۴/۳۱/۱۳۸۹

«غمزه های قرآنی» نوشته اي تازه از محمد نوري زاد

وبسایت شخصی محمد نوری زاد دوباره فعال شد:
غمزه های قرآنی
. ادامه راه سبز(ارس): وب سایت شخصی محمد نوری زاد، پس از هفت ماه با همان عنوان “گاه نوشت” بر روی اینترنت فعال شد. وي در در بخشي از نخستين مطلب خود در وبلاگ جديدش نوشته است: «وقتی شنیدم زندان بانان بند ۲۴۰ ، به تقاضای چهل و پنج روزه ی ” عمادالدین باقی” که مرتب از آنان درخواست یک جلد قرآن می کرده ، وقعی ننهاده اند ، و او ، چهل و پنج روز تمام ، در یک سلول کوچک انفرادی ، حتی از داشتن یک جلد قرآن محروم بوده ، دانستم: غربت قرآن ، حتما نباید با ترجمه ها و تفسیرهای آشفته همراه باشد.»

اين آزاده در مقدمه اولین مطلبی که پس از آزادی در وبلاگ شخصی اش نوشت، می آورد: «روزی که قرار شد به طور موقت از زندان آزاد شوم، به من گفتند “ننویس تا به زندان باز نگردی!” و من گفتم “نوشتن برای من، مثل اکسیژن است برای شما.”»

متن كامل اين نوشته به همراه مقدمه اي كه نوري زاد بر آن منظور كرده است عينا در زير مي آيد:
درباره ی این نوشته :

روزی که قرارشد به طور موقت از زندان آزاد شوم ، به من گفتند : ننویس تا به زندان باز نگردی ! و من گفتم : نوشتن برای من ، مثل اکسیژن است برای شما . و گفتم : افسوس که چرا در نوشته های بظاهر صریح و تلخ و گزنده اما خیرخواهانه ی من، روح واخواهی های من رصد نمی شود . و گفتم : آسوده خاطرتان کنم : درهمین روزهای اخیر ، من مطلبی قرآنی برآورده ام که فکر می کنم روح آن ، در ساحت مشترکات فکری ما و شما بگنجد و چه بسا ایرادی نیز در انتشار آن نباشد . نمی دانم پذیرفتند یا که نه . با این حال ، مطلبی را که مطالعه می فرمایید در هفته ی پایانی حضورم در زندان اوین نوشته شده . از حس و حال جاری آن نیز می شود کاملا به اوضاع فکری و عاطفی نویسنده ی زندانی پی برد . در این مطلب ، به یک ضرورت بسیار شریف قرآنی اشاره کرده ام و در پایان ، برای برون رفت از دایره ی بسته ی آن ، از همگان شما استمداد طلبیده ام . آنچه اکنون مطالعه می فرمایید ، یک مطلب ساده ی قرآنی است و ربطی به سمت و سیره ی نوشته های پیشین من ندارد . هرگز علاقه مند نیستم این نوشته در محدودهء رنج کسانی ارزیابی شود که تا کنون خیرخواهی و نقد مشفقانه ی نویسنده را بحساب تخریب هیمنه ی خود گذارده اند . و اما اصل مطلب :

+ + +

وقتی شنیدم زندان بانان بند ۲۴۰ ، به تقاضای چهل و پنج روزه ی ” عمادالدین باقی” که مرتب از آنان درخواست یک جلد قرآن می کرده ، وقعی ننهاده اند ، و او ، چهل و پنج روز تمام ، در یک سلول کوچک انفرادی ، حتی از داشتن یک جلد قرآن محروم بوده ، دانستم : غربت قرآن ، حتما نباید با ترجمه ها و تفسیرهای آشفته همراه باشد ، و یا : نقش تاریخی اش به فراموشی سپرده شود ، و یا : روح شریفش به حاشیه رود ، و یا : قیل و قالی در ظاهر او بالا بگیرد ، و یا : معجزه ی مسلمش در چارچوب های فردی و حکومتی ما بود و نبودی نداشته باشد .

+ + +

طعم مطالعه و تلاوت قرآن در زندان ، شاید به طعمی از رهایی آمیخته باشد . از همین روی است که شما ، با همین طعم ، پروانه گون ، به پرواز در می آیید و از لای پنجره های قطور و آهنین آن به هر کجا پرمی کشید . من ، در این شش ماهی که در زندان ، لنگ لنگان از روزی به روزی دیگر درافتادم ، به یک تحقیق متفاوت دست بردم و طی آن تلاش کردم از هرآیه ی قرآن ، پروانه ای برآورم و فراتر از سلول تنگ زندان ، سلول های سنگین و فرسوده ی وجود خویش را به هر یک از این پروانه ها بسپرم تا مگر مرا از تنگنای تنهایی و جهل به در برند ، و به دوردست های نیالوده ، وبه افق های روشن ، و به وادی فهم در اندازند .

مرور چندین و چند باره ی قرآن ، با اعتنا به خوف و رجایی که ذاتی روزها و شب های زندان است ، نرم نرم ، دریچه هایی از معانی پنهان آیه ها را به رویم گشود و مرا از محبس یک قاری عادت گرا ، به سرسرای کاوشگری سیری ناپذیر سوق داد . درآن جولان قرآنی ، من همه ی عمر هنری خود را به ساحت آیه ها پیشکش کردم ، و آیه ها نیز در مقابل ، بخشی از شرافت هنری و معانی پنهان خود در حوزه های نقاشی ، سینما ، ادبیات ، موسیقی ، خوشنویسی ، کاریکاتور ، طنز ، دیالوگ ، سخنوری ، حکومت داری ، معنا ، جامعه شناسی ، انسان شناسی ، تاریخ ، و آینده را در معرض فهم من قرار دادند .

+ + +

من به کارهای کرده و نکرده ی مراجع تقلید ، بسیار انتقاد داشته و دارم . و در این میان ، آیت الله مکارم شیرازی ، مشخصا در نقدهای من حضوری فراگیر داشته است . در روزهای تلخ زندان انفرادی اما ، قرآنی به درون سلول من راه یافت با ترجمه ی آقای مکارم . جوری که ماهها ، من بودم و تنهایی و همان قرآن و ترجمه ی خوب آقای مکارم . ایکاش می توانستم با صدایی به بلندای ادب ، و به پهنای شرافتی که این روزها با شتاب به حاشیه می رود ، فریاد بر آورم : یک ترجمه ی خوب قرآنی ، مثل جاده ای وسیع و صاف ، با درخت ها و گل های معطری که در دوسوی خود دارد ، مسافر را با امنیت و آرامش به مقصد می رساند .

من پیش از این ، با ترجمه های آقایان : عبدالمحمد آیتی ، عزت الله فولاد وند ، بهاالدین خرمشاهی ، و الهی قمشه ای آشنا بودم ، و به قدر بضاعت ، از شان ادبی ترجمه ی آیتی ، و دلنشینی ترجمه ی فولاد وند ، و معناگرایی ترجمه ی خرمشاهی ، و ساده ساری ترجمه ی الهی قمشه ای خبر داشتم ، اما نصیب من در زندان ، تنها و تنها همنشینی با ترجمه ی آقای مکارم شد . به همین دلیل ، بیش از دیگران ، با زحمت ریز به ریز ایشان مانوس شدم و به تلاش و همت و وسواس وی برای یافتن واژگان معادل ، آفرین گفتم .

ما منتقدان و ناراضیان اوضاع عمومی کشور ، آنقدر شعور و شهامت داریم که شانه به شانه ی نقد یک نفر ، زحمت و کار خوب او را نیز سپاس گوییم .
+ + +
قرآن در زندان ، سخت با روان زندانی می آمیزد . نه از آن روی که زندانی را در آن بارش بلا ، چاره ای جز خدا خواهی نیست ، بل از این روی که زندانی ، آنجا که در کویر عطشناک حق خود ، با مطالعه ی قرآن ، به غلیظ ترین توصیه های انسانی برمی خورد ، سر در آغوش آمال و آرزوهای برنیامده ی خویش می نهد و با وصف العیش آیه ها ، به تناول نیمی از عیش انسانی خویش پناه می برد .
شب ها و روزهای پی در پی و بلاتکلیف زندان ، حس خالص و شریفی را به جان زندانی در می اندازد تا سراسیمه به ریسمان خدا چنگ بزند . و قرآن در این میان ، همان ریسمان آسمانی است .

تجسم کنید : دونفر” بسم الله الرحمن الرحیم ” می گویند . یکی خارج از زندان ، و دیگری داخل زندان . اولی در کنار سفره ای از چاره ها . و دومی در بحرانی از ناچاری ها . وای که اگر زندانی ، بی گناه و بی تقصیر نیز باشد . “بسم الله” یک زندانی بی گناه و بی تقصیر ، مثل نگریستن یک مسافر تشنه ، به چشمه ای زلال و گواراست . و مثل وضو ساختن و آب نوشیدن رهگذری غبارآلود از آبشار جاری از برف است .

ترجمه ی خوب قرآن، دست زندانی بی گناه را ، وه که چه می گویم ، دست هرچه با گناه و بی گناه را می گیرد و برفراز ابرها می نشاند . و ترجمه ی بد ، او را در محدوده ی زندان خویش ، در هرکجا ، به خستگی می کشاند . ترجمه ی خوب ، به بارش گلبرگ های گل محمدی مانند است . که می توان بدان پناه برد و با آن تن شست و از تماشای بارش مدام آن لذت برد . و ترجمه ی بد و نامطلوب قرآن ، به ریزش توده هایی از گل و لای می ماند . که نه طعمی از باران دارد و نه طراوتی ازآن .

ترجمه ی خوب آقای مکارم ، در آن وادی ناچاری ، بهشتی بود که مرا ازنگرانی به در می برد و با لبخند خوب خدا می آمیخت . سه ماه تمام ، شب و روز ، نشستم و زاویه های پنهان و آشکار آیه ها را کاویدم و به تامل و نگارش پرداختم . اکنون که به پشت سر می نگرم ، خود را صاحب گنجینه ای می دانم بس غنی . که جواهرات و سکه های آن ، جنسی از کلمه دارد . و چشمی که : بیهوده نمی نگرد ، و فهمی که : فریب نمی خورد ، و دینی که : چیز دیگر می جوید ، و اسلامی که : با اسلام ما فرسنگ ها فاصله دارد ، و خدایی که : عبوس نیست ، و خدایی که : در همین نزدیکی هاست ، چیزی دیگر می گوید و ما چیز دیگری را به اسم او تحکم می کنیم ، و خدایی که : لابد بخاطر خطاهای عمیق و مکررمان ، بقای ما را به دیده ی تردید می نگرد .

+ + +

در زندان ، مرا از سلولی به سلول دیگر می بردند . همچنان که دیگران را . و در همه حال می گفتند : کسی با خودش قرآن بر ندارد . من اما همان قرآن آقای مکارم را از سلولی به سلول دیگر می بردم و به مطالعه و نوشتن های مخفیانه ی خود ادامه می دادم . تا این که ظاهرا بعضی از نوشته های غیر قرآنی من ( نامه ی چهارم و پنجم به رهبر) نامطلوب تشخیص داده شد و یک روز در بازگشت از “هواخوری” نیم ساعته ، با جای خالی نوشته های پراکنده ی خود ، و با جای خالی همان قرآن همنشین روبرو شدم . تهدیدها و خواهش ها و نامه نگاری های من به مسئولین زندان و حتی به شخص دادستان تهران – آقای جعفری دولت آبادی – به جایی نرسید . هم نوشته های من رفته بود ، هم آن قرآن شورانگیز . این نیز بگویم که ترجمه ی آقای مکارم معنا محور است و از چارچوب آیه ها خروج نمی کند و به مفهوم ذاتی حرفها و کلمه های هر آیه پای بند است . با ادبیات خوب و قابل قبول . و با بهره مندی از واژگان درست و رایج زبان پارسی . بعدها که با دکتر ” عرب مازار یزدی” هم سلول شدم ، دانستم این استاد فهیم و دانشمند و مودب دانشگاه علامه نیز با من در خصوص ریز پردازی های ترجمه ی آقای مکارم هم نظر است .

+ + +

زمان گذشت و گذشت و من بی آن که به آن قرآن دسترسی داشته باشم ، با افراد مختلف همنشین و هم سلول شدم . اما نه که همنشینی با قرآن ، همچنان که گفتم ، با طعمی از رهایی آمیخته است ، دلتنگی های من به تسکینی درست و ماندگارمنجر نشد که نشد .

مدت ها بعد، از بند امنیتی ۲۰۹ به بند عموم ” هفت” منتقل شدم . آنجا کتابخانه ای تمیز و وسیع در اختیار ما بود . کتابخانه ای که در میان کتاب های متعدد خود ، قرآن موردنظر مرا نداشت .

با انتشار نامه ی من به سید حسن خمینی از داخل زندان ، مسئولین زندان ، صلاح را در این دیدند که مرا از بند هفت ، به بند سه ، که به آن بند ۳۵۰ نیز می گویند ، منتقل کنند . محدودیت های این بند ، مرا برآن داشت که نوشته های متوقف و ناتمام قرآنی خود را از سر گیرم . چند روزی سر به قرآن آقای بهاالدین خرمشاهی فرو بردم که ایشان نیز ، ترجمه ای شریف و شایسته فراهم آورده است . تا این که از سر اتفاق ، با قرآنی آشنا شدم که یکی از دوستان زندانی من مشغول مطالعه ی آن بود . ترجمه ی این قرآن ، توسط آقای ” مهندس علی اکبر طاهری قزوینی ” صورت پذیرفته است . با نام : ” قرآن مبین ” .

خیلی زود با این قرآن و ترجمه ی آن مانوس شدم . ورق به ورق جلو رفتم و تلاش کردم تفاوت ترجمه ی آن را با سایر ترجمه ها که پیش تر دیده بودم بسنجم . نه سواد عربی من ، و نه فهم قرآنی من ، هرگز دراندازه ای نبوده و نیست که درمیان ترجمه های قرآن داوری کنم . اما در این ماههای تنهایی و انس ، به شرافتی از فهم محتوایی آیه ها دست یافته بودم که در عین محدودیت و فقر علمی ، می توانستم دست خ‍ِرَدِ خُرد خود را بگیرم و به راه در اندازم .

با مطالعه ی سطحی ترجمه ی آقای طاهری ، دریافتم که وقت فراوانی از ایشان ، صرف تفسیرگردی در میان آثار کهن و نو شده است . این مهم ، هم رد پایی از خود را در ترجمه ی فراگیر و مطمئن به جای نهاده است ، و هم دست مترجم را برای مشابهت یابی معانی آیه ها گشوده است . قصد من از انگشت نهادن برترجمه ی فاخر آقای طاهری ، هرگز به معنای به حاشیه راندن ترجمه ی دیگران نیست . همچنان که بعدها نیز ، قطعا ما را به ترجمه ای دقیق تر و منظم تر و پرزحمت تر و فراگیرتر و عاشقانه تر از ترجمه ی آقای طاهری نیاز است .

آقای مهندس طاهری در این ترجمه ، بخش وسیعی از زحمت خود را در پی نوشت (زیرنویس) هرصفحه متجلی کرده است . دراین پی نوشت ها ، ما ، هم به آیه های مشابه ، و هم به نکته های لغوی ، و هم به معانی مترادف ، و هم به معانی غیرمتعارف ، و هم به اشارات نحوی ، و هم به موقعیت های تاریخی ، و هم به ظرایفی متنوع و ضروری از تفسیر و تاویل بر می خوریم . تسلط همه جانبه ی مترجم به زیرو بم زبان عربی ، و نفوذ او به ریشه ی لغات ، و استخراج معانی تازه ، و روحیه ی شگفت مشورت گیری وی ، و سیری ناپذیری وی برای اقناع مخاطب ، ما را با ترجمه ای روان و جامع مواجه کرده است .

مترجم در صفحات انتهایی قرآن ، نوشته ای دارد با عنوان ” پس از پایان” . دراین نوشته ، وی ، مارا از زحمت “هشت سال تلاش بی وقفه ” ی خود مطلع می کند . شما با ورق زدن این ترجمه ، وبا نگاهی گذرا به پی نوشت ها ، این زحمت بی وقفه ی هشت ساله را ” باور” می کنید . چرا که در هر برگ ، می توان وسواس و صرف وقت و دقت موشکاف او را مشاهده کرد .

ناشر این قرآن ، ” انتشارات قلم ” است . من از همین زندان ، سپاس خود را تقدیم دوستانی می کنم که بی آن که نگاهشان به سود و فایده ی متداول باشد ، دقیق ترین حساسیت ها را برای ارائه ی اثری نفیس و چشم نواز و پرمحتوا مبذول داشته اند .

ناگزیرم برای پرهیز ازکلی گویی ، به چند نمونه از ظرافت های جاری این ترجمه اشاره کنم :

۱ – اغلب مترجمین قرآن ، از معادل فارسی واژه ی ” اولی الامر” با : صاحبان امر ، یاد کرده اند ، و یا از خیر معادل یابی این واژه درگذشته و آن را به صورت : اولوالامر آورده اند . مهندس طاهری اما آن را ” متصدیان امور” ترجمه کرده است . در پی نوشت مربوط به ” الی الرسول و الی اولی الامرمنهم” آیه ی ۸۳ سوره ی نسا ، می نویسد :

معلوم می شود ” اولی الامر” ( که جمع است ) کسانی غیراز شخص پیامبر(ص) هستند . و چون موضوع مربوط به زمانی است که حضرت پیامبر(ص) در حال حیات بودند ، معلوم می شود کسانی غیراز امام معصوم هرزمان بوده اند . از این روی این کلمه را به ” متصدیان امور” ترجمه کرده ایم . به عنوان مثال : رییس اداره ، کارمند بانک ، مامور راهنمایی ، مدیر مدرسه و غیره . کلمه ی ” منهم” که پس از کلمه ی ” اولی الامر” آمده ، تایید دیگری است بر این معنی …

۲ – آیه ی ۱۲۳ سوره ی انعام را این گونه ترجمه کرده است :

” و بدین گونه در هر شهری سردمداران بزهکارش را گماشتیم ( و به آنان میدان دادیم ) تا به دسیسه پردازند . در حالی که تنها در حق خویش دسیسه می کنند و نمی فهمند ” .
و در پی نوشت توضیح می دهد :

منظور از ” اکابر مجرم ” در این آیه ، همان است که در آیات ۳۴ سبا ، و ۲۳ زخرف آمده است . منظور از مکرشان نیز همان است که در آیه ی ۳۳ سبا آمده است . ضمنا کلمه ی ” مجرمیها ” در اصل ” مجرمین ها ” بوده که به علت اضافه شدن ، بنا بر قاعده ، حرف ” نون ” حذف شده است . حرف ” لام ” در ” لیمکروا ” لام عاقبت است . منظور این است که مفاسد اجتماع ، از سردمداران از خدا بی خبر سرچشمه می گیرد .

۳ – ترجمه ی آیه ی ۳۷ سوره ی نور ( رجال لا تلهیهم تجرة و لا بیع عن ذکرالله …) را اغلب مترجمان ، حتی قرآن پژوهی چون آقای بهاالدین خرمشاهی ” مردانی که هیچ داد و ستد و خرید و فروشی ایشان را از یاد خداوند بازنمی دارد ” ترجمه کرده اند . نیز کلمه ی ” رجال ” این آیه را مرحوم الهی قمشه ای ” پاکمردان ” ترجمه کرده است . و حال آنکه آقای مهندس طاهری به جای آن ” افراد ” نهاده است . به زعم حقیر ، اگر همه ی ” رجل ” های قرآن را معادل ” مرد ” بدانیم ، فرصت حضور بانوان را در قرآن به تنگنا در انداخته ایم . با این وصف ، ترجمه ی آقای طاهری ، به انصاف و درستی نزدیکتر است . خود وی در پای نوشت آیه ی فوق ، دلیل این که چرا ” رجال ” را – افراد - ترجمه کرده ، می آورد : بنا به قاعده ی تغلیب ، در اینجا کلمه ی ” رجال ” به کار رفته است و شامل زنان نیز می شود .

۴ – بسیاری از مترجمین قرآن ، منجمله مرحوم الهی قمشه ای و جناب خرمشاهی در ترجمه ی ” سلم علی ال یاسین ” راه به خطا رفته و آن را : سلام بر آل یاسین باد ، و یا : و سلام بر ال یاسین ، ترجمه کرده اند . مهندس طاهری اما آن را : ” سلام بر الیاس ” ترجمه کرده است . و در پی نوشت توضیح داده است :

الیاسین همان ” الیاس ” پیامبر است و مثل سینا و سینین دو شکل یک کلمه است . دو آیه ی بعد که می فرماید : ” انه من عبادنا المومنین ” موید این نظر است .

۵ – همه یا اغلب مترجمین قرآنی ما ، واژه ی ” نفثت فی العقد ” را که در آیه ی ۴ سوره ی فلق آمده ، زنان جادوگر یا زنان دمنده در گره ها ترجمه کرده اند . و با همین خطای آشکار ، یک تهاجم تاریخی را به سمت بانوان احاله داده اند . که یعنی در این آیه ، آن که مورد نفرت و نکوهش واقع شده ، زنان جادوگرند . این خطا ، چهره ی مخوفی از بانوان به ذهن ما متبادر می کند . بی آن که بانوان را در این تهاجم غیر منصفانه ، سهمی موکد بوده باشد . آقای مهندس طاهری ” نفثت ” را سخن چینان ترجمه کرده است و در پای نوشت جامع خود آورده است :

” نفاثات جمع ” نفاثه ” به معنای دمنده است . به همین علت در زبان عربی به هواپیمای جت هم ” نفاثه ” می گویند و در اینجا مراد سخن چینان فساد پیشه است یا جادوگران ….. معنی تحت اللفظ آیه این است : ” از شر دمندگان در گره ها ” تفسیر اضوا البیان (محمد امین مختار) گفته است : منظور از نفاثات قطعا ساحران است . اعم از زن و مرد ….

۶ – دراینجا به بعضی از واژگان و آیه هایی که به فارسی برگردانده اشاره می کنم :
متقین = پروا پیشگان
رب = صاحب اختیار
کافرون = انکار ورزان
سفها = سبکسران و بی خردان
کنتم اموتا فاحیکم = بی روح بودید و شما را حیات بخشید .
تواب = باز پذیر
معروف = شایسته
منکر = ناپسند
الیوم الاخر= روز واپسین
دارالسلم = سرمنزل سلامت
یسبحون الیل و النهار لا یفترون = شب و روز بی آنکه سستی نشان دهند ، خدای را تقدیس می کنند .

+ + +

” قرآن مبین ” آقای مهندس طاهری قزوینی ، یکی از ترجمه ها و آثار فاخر و شایسته و ستودنی عصر ما است . این اثر شریف ، در کنار ترجمه های خوب دیگر ، می تواند خلا ترجمانی قرآن را تا سالها برطرف کند . جذابیت چند جانبه ی این اثر باعث شد در اطراف مترجم و کم و کیف انتشار این اثر تحقیق کنم . دانستم مترجم عزیز ما ، پای به دهه ی نهم عمر خود گذارده است . و دانستم ادامه ی انتشار این قرآن ، با وجود اخذ همه ی مجوز های رایج ، بنا به دلایلی که هرگز خدا پسندانه نیست ، متوقف شده است . سعی کردم راز این کج سلیقگی که نه ، این ظلم آشکار را کشف کنم . به نوشته ی انتهایی قرآن ، که به قلم مترجم است مراجعه کردم . آنجا که می نویسد : ” در دوران چهل ساله ای که با قرآن مانوس بودم ، از درس استادان مختلفی بهره بردم که برجسته ترینشان شادروان طالقانی و شادروان مهندس مهدی بازرگان بودند … استاد عربی ام دکتر سعید نجفی …” شاید یادآوری همین سه اسم و اسامی دیگر ، برای آنانی که درکشورما برگلوگاه نشر قرآن نشسته اند و بساطی برای خود آراسته اند ، دلیل موجهی برای جلوگیری از انتشار آن باشد . من از همین زندان ، به نمایندگی از طرف همه ی آنانی که جویای جلوه های ناب قرآنی هستند ، از بزرگان دینی خود تقاضا دارم از تداوم این ظلم آشکار مانع شوند و راه را بر انتشار این اثر خوب و شریف بگشایند . از کجا معلوم مترجم این اثر ، در عین حال که به مرحوم طالقانی و بازرگان و دیگرانی چون این بزرگان متمایل است ، در پیشگاه خدای قرآن ، از همه ی ما آبرومند تر نباشد ؟ آیا زمان آن نرسیده است که ما : اختیار داران جامعه ، به رشدی برآمده باشیم که سلیقه های سیاسی خود را بر جریان محض علم ، تفوق ندهیم ؟

+ + +

روزی که دانستم زندان بانان خودمان ، متعمدانه ، چهل و پنج روز تمام ” عمادالدین باقی ” را از داشتن هر کتاب ، حتی یک جلد قرآن نیز محروم کرده اند ، به خود گفتم : ظاهرا علاوه بر دست به دست شدن نیکی ها و نیک بختی ها ، ستم و ستمگری نیز دست به دست می شود . چه فرق می کند اگر من و شما ، آب و اکسیژن و آزادی را از کسی دریغ کنیم یا قرآن را ؟

” عمادالدین باقی ” با شناختی که من از او در تنگنای زندان یافته ام ، یک نیک بختی بزرگ است که ما به هردلیل خود را از باران برکات او محروم کرده ایم . من و شما آنجا که نیک بختی را از خویش می رانیم ، لاجرم همان خلا را باید با شور بختی رفع و رجوع کنیم . و این ، دریغ هماره ی من است که چرا در این یک سال گذشته ، ما ، با این همه شتاب و با این همه گستردگی ، خود به دست خود ، معدود دوستان نظام و انقلاب را به صف مقابل رانده ایم و انگ دشمن بر پیشانی شان نشانده ایم .

” مهندس علی اکبر طاهری قزوینی ” نیز ، برای ما ، یک دوست ، و یک نیک بختی شورانگیز است . دور انداختن زحمت و عرق ریزان هشت ساله ی وی ، ممکن است در ساحت زندگی معمول ما نمودی نداشته باشد ، اما قطعا به کهکشان حساب و کتاب خدا رعشه خواهد انداخت . صمیمانه از بزرگان خود می خواهیم که موانع سست انتشار ” قرآن مبین ” این دانشمند فرزانه را مرتفع سازند . با سپاسی به ژرفای لبخند خدای خوب .

محمد نوری زاد – زندان اوین – بند ۳۵۰ – ۲/۴/۸۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر