا به ساده اندیشی متهم می کنند اما در هر حال من تا رسیدن به پاسخ از پا نمی نشینیم. هرچند که تو پیگیری حقوق فردی ات را در راستای تحقق حقوق همه شهروندان می بینی و من هم با همین هدف این راه را ادامه می دهم تا روزی که هیچ کودکی به ستم از آغوش گرم مادر و یا پدرش دور نماند و هیچ زن و مردی گرفتار بند ظلم نشود و هیچ مادر و پدری جگرگوشه اش را اسیرجور و درازدستی نبیند و هیچ شهروندی پاسخ سوالش را با تهدید به زندان نگیرد. تا همان روزی که تو و من و همه ما می خواهیم هیچ زندانی سیاسی به جرم نقد و اعتراض و صرفا برای مخالف بودن، زندانی نباشد. خواسته ای که شیعه قرن هاست دارد و انتظار می کشد. مسلمانان و همه مردم با هر آئین و مکتبی که به آن معتقدند. ما برای رسیدن به این خواسته مشروع و فطری و خدا پسندانه منتظر ظهور حضرت حجت نمی مانیم بلکه هوشمندانه زمینه را برای گسترده شدن عدالت در سراسر جهان، فراهم می کنیم به مدد الهی. انشاء الله
به امید تحقق آرمان های سبزمان
قربانت فخری
قربانت فخری
در پیش پـای فتنه گــران فتنه میشویـم،
پاسخحذفهستیم و در خزان شما سبز میشویم.
صــد ضــربه گـــر بخوریــم از چماقتــان،
با ضـربه های چماق شـما زنده میشویم.
من یـک نفر نـی ام، ما جنگلیم و سبـز،
هیزم به جان شمـا نه، قـلم کـه میشویم.
در بنــد میشویم و به خـون غسـل میکنیم،
مـا روبروی تفنگ شـما سنگ میشویم.
در دشت سبز وطن علـف هـرزه اید خائنان،
ما پیچکیم و آفت علف هـرزه میشویم.
این حرف در به در ترین شاعر رهایی است،
ما در مقابل خشم شما لبخند میشویم!
(درود بر تمامي دلاوران سبز در بند استبداد)