. ادامه راه سبز(ارس): تعابیر مولوی در خصوصِ «فتنهی قدرت»، شنیدنیتر و امروزیترند که در حقیقت، مولوی از فتنهای میگوید که ناشی از قدرت یافتنِ جاهلان و بیاقتداریِ حاکمان و بیسیاستی والیان است.
او میگوید: در این فتنه؛ مقام و منصب، جاهلان را به فضاحت میکشاند و مال و ثروت ناکسان را به رسوایی میکشاند. ناکسی که صاحب ثروت میشود با صاحبانِ اصلی، بخل میورزد و آن را به غریبهها میبخشد. گمراهی که صاحب ِحکم میشود، جاه و شوکتِ حکومت و قضاوت را به چاه نابودی میکشاند و جانِ زشتش، جهانسوزی میکند.
در این شطرنجِ احمقانه، معلوم است که شاه هم در خانهی بیدق قرار میگیرد و احمقان سرور میشوند و عاقلان هم سر در گلیم.
مولوی در در دفتر چهارم مثنوی، به اشارتی کوتاه از این داستان یادی کرده و «عیبهای ناکسان و نادانیِ جاهلان» را به مار خفتهای تشبیه میکند که به «گرمایِ قدرت» بیدار میشوند. مولوی در اینجا میگوید : هرگاه یکی از ادواتِ قدرت در اختیار کسی قرار گیرد که ظرفیت استفاده از آن را ندارد و یا میخواهد از آن سوء استفاده کنند، میتواند منشأ «فتنه» شود. علم، ثروت، منصب، مقام و اعتبار، نمونههایی از ادوات قدرتاند که مولوی از آنها نام میبرد و فلسفهی غزای مومنان را ستاندنِ این ابزار قدرت از دست بدگوهران و زشتخوها میداند و میگوید در غیر این صورت فتنهای که از آنان برمیخیزد، خودِ آنان را نیز هلاک میکند:
علم و مال و منصب و جاه و قران … فتنـــه آمــد در کف بدگوهران
پس غـزا زین فرض شد بر مؤمنان … تا ستانند از کـف مجنـون سنان
جان او مجنون، تنش شمشیر او … واستان شمشیر را ! زان زشتخو
عیبِ او مخفیست، چون آلت بیافت … مارش از سوراخ بر صحرا شتافت
جمله صحرا مــار و کزدم پر شود … چونـک جاهل شاه حکم مـر شود
سایر تعابیر مولوی در خصوصِ «فتنه ی قدرت»، شنیدنیتر و امروزیترند که در حقیقت، مولوی از فتنهای میگوید که ناشی از قدرت یافتنِ جاهلان و بیاقتداریِ حاکمان و بیسیاستی والیان است. او میگوید: در این فتنه؛ مقام و منصب، جاهلان را به فضاحت میکشاند و مال و ثروت ناکسان را به رسوایی میکشاند. ناکسی که صاحب ثروت میشود با صاحبانِ اصلی، بخل میورزد و آن را به غریبهها میبخشد. گمراهی که صاحب ِحکم میشود، جاه و شوکتِ حکومت و قضاوت را به چاه نابودی میکشاند و جانِ زشتش، جهانسوزی میکند. در این شطرنجِ احمقانه، معلوم است که شاه هم در خانهی بیدق قرار میگیرد و احمقان سرور میشوند و عاقلان هم سر در گلیم:
آنچ منصب میکند با جاهلان … از فضیحت کی کند صد ارسلان
مال و منصب ناکسی که آرد به دست … طالب رسوایی خویش او شدست
یا کند بخل و عطاها کم دهد … یا سخا آرد به نـاموضـع نهد
شاه را در خانه ی بیذق نهد … این چنین باشد عطا که احمق دهد
حُــکم چون در دست گمراهی فتاد … جاه پندارید در چاهی فتاد
راه نمیداند، قــلاووزی کند … جان زشت او جهــانسوزی کند
احمقـان سرور شدستند و ز بیم … عاقــلان سرها کشیده در گلیم
القصه؛ مولوی در دفتر سوم، ماجرای مارگیر و اژدهای خفته را «یک حکایت تاریخی» میداند و شاید همین کافی است تا متولیان بودجههای فرهنگی و سرداران جنگ نرم، از این پس، انتشار مثنوی معنوی را تعطیل کنند و ابیات مثنوی معنوی را ممنوع و مولوی را هم به اتهام جنگ نرم محاکمه کنند. وقتی اربابِ این جماعت مدعی است که «سابقهی جنگ نرم به آدم و حوا برمیگردد!» لاجرم مولوی هم باید فتنهگر باشد و از این جماعت هیچ چیز بعید نیست، یعنی:
هر خسی را این تمنی کی رسد … موسیی باید که اژدرها کشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر