جمهوری اوین!
اوین، بزرگ و وسیع شده است؛ به وسعت و بزرگی ایران و این زندان بزرگ انگار دارد روز به روز پر می شود از زندانیانی به نام ممنوع الخروج ها!
به هر سو و در هر قشر که نگاه می کنی کسانی مهر "خروج ممنوع" را در پاسپورت شان دارند؛ فرقی نمی کند هنرمند باشی یا سیاستمدار، فعال حوزه مدنی باشی یا دانشجوی یک دانشگاه در شهرستان، عضو فعال کمپین یک میلیون امضا باشی یا پرستار زن در یکی از بیمارستان های تهران.
ما فقط اخبار ممنوع الخروج شدن آنان که نام و نشان دارند را می شنویم و می خوانیم و منتشر می کنیم: جعفر پناهی، فاطمه معتمد آریا، دادخواه، سلطانی و...
اما ایران تقریبا دارد رکورد شکن می شود در این شیوه شنیع که شهروندانش را به شیوه محترمانه تری با توقیف پاسپورت در یک محیط بزرگتری زندانی می کند.
بی شک ماندن در ایران برای آنان که به جز یک پاسپورت ایرانی در بساط شان نشان از ملیت دیگری نیست چندان نباید دردآور باشد؛ اما درد آور است کسان دیگری برای ماندن یا نماندن این جمع در خانه خودشان تصمیم بگیرند، آن هم بی تشکیل روند قضایی و نامش را هم بگذارند کنترل امنیت ملی.
این چه نوع امنیتی است که با خروج برخی از ایرانیان از کشور متزلزل می شود و با ورود برخی دیگر از ایرانیان به کشور هم برانداخته می شود. .
اکثر روزنامه نگاران و دانشجویان و فعالان سیاسی که این روزها در زندان هستند بیش از این چندین بار ممنوع الخروج شدند و یا حداقل توقیف پاسپورت خود را تجربه کرده اند و بی شک اگر بنا بود راهی برای اسیر و در بند نشدن دوباره خویش بیابند چندان با مشکل مواجه نبودند.
وقتی دختر مشاور آقای احمدی نژاد می تواند درخواست پناهندگی دهد بی شک فعالان حوزه رسانه و سیاست نیز می توانستند چنین بکنند اما شاهدیم که بسیاری از آنان علی رغم بازگردانده شدن پاسپورت هایشان در ایران ماندند و باز برای تغییر گام برداشتند و این روزها نیز تنها برای همان گام های قانونمندشان در زندان هستند. یعنی به همان اندازه که حجم صبوری نظام سیاسی ایران کاهش یافته و دل آزار شده است، تاب آنان که به تغییر همین روند خشونت آمیز در ایران امید بسته اند، بلند و قابل ستایش شده است.
در این میان اما آنچه بیش از همیشه ذهن را مشغول می کند آشفتگی رفتاری و کرداری تصمیم گیران است. یعنی در معادلات شان چنان در هم و پیچیده و بی نظم به حل مساله بر می آیند که در مجهول آفرینی بی نظیر اند.
تا حد هزینه دادن از کل نظام زندانی را تحت فشار قرار می دهند و ممنوع الملاقات می کنند و اعترافات اش را منتشر می کنند و اتهام جاسوسی اش را نیز جار می زنند سپس ناگهان در زندان باز می کنند و همان کسی که ماهها برایش کشور هزینه داده بود و به عنوان جاسوس و برانداز به دنیا معرفی شده بود را آزاد می کنند و درهای فرودگاه را هم به رویش باز می کنند؛ یک روز هاله اسفندیاری، روز دیگر رکسانا صابری، روز دیگر، نازک افشار و این روزها مازیار بهاری.
در این میان البته تنها کسانی که تابعیت دوگانه دارند از این بذل و بخشش ها بهره مند نمی شوند، بلکه روزنامه نگاران و حقوق دانان و فعالان زن و دیگرانی نیز هستند که یا زندان بوده اند و یا پاسپورت شان توقیف شده بود اما ناگهان همان تصمیم گیران رام و آرام می شوند و علاوه بر درهای زندان، درهای فرودگاه را هم به رویشان باز می کنند. یعنی به مدت چند هفته و یا چند ماه خود نهادهای امنیتی با زندانی کردن و یا توقیف پاسپورت یک روزنامه نگار و یا یک فعال سیاسی تبلیغ منفی علیه خودشان را کلید می زنند و گام بعدی همان است که شاهدیم؛ روزنامه نگاران، فعالان سیاسی، حقوقدانان و تمامی کسانی که در تمام این مدت در ایران حبس، بازداشت، بازجویی و یا با توقیف پاسپورت و چه و چه مواجه شده و مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند، پس از خروج از ایران هر یک تریبون قدرتمند تری می شوند تا از فقدان آزادی و کوتاه نظری تصمیم سازان امنیتی کشور با دنیا سخن بگویند.
به گمانم هیچ عقل سلیمی نمی تواند در معادلات سیاسی و امنیتی خود چنین کند که روزها و ماهها با حبس یک شهروند خود، از کلیت کشور مایه بگذرد و در بوق بی قانونی خود بدمد و کشورش را رسوای جهان کند و بعد هیچ شرمی هم نداشته باشد از مصاحبه های مکرر رکسانا صابری، شادی صدر، هاله اسفندیاری، و یا سخنرانی های و افشاگری های روزنامه نگاران و فعالان سیاسی که به عنوان شاهدان زنده و عینی روند بی عدالتی یک کشور اسلامی را در سراسر دنیا گزارش می دهند.
تقریبا عجیب به نظر می رسد که چگونه ممکن است یک نظام سیاسی فعالین زن را روزها حبس کند و سپس ابایی نداشته باشد که آنها به تمام دنیا سفر کنند و از فشارهای و آزارهای جنسی که بر زندانیان زن می رود در دنیا سخن بگویند یا آنکه برایشان هیچ اهمیتی نداشته باشد که روزنامه نگارانشان را ساعت ها بازجویی کند و سپس پاسپورت شان را کف دستشان بگذارند تا آنها بروند در تمام دنیا و از چگونگی صدور بخش نامه های متعدد از دادستانی و شورای عالی امنیت ملی و وزارت ارشاد و نهاد ریاست جمهوری گرفته تا تلفن ها و تهدید های نهادهای موازی و حمله به حریم شخصی اهالی رسانه در دنیا سخن بگویند، یا برایشان خیلی شرم آور نیست که هنرمندی را ساعت ها بازجویی کنند و برایش خط و نشان بکشند سپس اجازه خروج اش را صادر کنند تا همان هنرمند از حقارت ماموران امنیتی و بازجویانش با رسانه های معتبر دنیا سخن بگوید.
به هر تقدیر، آنقدر این غایله بی نظم و شلم شوربا است که به تعبیر یکی از اصلاح طلبان کسی نمی داند آن پشت چه خبر است و انگار آزادی و رهایی و اجازه خروج صادر کردن برای فعالین سیاسی و زنان و روزنامه نگاران و هنرمندان از هیچ قاعده مشخصی تبعیت نمی کند.
به همان اندازه که ممکن است مازیار بهاری تنها یک روز پس از آزادی اش بتواند به همسر نازنین و و کودک تازه رسیده اش ملحق شود کسانی چون محمد رضا جلایی پور و سعید رضوی فقیه باید باید روزها و ماهها در بلاتکلیفی به سر ببرند.
ظاهرا در قاموس آنان که قانون کلمه غریبی است، باید صبورانه به انتظار نشست و دید آیا در این آشفته بازار، کسی دلش برای دل های جدا مانده از هم می سوزد تا منت بگذارد و اجازه خروج محمدرضا جلایی پور و سعید رضوی فقیه را هم صادر کند؟ کسانی که اگر چه سالها در سرزمین آزاد تحصیل کرده اند اما صدای اعتراض شان به حاکمیت ایران را در همان داخل ایران بالا برده بودند.
کسانی که اگر از ایران خارج هم شوند گمان نمی کنم فراتر از آنچه در ایران و این روزها می گویند عمل بکنند.
کسانی که اگر چه از زندان آزاد شده اند اما ظاهرا این روزها به حبس محترمانه آقایان گرفتار شده اند و به جای اوین در زندان بزرگتری به نام ایران نشسته اند تا کسان دیگری به جای آنها تصمیم بگیرند که چه زمانی می توانند میهمان آغوش آشفته عزیزان در غربت خویش شوند.
روزگاری قرار بود جمهوری اسلامی آنقدر برای "جمهور" جا داشته باشد که دیگر جایی برای "اوین" نماند و چنان کوچک شود این قطعه زمین که به چشم نیاید.
گذشت تا رسیدیم به این روزها که اوین آنقدر بزرگ شده و نمادهای جمهوریت را میزبانی کرده که انگار جایی برای کشوری به آن عظمت و بزرگی باقی نمانده است.
اوین، بزرگ و وسیع شده است؛ به وسعت و بزرگی ایران و این زندان بزرگ انگار دارد روز به روز پر می شود از زندانیانی به نام ممنوع الخروج ها!
به هر سو و در هر قشر که نگاه می کنی کسانی مهر "خروج ممنوع" را در پاسپورت شان دارند؛ فرقی نمی کند هنرمند باشی یا سیاستمدار، فعال حوزه مدنی باشی یا دانشجوی یک دانشگاه در شهرستان، عضو فعال کمپین یک میلیون امضا باشی یا پرستار زن در یکی از بیمارستان های تهران.
ما فقط اخبار ممنوع الخروج شدن آنان که نام و نشان دارند را می شنویم و می خوانیم و منتشر می کنیم: جعفر پناهی، فاطمه معتمد آریا، دادخواه، سلطانی و...
اما ایران تقریبا دارد رکورد شکن می شود در این شیوه شنیع که شهروندانش را به شیوه محترمانه تری با توقیف پاسپورت در یک محیط بزرگتری زندانی می کند.
بی شک ماندن در ایران برای آنان که به جز یک پاسپورت ایرانی در بساط شان نشان از ملیت دیگری نیست چندان نباید دردآور باشد؛ اما درد آور است کسان دیگری برای ماندن یا نماندن این جمع در خانه خودشان تصمیم بگیرند، آن هم بی تشکیل روند قضایی و نامش را هم بگذارند کنترل امنیت ملی.
این چه نوع امنیتی است که با خروج برخی از ایرانیان از کشور متزلزل می شود و با ورود برخی دیگر از ایرانیان به کشور هم برانداخته می شود. .
اکثر روزنامه نگاران و دانشجویان و فعالان سیاسی که این روزها در زندان هستند بیش از این چندین بار ممنوع الخروج شدند و یا حداقل توقیف پاسپورت خود را تجربه کرده اند و بی شک اگر بنا بود راهی برای اسیر و در بند نشدن دوباره خویش بیابند چندان با مشکل مواجه نبودند.
وقتی دختر مشاور آقای احمدی نژاد می تواند درخواست پناهندگی دهد بی شک فعالان حوزه رسانه و سیاست نیز می توانستند چنین بکنند اما شاهدیم که بسیاری از آنان علی رغم بازگردانده شدن پاسپورت هایشان در ایران ماندند و باز برای تغییر گام برداشتند و این روزها نیز تنها برای همان گام های قانونمندشان در زندان هستند. یعنی به همان اندازه که حجم صبوری نظام سیاسی ایران کاهش یافته و دل آزار شده است، تاب آنان که به تغییر همین روند خشونت آمیز در ایران امید بسته اند، بلند و قابل ستایش شده است.
در این میان اما آنچه بیش از همیشه ذهن را مشغول می کند آشفتگی رفتاری و کرداری تصمیم گیران است. یعنی در معادلات شان چنان در هم و پیچیده و بی نظم به حل مساله بر می آیند که در مجهول آفرینی بی نظیر اند.
تا حد هزینه دادن از کل نظام زندانی را تحت فشار قرار می دهند و ممنوع الملاقات می کنند و اعترافات اش را منتشر می کنند و اتهام جاسوسی اش را نیز جار می زنند سپس ناگهان در زندان باز می کنند و همان کسی که ماهها برایش کشور هزینه داده بود و به عنوان جاسوس و برانداز به دنیا معرفی شده بود را آزاد می کنند و درهای فرودگاه را هم به رویش باز می کنند؛ یک روز هاله اسفندیاری، روز دیگر رکسانا صابری، روز دیگر، نازک افشار و این روزها مازیار بهاری.
در این میان البته تنها کسانی که تابعیت دوگانه دارند از این بذل و بخشش ها بهره مند نمی شوند، بلکه روزنامه نگاران و حقوق دانان و فعالان زن و دیگرانی نیز هستند که یا زندان بوده اند و یا پاسپورت شان توقیف شده بود اما ناگهان همان تصمیم گیران رام و آرام می شوند و علاوه بر درهای زندان، درهای فرودگاه را هم به رویشان باز می کنند. یعنی به مدت چند هفته و یا چند ماه خود نهادهای امنیتی با زندانی کردن و یا توقیف پاسپورت یک روزنامه نگار و یا یک فعال سیاسی تبلیغ منفی علیه خودشان را کلید می زنند و گام بعدی همان است که شاهدیم؛ روزنامه نگاران، فعالان سیاسی، حقوقدانان و تمامی کسانی که در تمام این مدت در ایران حبس، بازداشت، بازجویی و یا با توقیف پاسپورت و چه و چه مواجه شده و مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند، پس از خروج از ایران هر یک تریبون قدرتمند تری می شوند تا از فقدان آزادی و کوتاه نظری تصمیم سازان امنیتی کشور با دنیا سخن بگویند.
به گمانم هیچ عقل سلیمی نمی تواند در معادلات سیاسی و امنیتی خود چنین کند که روزها و ماهها با حبس یک شهروند خود، از کلیت کشور مایه بگذرد و در بوق بی قانونی خود بدمد و کشورش را رسوای جهان کند و بعد هیچ شرمی هم نداشته باشد از مصاحبه های مکرر رکسانا صابری، شادی صدر، هاله اسفندیاری، و یا سخنرانی های و افشاگری های روزنامه نگاران و فعالان سیاسی که به عنوان شاهدان زنده و عینی روند بی عدالتی یک کشور اسلامی را در سراسر دنیا گزارش می دهند.
تقریبا عجیب به نظر می رسد که چگونه ممکن است یک نظام سیاسی فعالین زن را روزها حبس کند و سپس ابایی نداشته باشد که آنها به تمام دنیا سفر کنند و از فشارهای و آزارهای جنسی که بر زندانیان زن می رود در دنیا سخن بگویند یا آنکه برایشان هیچ اهمیتی نداشته باشد که روزنامه نگارانشان را ساعت ها بازجویی کند و سپس پاسپورت شان را کف دستشان بگذارند تا آنها بروند در تمام دنیا و از چگونگی صدور بخش نامه های متعدد از دادستانی و شورای عالی امنیت ملی و وزارت ارشاد و نهاد ریاست جمهوری گرفته تا تلفن ها و تهدید های نهادهای موازی و حمله به حریم شخصی اهالی رسانه در دنیا سخن بگویند، یا برایشان خیلی شرم آور نیست که هنرمندی را ساعت ها بازجویی کنند و برایش خط و نشان بکشند سپس اجازه خروج اش را صادر کنند تا همان هنرمند از حقارت ماموران امنیتی و بازجویانش با رسانه های معتبر دنیا سخن بگوید.
به هر تقدیر، آنقدر این غایله بی نظم و شلم شوربا است که به تعبیر یکی از اصلاح طلبان کسی نمی داند آن پشت چه خبر است و انگار آزادی و رهایی و اجازه خروج صادر کردن برای فعالین سیاسی و زنان و روزنامه نگاران و هنرمندان از هیچ قاعده مشخصی تبعیت نمی کند.
به همان اندازه که ممکن است مازیار بهاری تنها یک روز پس از آزادی اش بتواند به همسر نازنین و و کودک تازه رسیده اش ملحق شود کسانی چون محمد رضا جلایی پور و سعید رضوی فقیه باید باید روزها و ماهها در بلاتکلیفی به سر ببرند.
ظاهرا در قاموس آنان که قانون کلمه غریبی است، باید صبورانه به انتظار نشست و دید آیا در این آشفته بازار، کسی دلش برای دل های جدا مانده از هم می سوزد تا منت بگذارد و اجازه خروج محمدرضا جلایی پور و سعید رضوی فقیه را هم صادر کند؟ کسانی که اگر چه سالها در سرزمین آزاد تحصیل کرده اند اما صدای اعتراض شان به حاکمیت ایران را در همان داخل ایران بالا برده بودند.
کسانی که اگر از ایران خارج هم شوند گمان نمی کنم فراتر از آنچه در ایران و این روزها می گویند عمل بکنند.
کسانی که اگر چه از زندان آزاد شده اند اما ظاهرا این روزها به حبس محترمانه آقایان گرفتار شده اند و به جای اوین در زندان بزرگتری به نام ایران نشسته اند تا کسان دیگری به جای آنها تصمیم بگیرند که چه زمانی می توانند میهمان آغوش آشفته عزیزان در غربت خویش شوند.
روزگاری قرار بود جمهوری اسلامی آنقدر برای "جمهور" جا داشته باشد که دیگر جایی برای "اوین" نماند و چنان کوچک شود این قطعه زمین که به چشم نیاید.
گذشت تا رسیدیم به این روزها که اوین آنقدر بزرگ شده و نمادهای جمهوریت را میزبانی کرده که انگار جایی برای کشوری به آن عظمت و بزرگی باقی نمانده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر