قاضی پرونده میگوید میترسد پرونده را به سرانجام برساند
• ادامه راه سبز(ارس): میثم عبادی از نخستین شهدای جنبش سبز به حساب میآید. میثم ۱۶ ساله در روز ۲۴ خرداد ماه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. او کارگر یک کارگاه خیاطی بود و روزهایش را در این کارگاه سپری میکرد تا کمک خرج خانواده و به خصوص پدرش باشد که دیگر نمیتوانست کار کند. میثم که به قول خانوادهاش اصلا اهل سیاست نبود، روز ۲۴ خرداد تصمیم گرفت از شهرک کیانشهر، جایی در جنوب شرقی شهر تهران، به میدان ولی عصر برود و ببیند در شهر چه خبر است و محمود احمدی نژاد در سخنرانی آن روزش چه خواهد گفت. خانواده میثم به او توصیه کردند که در روزهایی که شهر آنقدر شلوغ است، از خانه خارج نشود. اما میثم این گفتهی آنها را نپذیرفت و به همراه دو نفر از دوستانش از خانه خارج شد. میدان ولی عصر بسته بود و کسی به میثم و دوستانش اجازه نداد در سخنرانی رییس دولت دهم شرکت کنند. تا سرانجام او در چهارراه پارکوی با اصابت گلولهی یک بسیجی از پای درآمد. در چهارراه پارکوی، مامور لباسشخصی دختری را بر زمین می کشید و او را کتک میزد. میثم به این صحنه اعتراض کرد و پاسخش تنها گلوله بود. ساعت ده و نیم شب همان روز، زنگ تلفن خانهی آقای عبادی به صدا درآمد؛ تماسی که خبر از گلوله خوردن پسری جوان در منطقهی پارکوی می داد. میثم از ناحیهی شکم تیر خورده بود و در بیمارستانی در چهارراه قلهک بستری شده بود. در همانجا بود که میثم برای همیشه چشم بر جهان فرو بست. خانواده وقتی بر بالینش حاضر شدند که هنوز تنش گرم بود. او رفته بود و برای همیشه در اوج جوانی جهان را ترک گفته بود.
پدر ميثم ميگويد: «وقتی میروم و میپرسم (قاتل پسرم را پیدا کردید یا نه؟) رو به من میگویند: (میخواست از خانه بیرون نرود!) حتی میگویند: (کیانشهر کجا و خیابان ولی عصر کجا؟ چرا پسرت از خیابان کیانشهر رفته بود خیابان ولی عصر!) بچهی من و امثال او چرا کشته شدند مگر چه میخواستند؟ چند بار هم از قول من خبرگزاریهای دولتی مطالبی را دربارهی آقای موسوی و کروبی منتشر کردند که همه دروغ بودند. من از آنها شکایت کردم و شکایتم را پیگیری هم کردم، اما در نهایت گفتند کسی که این مطالب را نوشته، انتقالی گرفته و رفته است. اما همینجا دوباره میگویم که آن حرفها دروغ محض بوده است.»خبرنگار کلمه دربارهی آخرین وضعیت پروندهی میثم و شکایت خانوادهاش از قاتل یا قاتلان او، با پدر این شهید جنبش سبز به گفتوگو نشسته است:
آقای عبادی، شکایتتان از قاتل یا قاتلان میثم به کجا رسید؟ میخواهم از آخرین پیگیریهایتان باخبر شوم.
به تازگی شکایتنامهای را خطاب به دادستان تهران تنظیم کردهام و این شکایتنامه هم به دادگاه جنایی ارجاع شده است. الان هم شکایت در شعبهی یک دادگاه جنایی ثبت شده است. اسم قاضی پرونده هم آقای شاملو است. اما این ثبت شکایت فایده ای ندارد. من میخواهم رییس قوه قضاییه را ببینم و از او بپرسم چرا پسر بیگناهم را کشتهاند؟
چرا شکایت به مراجع قانونی فایدهای ندارد؟ وقتی برای پیگیری پرونده میروید، به شما چه میگویند؟
وقتی میروم و میپرسم «قاتل پسرم را پیدا کردید یا نه؟» رو به من میگویند: «میخواست از خانه بیرون نرود!ی حتی میگویند: «کیانشهر کجا و خیابان ولی عصر کجا؟ چرا پسرت از خیابان کیانشهر رفته بود خیابان ولی عصر!» من خیلی از شنیدن این جملات ناراحت میشوم. حتی بارها گریه کردم. میدانید وقتی این حرفها را میشنوم، آنقدر حالم گرفته میشود که اصلا نمیتوانم حرفی بزنم و اصلا از آمدنم برای پیگیری پشیمان میشوم. یک بار که برای پیگیری به دفتر ریاستجمهوری رفتم، کارمندی در آنجا گفت: «پسرت اغتشاشگر بوده، چرا پسر من را نکشتند؟» یعنی آن روزها که نصف جمعیت تهران بیرون بودند و برای اعتراض هم رفته بودند، باید همه را می کشتند؟ یعنی پسر من حق نداشته به خیابان ولی عصر برود؟
برای پیگیری دیگر به کجاها سر زدید؟
به هر کجا که فکرش را بکنید. دفتر رهبری، دفتر ریاست جمهوری، دادستانی و دادگاه جنایی و … اما هیچ جا جواب درستی به من ندادند.
ضارب را هنوز پیدا نکردهاند؟
هر بار چیزی میگویند. دفعهی آخر که برای پیگیری رفتم، گفتند: «ما نمیدانیم قاتل کیست، شما بگویید که کیست تا ما دستگیرش کنیم.»
البته همان اوایل یک بسیجی را دستگیر کردند و گفتند «قاتل پسرت است»، اما بعد او را آزاد کردند. قاضی خودش رو به من گفت: «من نمیتوانم این بسیجیها را دستگیر کنم و با اینکه پروندهی شما سه سال باز میماند، من نمیتوانم کاری کنم.» او با زبان خودش به من گفت که نمیتواند بسیجیها را بازداشت کند. گفت که خانواده دارم و نمیتوانم. یعنی قاضی هم از یک بچهی ۱۵ ساله حساب میبرد. حالا نمیدانم باید برای پیگیری چه کنم.
آقای عبادی خواستهی اصلی شما از مسئولان قضایی چیست؟
من فقط میخواهم قاتل فرزندم را معرفی و محاکمه کنند. باید به من بگویند فرزند من چرا کشته شد و گناهش چیست. یعنی هر کس گفت «رای من کو» باید کشته شود؟ البته پسر من حق رای هم نداشت و رای نداده بود، اما همراه با بقیهی مردم و به خاطر رای آنها این شعار را فریاد میزد. یعنی اگر کسی این شعار را میگفت، باید کشته میشد؟ میخواهم بدانم به چه گناهی پسر ۱۶ ساله را در روز روشن در خیابان کشتهاند.
تا حالا کسی از مراجع قانونی یا دولتی به شما سر زده است؟
بله، یک بار از شورای شهر و یک بار هم از هلال احمر آمدند. یک بار هم از بنیاد شهید آمدند و یک کارت برایم آوردند، یک کارت به جای پسرم. آخر این کارت به چه کارم میآید؟ پسر من فقط چند ساعتی از خانه بیرون رفته بود؛ باید جنازهاش را شب به من تحویل میدادند؟
میثم دقیقا چگونه کشته شد؟
دوستانش بعدا برای ما ماجرا را گفتند که وقتی میثم و دو دوستش را به میدان ولی عصر راه نمیدهند، آنها سوار اتوبوس میشوند و در چهارراه پارکوی پیاده میشوند؛ جایی که زد و خوردهایی بین معترضان به نتایج انتخابات و نیروهای بسیج و لباس شخصی در جریان بوده است. در آن محدوده ظاهرا یک بسیجی دختری را به شدت با باتوم کتک زده و بعد هم روی زمین میکشیده است. میثم که این صحنه را میبیند، به شدت عصبانی میشود و اعتراض میکند و جواب اعتراضش هم گلولهای بود که به شکمش اصابت میکند. میثم رو به آن شخص گفته بود: «چرا با دختر مردم اینطور میکنی؟ مگر خودت ناموس نداری؟» که بعد از آن صدایش برای همیشه خاموش میشود. خب، او همیشه به این مسایل حساس بود.
آقای عبادی، به پیگیریهایتان ادامه میدهید؟
بله، با همهی برخوردهای بدی که با من میشود، تا پیدا شدن قاتل پسرم پیگیریهایم را ادامه میدهم. ولی این رسمش نیست که با یک پدر داغدار اینطور رفتار کنند و هر بار او را با گریه به خانه بفرستند. مگر پسرم چه گناهی داشته؟ حتی اگر اعتراض کرده که جوابش گلوله نیست.
حرف آخرتان؟
از مسئولان می خواهم قاتل فرزندم را پیدا کنند. در جنگ همهی ما رفتیم و برای دفاع از خاکمان جنگیدیم و حتی کشته هم دادیم. اما نمیفهمم بچهی من و امثال او چرا کشته شدند مگر چه میخواستند؟ چند بار هم از قول من خبرگزاریهای دولتی مطالبی را دربارهی آقای موسوی و کروبی منتشر کردند که همه دروغ بودند. من از آنها شکایت کردم و شکایتم را پیگیری هم کردم، اما در نهایت گفتند کسی که این مطالب را نوشته، انتقالی گرفته و رفته است. اما همینجا دوباره میگویم که آن حرفها دروغ محض بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر