آبادی هایی بر ویرانه های کاخ امپراتوری دروغ:
زمین سوخته و بذرهایی که باید کاشت• ادامه راه سبز(ارس): این روزها ایران ما، ایامی سخت شگفت را می گذراند. مدعیان دیروز بصیرت، امروز کام بر بسته اند و از بی بصیرتی خود در حیرتند، همان ها که همه تریبون ها و رسانه هایی که قرار بود سیمای شعور بالای مردم این سرزمین دارای فرهنگ و تمدن دیرینه باشد را به خدمت گرفتند تا به دیگران اثبات کنند که تنها زمامداران زر و زور و تزویرمدارند که دارای بصیرتند و دیگران در وادی های پیچ در پیچ جهل و گمراهی سرگردان. همان ها که بر یاران دیروز زبان به شماتت گشودند که چگونه خواسته و ناخواسته بازیچه دست دشمنان ملک و دین شده اند. همان ها که لشگری از فرصت طلبان دون مایه را برانگیختند تا با برپایی دوره های بصیرت افزایی، هم چند روزی بر عمر صندلی قدرتی که آفتابش بر لب بام است بیفزایند و هم جیب های بی انتهای خود را پر کنند.
این روزها اما، کوس رسوایی مدعیان بصیرت در میان عوام و خواص پرطنین تر از آن است که اجازه دهد راه چاره ای پیش پای اقتدارگرایان بی اعتبار گشوده شود. این روزها بازیگران و کارگردانان کارناوال های نهم دی( همان ها که پیش از آن کارناوال ها از عاشورا ساخته بودند) در تلاشی بلیغ برای تبرئه خود و یافتن مقصرند: یکی به دنبال باطل السحر می گردد تا محبوب دیروز و مغضوب امروز را غسل تعمید دهد، دیگری به زیرپا گذاشتن اصول و اصولگرای اش به بهانه ضرورت از میدان بدر کردن حریف توانا اعتراف می کند، و آن دیگری تلاش می کند تا نورسیده ای را که با جان و دل و تمام قامت و به بهای نادیده گرفتن حق مردم و چشم بستن بر جنایات کارگزارانش و طرد و دل آزردگی دوستان قدیمش حمایت کرده، دو سالی دیگر بر مسند قدرت نگه دارد تا هم برای بازسازی آبروی برباد رفته خویش فرصت داشته باشد و هم اردوگاه آشفته ای که با بحران ریزش روزافزون نیروهای وفادار دست به گریبان است را سروسامانی بخشد.
دیگر نیازی نیست که دوراندیشی میر و شیخ را به یاد فریب خوردگان سرمست پیروزی دروغین دیروز و آشفته حالان شرمنده امروز بیاوریم: این روزها هر دو ایرانی که به هم می رسند، هشدارهای میر و شیخ به مردم درباره عواقب سهمگین حاکمیت دروغ و ریا و دولت متکی به رمالی و جن گیری و دولتمردان ناکارآمد متوهم و ماجراجو در مناظره های تلویزیونی را برای یکدیگر بازگو می کنند. همه نیز می دانند که قرار نبوده و نیست که آفتاب حقیقت برای همیشه پشت ابرها باقی بماند، چه این سنت و وعده خداوند است که در آزمون های بزرگ، تمایز راست کرداران از دروغگویان را آشکار سازد. اما آنچه دلسوزان این آب و خاک را نگران می کند و سید نجیب و شیخ مصلحت اندیش را نگران ساخته، زیان های بزرگ و هزینه های هنگفتی است که طی این طریق ببار آورده: اقتصادی ورشکسته و غیرعقلانی که حاصلش کشاورزی و دامداری در حال احتضار، ثروت های ملی برباد رفته، صنعت نفت رو به زوال، چرخ های تولید از حرکت ایستاده و بازرگانی نامطمئن و در بند تحریم هاست؛ بحران های اجتماعی که دم به دم آب شور به پای نهال نازه رسته اعتماد مردم به حکومت می ریزد و ناهنجاری های اخلاقی را چون آفتی فراگیر بر نهادهای بنیادین خانوادگی و روابط اجتماعی می افشاند؛ حراج شأن و منزلت و عزتی که با سختکوشی بسیار و در طی زمان برای بازسازی اعتبار بین المللی ایران به دست آمده، و شیوع بیماری انحطاط در ایمان و اخلاقی که شالوده هویت ایرانی را شکل داده که بزرگترین سرمایه ملی ما به شمار می رود. آیا حفظ گوی قدرت و نگهداشت آن به هر قیمت در میان کسانی که به اندیشه یک فرد نزدیک ترند، ارزش برباد دادن این همه سرمایه و ویران ساختن یک تمدن دیرینه را داشت؟ ضرورتی ندارد برای یافتن پاسخ این پرسش به انتظار داوری تاریخ بنشینیم: سرانجام کار خودکامگان هم اینک و هر روز و هرجا پیش چشمانمان در نمایش است. شکی نیست که این توفان تاراج گر نیز بمانند همه ستم پیشگی های گذشته از این خاک می رود، و ما می مانیم و زمین سوخته ای که باید سال ها در معرض آفتاب و باران بماند تا بار دیگر توان باروری یابد.
اما شاید هنوز هم دیر نشده باشد، شاید هنوز هم بتوان این کشتی نیمه درهم شکسته را به ساحل امن رساند، شاید هنوز هم بتوان بذرهای امید در دل این خاک کاشت، شاید بر ویرانه های کاخ امپراتوری دروغ بتوان آبادی هایی بنا کرد که مردمان آن برای همیشه با دروغ و دروغگویی وداع گویند، اگر و تنها اگر که به سنت دیگر خداوندی نیز ایمان بیاوریم که سرنوشت هیچ ملتی دگرگون نمی شود، مگر به خواست خود آن ملت. اگر گذر این سال های پرمحنت و رنج تنها یک درس برای آموحتن داشنه، بدون تردید این است که تلالوهای گاه و بیگاه مصلحت اندیشی های فردی در مقابل صلابت عقلانیت جمعی، چقدر بی قیمت است.
این روزها اما، کوس رسوایی مدعیان بصیرت در میان عوام و خواص پرطنین تر از آن است که اجازه دهد راه چاره ای پیش پای اقتدارگرایان بی اعتبار گشوده شود. این روزها بازیگران و کارگردانان کارناوال های نهم دی( همان ها که پیش از آن کارناوال ها از عاشورا ساخته بودند) در تلاشی بلیغ برای تبرئه خود و یافتن مقصرند: یکی به دنبال باطل السحر می گردد تا محبوب دیروز و مغضوب امروز را غسل تعمید دهد، دیگری به زیرپا گذاشتن اصول و اصولگرای اش به بهانه ضرورت از میدان بدر کردن حریف توانا اعتراف می کند، و آن دیگری تلاش می کند تا نورسیده ای را که با جان و دل و تمام قامت و به بهای نادیده گرفتن حق مردم و چشم بستن بر جنایات کارگزارانش و طرد و دل آزردگی دوستان قدیمش حمایت کرده، دو سالی دیگر بر مسند قدرت نگه دارد تا هم برای بازسازی آبروی برباد رفته خویش فرصت داشته باشد و هم اردوگاه آشفته ای که با بحران ریزش روزافزون نیروهای وفادار دست به گریبان است را سروسامانی بخشد.
دیگر نیازی نیست که دوراندیشی میر و شیخ را به یاد فریب خوردگان سرمست پیروزی دروغین دیروز و آشفته حالان شرمنده امروز بیاوریم: این روزها هر دو ایرانی که به هم می رسند، هشدارهای میر و شیخ به مردم درباره عواقب سهمگین حاکمیت دروغ و ریا و دولت متکی به رمالی و جن گیری و دولتمردان ناکارآمد متوهم و ماجراجو در مناظره های تلویزیونی را برای یکدیگر بازگو می کنند. همه نیز می دانند که قرار نبوده و نیست که آفتاب حقیقت برای همیشه پشت ابرها باقی بماند، چه این سنت و وعده خداوند است که در آزمون های بزرگ، تمایز راست کرداران از دروغگویان را آشکار سازد. اما آنچه دلسوزان این آب و خاک را نگران می کند و سید نجیب و شیخ مصلحت اندیش را نگران ساخته، زیان های بزرگ و هزینه های هنگفتی است که طی این طریق ببار آورده: اقتصادی ورشکسته و غیرعقلانی که حاصلش کشاورزی و دامداری در حال احتضار، ثروت های ملی برباد رفته، صنعت نفت رو به زوال، چرخ های تولید از حرکت ایستاده و بازرگانی نامطمئن و در بند تحریم هاست؛ بحران های اجتماعی که دم به دم آب شور به پای نهال نازه رسته اعتماد مردم به حکومت می ریزد و ناهنجاری های اخلاقی را چون آفتی فراگیر بر نهادهای بنیادین خانوادگی و روابط اجتماعی می افشاند؛ حراج شأن و منزلت و عزتی که با سختکوشی بسیار و در طی زمان برای بازسازی اعتبار بین المللی ایران به دست آمده، و شیوع بیماری انحطاط در ایمان و اخلاقی که شالوده هویت ایرانی را شکل داده که بزرگترین سرمایه ملی ما به شمار می رود. آیا حفظ گوی قدرت و نگهداشت آن به هر قیمت در میان کسانی که به اندیشه یک فرد نزدیک ترند، ارزش برباد دادن این همه سرمایه و ویران ساختن یک تمدن دیرینه را داشت؟ ضرورتی ندارد برای یافتن پاسخ این پرسش به انتظار داوری تاریخ بنشینیم: سرانجام کار خودکامگان هم اینک و هر روز و هرجا پیش چشمانمان در نمایش است. شکی نیست که این توفان تاراج گر نیز بمانند همه ستم پیشگی های گذشته از این خاک می رود، و ما می مانیم و زمین سوخته ای که باید سال ها در معرض آفتاب و باران بماند تا بار دیگر توان باروری یابد.
اما شاید هنوز هم دیر نشده باشد، شاید هنوز هم بتوان این کشتی نیمه درهم شکسته را به ساحل امن رساند، شاید هنوز هم بتوان بذرهای امید در دل این خاک کاشت، شاید بر ویرانه های کاخ امپراتوری دروغ بتوان آبادی هایی بنا کرد که مردمان آن برای همیشه با دروغ و دروغگویی وداع گویند، اگر و تنها اگر که به سنت دیگر خداوندی نیز ایمان بیاوریم که سرنوشت هیچ ملتی دگرگون نمی شود، مگر به خواست خود آن ملت. اگر گذر این سال های پرمحنت و رنج تنها یک درس برای آموحتن داشنه، بدون تردید این است که تلالوهای گاه و بیگاه مصلحت اندیشی های فردی در مقابل صلابت عقلانیت جمعی، چقدر بی قیمت است.
كلمه
0 نظرات :: زمین سوخته و بذرهایی که باید کاشت
ارسال یک نظر