«ژاله» خون شد
• ادامه راه سبز(ارس): بار دیگر تظاهرات مسالمت آمیز سبزها به خون رنگین شد. گویی سبز با سرخ عجین شده تا شاید پرچم سفید ” صلح ” را در این مرز و بوم برای همیشه به اهتزاز در آورد.
جوان بیست و شش ساله که با هزار امید و آرزو دیروز در خیابانهای شهری پر هیاهو و دود قدم می زد تا فردایی روشنتر از امروز را بسازد، امروز جان در بدن ندارد و فردا پیکرش راهی دیار باقی می شود تا کنار به خاک خفتگان دمی بیارامد.
“صانع ” می رود تا به دیگر یاران دانشجویش بپیوندد. آنان که روزی برای دفاع از خاک این کشور تن به گلوله سربی بیگانگان سپردند تا اسطوره ای شوند برای دفاع از وطن و آنان که همین آخرها در خاکی که همه جایش سبز شده بود با خون شهیدان وطن، برای پاسخ یک سوال به خیابان آمدند و دیگر هرگز برنگشتند و رفتند در کنار شهیدانی از جنس پاکی و منزلگاهشان گورستانی شد که روزی از کنارش رهبری وعده آزادی داده بود.
دیروز دگر بار یک “دانشجو” جان باخت. گویی این سرزمین سر آشتی با دانشجویان ندارد! روزی به خوابگاهش لشکر می کشند و کرور کرور می زنند و می برند و به بند می کشند. دگر روزبه جمع صمیمی شان در دانشگاه حمله می کنند و به زنجیر می کشند. آن شب تار پرستاره، محفل انس دعای کمیلشان را بر نمی تابند و مشت بر دهان “تکبیر گویشان ” می کوبند. یک روز به کهریزکشان می برند و دگر روز در اوین مهمان می کنند. در خیابان باشند و خوابگاه. کلاس باشند و باشگاه. فرقی ندارد. دانشجو است که آماج تیر کین است.
هیچ خاکی چون خاک شهید پرور ایران زمین چنین نکرد با جوینده دانش! صانع در زمانی که “ژاله” خون شد هنوز چشم بر این دنیا نگشوده بود. اما از روزی که خود را شناخت با ” ژاله ” همراه بود و امروز این ” ژاله ” خون شد.
چه فرقی می کند تیر را چه کسی زده باشد. مامور است یا مزدور. هر کس که باشد فرزند همین خاک است از مشتری و ثریا که نیامده! یکی است مثل همه. فقط او ” سلاح ” دارد نه ” صلاح”. اما ” صانع” سلاح نداشت. صلاح می خواست. مثل “سهراب” ، ” اشکان”، ” محسن” ، ” ندا”، ” مهدی”، “احمد” و صدها نام دیگر….. همه دانشجو. همه جوان. جویای علم. شیدای آزادی. سری پرشور. دلی پرعشق. با امیدی به مامنی بی خشونت. حال پیکر سرد “صانع” ابزاری می شود برای خشونتی دیگر. از ” خونخواهی” می گویند و ” خشم انقلابی” . ” انتقام جویی ” و ” کینه های سرشار”. زنجیره ای است این حلقه بسته خشونت که تمامی ندارد.
پیکر صانع را می خواهند بر دوش کشند و شعار کین دهند. فرق نمی کند که پیکر ” بسیجی ” باشد یا ” سبز”. اینها فقط با یک واژگان آشنایند. شهیدی که شاهد است را بر دوش می گیرند و شعار ” مرگ” بر ” زندگان” می دهند.
فردا مادری باز به عزای عزیزش می نشیند. کجایید مادران عزادار از ” لاله” به ” ژاله”. بیایید مادری باز سیاهپوش شد. بغض آسمان است که می شکفد.
فردا؛ باز هوای ایران ابری است. ابرها می گریند در سوگ این همه قربانی آزادی. ایران یکصدا فریاد می زند: ” شهادتت مبارک! “
جوان بیست و شش ساله که با هزار امید و آرزو دیروز در خیابانهای شهری پر هیاهو و دود قدم می زد تا فردایی روشنتر از امروز را بسازد، امروز جان در بدن ندارد و فردا پیکرش راهی دیار باقی می شود تا کنار به خاک خفتگان دمی بیارامد.
“صانع ” می رود تا به دیگر یاران دانشجویش بپیوندد. آنان که روزی برای دفاع از خاک این کشور تن به گلوله سربی بیگانگان سپردند تا اسطوره ای شوند برای دفاع از وطن و آنان که همین آخرها در خاکی که همه جایش سبز شده بود با خون شهیدان وطن، برای پاسخ یک سوال به خیابان آمدند و دیگر هرگز برنگشتند و رفتند در کنار شهیدانی از جنس پاکی و منزلگاهشان گورستانی شد که روزی از کنارش رهبری وعده آزادی داده بود.
دیروز دگر بار یک “دانشجو” جان باخت. گویی این سرزمین سر آشتی با دانشجویان ندارد! روزی به خوابگاهش لشکر می کشند و کرور کرور می زنند و می برند و به بند می کشند. دگر روزبه جمع صمیمی شان در دانشگاه حمله می کنند و به زنجیر می کشند. آن شب تار پرستاره، محفل انس دعای کمیلشان را بر نمی تابند و مشت بر دهان “تکبیر گویشان ” می کوبند. یک روز به کهریزکشان می برند و دگر روز در اوین مهمان می کنند. در خیابان باشند و خوابگاه. کلاس باشند و باشگاه. فرقی ندارد. دانشجو است که آماج تیر کین است.
هیچ خاکی چون خاک شهید پرور ایران زمین چنین نکرد با جوینده دانش! صانع در زمانی که “ژاله” خون شد هنوز چشم بر این دنیا نگشوده بود. اما از روزی که خود را شناخت با ” ژاله ” همراه بود و امروز این ” ژاله ” خون شد.
چه فرقی می کند تیر را چه کسی زده باشد. مامور است یا مزدور. هر کس که باشد فرزند همین خاک است از مشتری و ثریا که نیامده! یکی است مثل همه. فقط او ” سلاح ” دارد نه ” صلاح”. اما ” صانع” سلاح نداشت. صلاح می خواست. مثل “سهراب” ، ” اشکان”، ” محسن” ، ” ندا”، ” مهدی”، “احمد” و صدها نام دیگر….. همه دانشجو. همه جوان. جویای علم. شیدای آزادی. سری پرشور. دلی پرعشق. با امیدی به مامنی بی خشونت. حال پیکر سرد “صانع” ابزاری می شود برای خشونتی دیگر. از ” خونخواهی” می گویند و ” خشم انقلابی” . ” انتقام جویی ” و ” کینه های سرشار”. زنجیره ای است این حلقه بسته خشونت که تمامی ندارد.
پیکر صانع را می خواهند بر دوش کشند و شعار کین دهند. فرق نمی کند که پیکر ” بسیجی ” باشد یا ” سبز”. اینها فقط با یک واژگان آشنایند. شهیدی که شاهد است را بر دوش می گیرند و شعار ” مرگ” بر ” زندگان” می دهند.
فردا مادری باز به عزای عزیزش می نشیند. کجایید مادران عزادار از ” لاله” به ” ژاله”. بیایید مادری باز سیاهپوش شد. بغض آسمان است که می شکفد.
فردا؛ باز هوای ایران ابری است. ابرها می گریند در سوگ این همه قربانی آزادی. ایران یکصدا فریاد می زند: ” شهادتت مبارک! “
بهار يكتا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر