۸/۱۶/۱۳۸۹

چه کسی شهر را مرده می‌طلبد؟

چه کسی شهر را مرده می‌طلبد؟

. ادامه راه سبز(ارس): چه کسی شهر را مرده می‌طلبد؟ چه کسی زنده بودن را جز برای خود بر نمی‌تابد؟ چه کسی فریاد را، حرکت را، صدا را، عشق را، شور را، حرارت را و سرسبزی را نمی‌پسندد؟ آن کیست که بارگاهش را بر خاکستر ویرانه‌های این شهر می‌بیند؟ آن کیست که افتخارش حکومت بر سکون و سکوت و فراموشی است؟ تبر برداشته و در پی ساقه و ریشه است.

شهر آرزوهایش، شهر سکوت مطلق و خاموشی مرگ است. شهری که در آن از هیچ‌کس نه صدایی بلند می‌شود و نه حتی نجوایی. شهری که سردی و جمود سراسر آن را فرا گرفته است. شهری که در آن حرکتی به چشم نمی‌خورد و اگر هم می‌خورد، رفت و آمد مورچگان است و موریانه‌ها. شهری که در آن عشق در اسارت است، نه اشکی و نه لبخندی، نه آوازی و نه نغمه‌سازی و نه راز و نیازی.

او کیست که مدینه فاضله‌اش شهری است که در آن دست‌ها را قلم کرده باشند تا قلم‌هاشان بر روی کاغذ از عشق هیچ ننویسند؟ اگر هم گاهی نوشته‌ای می‌بینی، خون‌نوشته‌ای باشد بر دیوار شهر. لب‌ها را دوخته باشند تا حقیقت فاش نشود. حنجره‌ها را آن‌قدر فشرده باشند تا ترانه‌ای به گوش نرسد و چه شهری است این شهر که بلبلان و قناریان نیز در عزای گل‌ها سوگوارند و خاموش. من نمی‌دانم چه لذتی است در حکومت بر مرگ و خاموشی و چه افتخاری است تکیه زدن بر تخت پادشاهی چنین ملکی.

اما این را می‌دانم که با ریخته شدن خون هر مظلومی، بذر شهامت و شجاعت و پایمردی در تمامی شهر پاشیده می‌شود. می‌دانم که با جوانه زدن این بذرها، دوباره سرسبزی و نشاط سراسر شهر را فرا خواهد گرفت. می‌دانم فریاد مظلوم تا عرش خدا بالا خواهد رفت و می‌دانم که آه مادران ستم‌کشیده جواب خواهد داد. می‌دانم که ناله‌های نیمه‌شب‌های اسیران دربند بی‌پاسخ نخواهد ماند، و می‌دانم چنین شهری تنها در ذهن چنین حاکمانی متصور می‌شود و در واقعیت آنچه تجلی خواهد یافت، حق است و نابودی باطل، و می‌دانم که صبح نزدیک است.

حسین زمان
وبلاگ شخصي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر