براستي جرم سیدعلیرضا بهشتی شیرازی کدام است؟!
. ادامه راه سبز«ارس»: سید علیرضا بهشتی شیرازی مشاور ارشد میر حسین موسوی پس از ۷۰ روز تحمل انفرادی با خانواده خود ملاقات کرد. صدرا بهشتی پسر بهشتی شیرازی در توصیف این ملاقات گفت: بابای شاد و بشاش من خاکستری و پیر شده بود اما مقاوم تر و استوار تر نیز شده بود. پدر یک جمله به من گفت که تا همیشه یادم می ماند: «اگر زندانی بودن من باعث شود که به خدا نزدیکتر شوم من این زندان را به جان می خرم.»
در همين رابطه صادق زيبا كلام نيز طي يادداشتي به آشنايي خود با بهشتي شيرازي و خصوصات اخلاقي وي پرداخته است: «گمان نمیکنم در تمام دنیا نظامی باشد که با صدیقترین، مؤمنترین و وفادارترین خدمتگزارانش اینگونه رفتار کرده باشد. ما چه درسی میخواهیم به نسلهای بعد از انقلاب بدهیم؟ چگونه انتظار داریم که آنها انقلاب اسلامی و آرمانهای انقلاب اسلامی را جدی بگیرند وقتی ما به واسطه حب و بغضهای سیاسی و قدرت، با نیروهای اصیل انقلاب اینگونه رفتار میکنیم؟ چگونه انتظار داریم دیگران به انقلاب با دیده احترام و ستایش بنگرند وقتی ما صادقترین و وفادارترین چهرهها و شخصیتهای وابسته به انقلاب را مثل آب خوردن به زندان میاندازیم و این چنین آنان را سعی میکنیم خرد کنیم؟»
متن كامل اين يادداشت را در زير ميخوانيد:
تهرانیهای قدیم میگفتند اگر میخواهی کسی را بشناسی یا با او همخانه شو، یا همخرج و یاهمسفر. من میخواهم به این فهرست یک چهارمی هم اضافه کنم و بگویم اگر میخواهی کسی را بشناسی کتابت را به عنوان ناشر به او بسپار تا برایت چاپ کند؛ و اینگونه بود که من سیدعلیرضا بهشتی شیرازی را ۱۸ سال پیش شناختم. آشنایی و ارادتی که تا به امروز ادامه پیدا کرده است.
سال ۱۳۷۰ تازه از انگلستان بازگشته بودم و به دنبال آشنایی با ناشری میگشتم که رسالهام را که پیرامون انقلاب اسلامی ایران بود چاپ نماید. یکی از دوستان مرا به ایشان معرفی کرد. آن روزها ایشان مسئولیت بنیاد الهدی را برعهده داشت که مؤسسهای وابسته به وزارت ارشاد میباشد. شاید آن روز که به ملاقات ایشان میرفتم نمیدانستم که این آخرین پست دولتی ایشان خواهد بود. نه او را میشناختم و نه نامش را تا آن موقع شنیده بودم. اولین نکتهای که توجهام را جلب نمود تسلط جالب او به زبان انگلیسی بود. حدود نیم ساعتی کمتر، بیشتر رسالهام را تورق میکرد. یک مقداری هم در مورد آن از خودم پرسید. قرار بود رساله به همان زبان انگلیسی چاپ شود و برای همین آن دوست که از مسئولین بود مرا به بنیاد نشر الهدی فرستاده بود.
پرسیدم انگلیسی را کجا یاد گرفته بود و پاسخ داد مدتی آمریکا بودم و در جریان انقلاب درسم را رها کردم آمدم ایران. بعد از قریب به یک ساعتی گفت که الهدی حاضر است آن را منتشر نماید. حقالتألیفی که به هم پیشنهاد کرد خیلی زیاد بود و شوکه شدم. قرار مدار گذاردیم برای انعقاد قرارداد. برای من مشکلاتی پیش آمد و چند هفتهای شاید دو ماهی و شاید هم بیشتر موضوع معلق ماند. با ایشان تماس گرفتم و معلوم شد که از آنجا رفته. پس از پیدا کردنش بهم گفت که دیگر الهدی نیست و یک انتشاراتی خصوصی به نام “روزنه” تأسیس کرده و آنجا به دیدنش بروم. وقتی از پلههای ساختمانی که انتشارات روزنه در طبقه چهارم آن قرار دارد بالا میرفتم هرگز تصور نمیکردم که ۱۸ سال بعدش هنوز از آن پلهها بالا و پایین بروم. یک نسخه از رسالهام را به امانت پیش آقای بهشتی گذاشته بودم. در آن فاصله او همه رساله را میخواند و به من گفت چرا اصرار دارید که آن را به زبان انگلیسی چاپ کنید؟ گفتم خب چاپ کتاب به زبان انگلیسی باعث توجه ایرانیها میشود. گفت میل خودتان است اما حیف است آن را به انگلیسی چاپ کنید، چون مطالب آن بیش از آنکه به درد خارجیها بخورد، برای خود ما مفید است. من رساله را کامل خواندم و انصافاً کار خوبی است و ما در ردیف آن منبع و اثر این گونه نداریم و حیف است که شما این را به فارسی چاپ نکنید. و این سرآغاز دوستی شد که جدای از آنکه با همه وجود به آن افتخار میکنم، تا به امروز به درازا کشیده.
یک فقره از اختلافات بسیار متداول و رایج در جامعهمان (همچون مرافعه میان مالک و مستأجر، یا شرکای قبلی) مرافعه میان نویسنده و ناشر است. بر سر حق تجدیدچاپ، درصد فروش، طرح روی جلد، نحوه پرداخت و… هزار و یک مسئله دیگر که ریشه در ملاحظات مالی دارد. اما در طی این ۱۸ سال آقای بهشتی ۱۵ اثر از من چاپ کرده؛ برخی از آثارم را چندین بار تجدید چاپ نموده و حتی یک بار هم بر سر مسائل مالی حرف و حدیثی با هم نداشتهایم. خیلیها از من میپرسند که انتشارات روزنه به شما چند درصد میدهد و نحوه پرداخت به شما چگونه است؟ و وقتی به آنها پاسخ میدهم که واقعاً نمیدانم؛ نگاه ناباورانهای به هم میاندازند. اما واقعیت آن است که نمیدانم. هرازگاهی رئیس حسابداری انتشارات تعدادی چک در یک پاکت میگذارد و به من میدهد. هیچ وقت هم من سؤال نکردهام که این مبالغ بابت کدام کتاب است و یا نحوه پرداخت چگونه است. حدود ۱۵ سال پیش یک قراردادی به منظور چاپ “ما چگونه ، ما شدیم” بستیم و جالب است که بین من و آقای بهشتی اساساً هیچ قراردادی وجود ندارد.
فیالواقع علیرضا بهشتی شیرازی آنقدر انسان مؤمن، با تقوا، پاکدامن و متدینی است که اساساً نفس تنظیم قرارداد با او بیمعنا و احمقانه است. یکی از نخستین مطالبی که در مورد او متوجه شدم، پاکدامنی، درستی و سلامت بیش از حد مالیاش بود. آقای بهشتی فقط از نظر مالی سلامت نیست بلکه یک جورهایی اساساً خیلی به دنبال مال و اموال و جمعآوری پول نیست. اما این صرفاً یک جنبه از اخلاقیات اوست. شیوه رفتارش با کارکنان انتشاراتی انصافاً بزرگوارانه است. جوری با آنها رفتار میکند کانه او نه رئیس است، نه مدیر و صرفاً یکی از کارکنان است همانند سایرین. بالطبع مثل هر انسان دیگری بعضاً از کوره به در میرفت، عصبانی میشد و به هم میریخت. اما به جای حمله کردن به آنان، شروع به قدم زدن در راهروی نسبتاً طولانی ساختمان انتشارات میکرد. بعضاً ۲۰ دقیقه یا نیم ساعت در امتداد راهرو قدم میزد تا به تدریج آرام میشد. یک بار ندیدم کسی را تمسخر نماید؛ تحقیر نماید؛ پشت سر کسی حرفهای ناشایست بزند؛ نسبت ناروا به کسی بدهد؛ به کسی، شخصیتی یا یکی از مسئولین سخنان ناپسندیده نسبت دهد. حسب طبیعت کار یک مؤسسه انتشاراتی، افراد مختلفی به آنجا میآمدند و خود آقای بهشتی هم به دلیل سوابق سیاسی دهۀ نخست انقلاب و همکاری نزدیک با هیأت دولت و مهندس موسوی به عنوان نخستوزیر، حزب جمهوری اسلامی و روزنامه جمهوری اسلامی، با خیلیها آشنا بود و به دیدارش میآمدند.
بالطبع گفتگوها سیاسی بود و یاد و خاطرات آن دوران با مسئولین. نه تنها یک بار ندیدم که او حتی به شوخی نسبت به مسئولین و روابط نزدیکی که با آنها داشته سخن لغو و حرفی ناشایست بزند (حتی در مورد آنان که در طیف سیاسی مقابل وی قرار داشتند)، بلکه زمانی هم که دیگرانی بعضاً چنین مطالبی میگفتند نه میخندید، نه تأیید و تصدیق میکرد. بلکه با سکوت ناراحتی و نارضایتی خودش را از آن نوع سخنان نشان میداد. با اینکه به واسطه پست حساسی که در دو دوره نخستوزیری مهندس موسوی برعهده داشته (دبیر جلسات هیأت دولت و مسئول پیگیری مصوبات کابینه)، سینهاش پر از خاطرات از جریانات و شخصیتهای سیاسی طراز اول نظام میباشد، کمتر در طی آن ۱۸ سال موردی را به یاد میآورم که خاطرهای از مسئولین نقل کرده باشد که بیحرمتی یا در جهت پایین آوردن شخصیت آنان باشد. گویی حیثیت نظام و حیثیت مسئولین طراز اول نطام را حیثیت خودش میدانست.
کمتر حاضر میشد که از گذشتهها سخن بگوید و به تعبیری فخرفروشی کرده و سوابق خدماتش به نظام را به رخ دیگران بکشد. گویی هرچه کرده بود برای خدا کرده بود و نه انتظاری از کسی داشت و نه بغض و کینهای از بیمهریها. در سال ۱۳۵۸ در حزب جمهوری اسلامی و بعداً در روزنامه جمهوری اسلامی که ابتدا مسئولیتش با مهندس موسوی بود مشغول میشود. در حزب از نزدیک با مرحوم شهید بهشتی، رهبری و آقای هاشمی کار میکرده و در روزنامه با مهندس موسوی. آن آشنایی و شناختی که مهندس موسوی از او پیدا میکند باعث میشود تا زمانی که مهندس موسوی در سال ۱۳۶۰ که نخستوزیر شد، آقای بهشتی را هم با خود به نخستوزیری ببرد. بهشتی در ۸ سالی که مهندس موسوی نخستوزیر بود دست راست او میشود و عملاً نزدیکترین فرد اجرایی به وی. او دبیر جلسات هیأت دولت بوده و مسئول پیگیری مصوبات. در ۸ سالی که او از نزدیک با نخستوزیر کار میکرده و صورت جلسات مطالب مطروحه در هیأت دولت را تنظیم مینموده، کشور درگیر جنگ با عراق و بحرانهای متعددی بوده. سینه آقای بهشتی مملو از بسیاری اسرار و مطالب سری، محرمانه و طبقهبندی شده است. در آن ۱۸ سال حتی یک بار ندیدم و نشنیدم که ایشان حتی یک مورد از انبوه آن مطالب را نقل کرده باشد. همانطور که حیثیت نظام را حیثیت خودش میدانست، آن همه اسرار و مطالب دوران جنگ را امانت نظام در سینهاش میپندارد.
آنچه که دل انسان را به درد میآورد، آن است که فردی که جان، عمر و همه زندگیاش انقلاب اسلامی، نظام، امام و خط امام بوده، امروز بایستی اینگونه به تیغ کین و جفا گرفتار شود و ماهها در سلول انفرادی اوین به سر برد که چرا از مهندس موسوی حمایت کرده یا با او ارتباط و حشر و نشر داشته. گمان نمیکنم در تمام دنیا نظامی باشد که با صدیقترین، مؤمنترین و وفادارترین خدمتگزارانش اینگونه رفتار کرده باشد. ما چه درسی میخواهیم به نسلهای بعد از انقلاب بدهیم؟ چگونه انتظار داریم که آنها انقلاب اسلامی و آرمانهای انقلاب اسلامی را جدی بگیرند وقتی ما به واسطه حب و بغضهای سیاسی و قدرت، با نیروهای اصیل انقلاب اینگونه رفتار میکنیم؟ چگونه انتظار داریم دیگران به انقلاب با دیده احترام و ستایش بنگرند وقتی ما صادقترین و وفادارترین چهرهها و شخصیتهای وابسته به انقلاب را مثل آب خوردن به زندان میاندازیم و این چنین آنان را سعی میکنیم خرد کنیم؟ در این ۳۱ سال، علیرضا بهشتی شیرازی و علیرضا بهشتی شیرازیها، کدام خدمت را به انقلاب و نظام که نکردند؟ کدام ضربه و لطمه را حاضر شدند به واسطه مصالح و منافع شخصیشان به انقلاب و نظام وارد سازند؟ علیرضا بهشتی شیرازی را به هر اتهام و جرمی به زندان بیندازیم، این اتهام را به هیچ روی نمیشود به او و امثال او وارد ساخت که برای حب دنیا، پست و مقام، شهرت و قدرت وارد فعالیتهای انتخاباتی شدند. آیا غیر از آن است که اگر او وارد انتخابات شد، اگر از مهندس موسوی حمایت کرد، نه به واسطه اغراض و اهداف شخصی بلکه به واسطه عشق و عرقش به نظام و انقلاب بود؟ به راستی برای نسلهای جوان میهنمان و برای آنان که میخواهیم با حدیث و روایت انقلاب اسلامی آشنا بنماییمشان، میخواهیم بگوییم سیدعلیرضا بهشتی شیرازی را به کدام جرم به زندان انداختیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر