۸/۰۵/۱۳۸۹

فتنـــه نامی هزار فتنه از او

فتنـــه نامی هزار فتنه از او
. ادامه راه سبز(ارس): تعابیر مولوی در خصوصِ «فتنه‌ی قدرت»، شنیدنی‌تر و امروزی‌ترند که در حقیقت، مولوی از فتنه‌ای می‌گوید که ناشی از قدرت یافتنِ جاهلان و بی‌اقتداریِ حاکمان و بی‌سیاستی والیان است.

او می‌گوید: در این فتنه؛ مقام و منصب، جاهلان را به فضاحت می‌کشاند و مال و ثروت ناکسان را به رسوایی می‌کشاند. ناکسی که صاحب ثروت می‌شود با صاحبانِ اصلی، بخل می‌ورزد و آن را به غریبه‌ها می‌بخشد. گمراهی که صاحب ِحکم می‌شود، جاه و شوکتِ حکومت و قضاوت را به چاه نابودی می‌کشاند و جانِ زشتش، جهان‌سوزی می‌کند.

در این شطرنجِ احمقانه، معلوم است که شاه هم در خانه‌ی بیدق قرار می‌گیرد و احمقان سرور می‌شوند و عاقلان هم سر در گلیم.
مولوی، در دفتر سومِ مثنوی، ماجرای مارگیری را روایت می‌کند که برای گرفتن مار به کوهستانی سرد و پر برف می‌رود و در جستجوی مار، اژدهای مرده‌ای را می‌بیند و وسوسه می‌شود تا به قصدِ «چشم‌بندیِ مردم» و «نمایش‌های پهلوانی!» آن را به بغداد ببرد، و چون مارگیر به بغداد می‌رسد، اژدها را از کیسه بیرون آورده و مردم را به تماشای شاهکار خود فرا می‌خواند. اژدها در مقابل گرمای خورشید عراق قرار می‌گیرد و به تدریج رخوتِ ناشی از سرما از تن او خارج می‌شود و به میان جماعت می‌افتد و از کشته پشته می‌سازد و مارگیر گیج را هم یک لقمه ی چرب می‌کند.

مولوی در در دفتر چهارم مثنوی، به اشارتی کوتاه از این داستان یادی کرده و «عیب‌های ناکسان و نادانیِ جاهلان» را به مار خفته‌ای تشبیه می‌کند که به «گرمایِ قدرت» بیدار می‌شوند. مولوی در اینجا می‌گوید : هرگاه یکی از ادواتِ قدرت در اختیار کسی قرار گیرد که ظرفیت استفاده از آن را ندارد و یا می‌خواهد از آن سوء استفاده کنند، می‌تواند منشأ «فتنه» شود. علم، ثروت، منصب، مقام و اعتبار، نمونه‌هایی از ادوات قدرت‌اند که مولوی از آن‌ها نام می‌برد و فلسفه‌ی غزای مومنان را ستاندنِ این ابزار قدرت از دست بدگوهران و زشت‌خوها می‌داند و می‌گوید در غیر این صورت فتنه‌ای که از آنان برمی‌خیزد، خودِ آنان را نیز هلاک می‌کند:

علم و مال و منصب و جاه و قران فتنـــه آمــد در کف بدگوهران

پس غـزا زین فرض شد بر مؤمنان تا ستانند از کـف مجنـون سنان

جان او مجنون، تنش شمشیر او واستان شمشیر را ! زان زشت‌خو

عیبِ او مخفیست، چون آلت بیافت مارش از سوراخ بر صحرا شتافت

جمله صحرا مــار و کزدم پر شود چونـک جاهل شاه حکم مـر شود

سایر تعابیر مولوی در خصوصِ «فتنه ی قدرت»، شنیدنی‌تر و امروزی‌ترند که در حقیقت، مولوی از فتنه‌ای می‌گوید که ناشی از قدرت یافتنِ جاهلان و بی‌اقتداریِ حاکمان و بی‌سیاستی والیان است. او می‌گوید: در این فتنه؛ مقام و منصب، جاهلان را به فضاحت می‌کشاند و مال و ثروت ناکسان را به رسوایی می‌کشاند. ناکسی که صاحب ثروت می‌شود با صاحبانِ اصلی، بخل می‌ورزد و آن را به غریبه‌ها می‌بخشد. گمراهی که صاحب ِحکم می‌شود، جاه و شوکتِ حکومت و قضاوت را به چاه نابودی می‌کشاند و جانِ زشتش، جهان‌سوزی می‌کند. در این شطرنجِ احمقانه، معلوم است که شاه هم در خانه‌ی بیدق قرار می‌گیرد و احمقان سرور می‌شوند و عاقلان هم سر در گلیم:

آنچ منصب می‌کند با جاهلاناز فضیحت کی کند صد ارسلان

مال و منصب ناکسی که آرد به دستطالب رسوایی خویش او شدست

یا کند بخل و عطاها کم دهدیا سخا آرد به نـاموضـع نهد

شاه را در خانه ی بیذق نهد این چنین باشد عطا که احمق دهد

حُــکم چون در دست گمراهی فتاد جاه پندارید در چاهی فتاد

راه نمی‌داند، قــلاووزی کند جان زشت او جهــان‌سوزی کند

احمقـان سرور شدستند و ز بیم عاقــلان سرها کشیده در گلیم

القصه؛ مولوی در دفتر سوم، ماجرای مارگیر و اژدهای خفته را «یک حکایت تاریخی» می‌داند و شاید همین کافی است تا متولیان بودجه‌های فرهنگی و سرداران جنگ نرم، از این پس، انتشار مثنوی معنوی را تعطیل کنند و ابیات مثنوی معنوی را ممنوع و مولوی را هم به اتهام جنگ نرم محاکمه کنند. وقتی اربابِ این جماعت مدعی است که «سابقه‌ی جنگ نرم به آدم و حوا برمی‌گردد!» لاجرم مولوی هم باید فتنه‌گر باشد و از این جماعت هیچ چیز بعید نیست، یعنی:

هر خسی را این تمنی کی رسد موسیی باید که اژدرها کشد

کلمه – آل طاها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر