سلول انفرادی، اشک عشق!
دیگر می دانم، یقین دارم، من اگر افتادم، تو بپا می خیزی
دیگر می دانم، یقین دارم، من اگر افتادم، تو بپا می خیزی
دخترم؛ اشکهایم بر پتوی سربازیِ کهنه و مندرسِ سلول بدرقهی راهت، چه زیبا عشق را با پدر در میان گذاشتی! و چه پر معناست این عاشقی، آنگاه که پدری برای دختر و دختری برای پدر میمیرد!
ای کاش بودی و می دیدی که اشکهای پدر هر روز راهت را شستشو می داد، من با اشکهایم، پیش پای عشق آبپاشی می کردم و تو خرامان خرامان، پا درون سلول تنهایی ام می گذاشتی!
دخترم؛ آن همه سختی در برابر آنچه ما بدست آوردیم هیچ است هیچ! یادش بخیر؛ آن روزهای سختِ سختِ سخت، چه خوش گذشت! ما درس عشق می خواندیم و مشق عشق می نوشتیم و اشک عشق می فشاندیم، چه می خواهی -زیباتر از این- از خدای عاشقان! ما تا رسیدن به قاف عشق و دیدن حضرت سیمرغ عشق، باید پر پرواز بگشاییم و این راه دراز را با قصه عاشقی کوتاه کنیم! دیگر می دانم، یقین دارم، من اگر افتادم، تو بپا می خیزی!
23 آبان 1389
مهدی خزعلی
مهدی خزعلی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر