شریعتی، معلم کدام انقلاب؟
. ادامه راه سبز(ارس): آنچه می خوانید باز نشر مقاله ای از دکتر سوسن شریعتی، فرزند معلم شهید دکتر علی شریعتی است. سایت رسمی دکتر شریعتی در پی درج مطالبی توهین آمیز در سایت بالاترین اقدام به بازنشر آن نموده است. هنوز ما در عجب آنانی هستیم که دکتر را عامل ایجاد شوری بی شعور می دانند. آنانی که نه سری در مطالعه آثار آن مرحوم دارند و نه نیم نگاهی به تورق تاریخ منحوس پهلوی. روحش شاد وراهش پر رهرو باد :سوسن شریعتی: معروف است که شریعتی معلم انقلاب بود. اما ما در روزگاری به سر می بریم که با این هر دو مولفه، معلمی و انقلاب مشکل پیدا کرده ایم. نه معلمی چندان اعتباری دارد و نه از انقلاب – مقصود البته نفس مفهوم انقلاب – دل خوشی هست . معلمی که در بسیاری اوقات با کلیشه پروری، آگاهی های کاذب ، برانگیختن شور و انهدام ِ شعور، دادن دستورالعمل هایی برای رستگاری یکی انگاشته شد (و امروز می شنویم ویوا-آکادمیا viva académia)انقلاب هم که مستعد تخریب و خشونت . انقلابیون سابق یا معتقدند که: الف-انقلاب خوب بود، اما اصلاحات بهتر است . یا بر این باورند که ب- انقلاب خوب بود اما وای به حالت اگر همچنان به آن فکر کنی. پ- یا اینکه «رفته ایم این راه را نه بهرام است و نه گورش »و از همین رو عطای سیاست را به لقای آن می بخشند، چه به قصد کسب آن و چه به منظور در افتادن با آن. در نتیجه یا باید بشوی اصلاح طلب، یا کارگزار سازندگی و یا فعال فرهنگی. در هر سه حال، شریعتی با همان خاطره معلمی اش در انقلاب می ماند روی دستمان . چند راه می ماند:
۱- همه تجربه های تراژیک شخصی و تاریخی روزگارمان را بیندازیم به گردن او و انقلابی گری اش و از شر او وآموزه هایش خلاصی یابیم:
-«دیو خفته سنت را بیدار کرد»(شایگان- انقلاب مذهبی چیست|؟)
- اسطوره ها را به تاریخ کشاند و یا و تاریخ را اسطوره ای کرد و ما را بیچاره ساخت ( موقن- در گستره اسطوره .نقل به مضمون)
- رویکرد ایدئولوژیک به تاریخ ، بنیان آگاهی جدیدی را که با پیروزی مشروطیت کمابیش استوار شده بود، نابود و آگاهی کاذبی را جانشین آن کرد(جواد طباطبایی -ص۳۱ مکتب تبریز )
۲- سرخی شریعتی را از او بگیریم و لباس سبز سازندگی به تن اش کنیم و کلاه سپید صلح بر سرش بگذاریم و تیغ ها و میخ ها و سیخ های کلامش را از او بستانیم تا درست بشود مثل خودمان: واقعیت گرا و نه آن رادیکال اتوپیست. استاد سخن عشق و نه خشم انقلابی و مدام از قول او فریاد برآوریم که مثلاً : دوست داشتن از عشق بر تر است .
۳- یا اینکه بیفتیم به لجباز ی و اصرارو پافشاری واثبات همان تصور و یا توهم معروف ِ معلمی او در همان انقلابی که بهمن ِخونین می خوانیم و اسلامی اش می دانیم ، گیرم که دیگر نپسندند و از مد افتاده باشد. گیرم که با تفسیری متفاوت با قرائت رسمی از آن انقلاب و آن اسلام.
اما هر یک از این سه رویکرد اشکالات متدیک دارد. شریعتی نه آن کینگ –کونگی است که اولی ها می پندارند که ناگهان ظهور کرده و دیو را بیدار کرده و تاریخ را منحرف ساخته و تاریخ مشروطه را که می رفت اسباب آزادی ما را فراهم کند ، نابود کرد . نه او را می شود به این راحتی شبیه کرد به موجود ِ پر طمئنینه ی سرِ فرصتی ِ توبه کار امروز، آنچنان که دومی ها می پسندند و نه با لجبازی و حسرت برای زمانه های از دست رفته و متولی گری برای یک مرده ریگ می توان بقای او را تضمین کرد. (ناگفته نماند : به طریق اولی او را مصادره هم نمی شود کرد.شریعتی، ناسخ یا منسوخ، طی این سالها اسباب آزادی مار ا هم که نه، اسباب آزادی خود را فراهم ساخته است )
تنها راهی که می ماند شاید این باشد: سهم شریعتی را دراین اتفاقی که انقلابش می نامیم روشن کنیم و البته جنس معلمی اش را . چه به قصد محاکمه او و چه به قصد قدر دانی از او. نه! اصلاً به قصد اندازه گیری بزرگی او و روشن شدن قدرت تخریبش..
به دو پرسش مجزا و مشروع می شود پرداخت : شریعتی معلم انقلاب بود یا معلمی بود انقلابی؟ بوده اند معلمینی که انقلابی نبوده اند و شده اند سر چشمه انقلاب. مثلاً لوتر . یا برعکس معلمینی که در ستایش انقلاب گفته اند و کسی به حرفشان نکرده است . در مملکت خودمان بسیار.
از پرسش دوم شروع کنیم . آیا شریعتی معلمی بود انقلابی؟ در معلم بودنش که تردیدی نیست . در محتوای تعلیمش می شود تا اطلاع ثانوی بحث کرد. لااقل تا زمانی که مواد آموزشی او، بزنگاههای زیستی ما باشد: نسبت سنت و مدرنیته. نسبت شرق و غرب. نسبت عقل و ایمان . نسبت سنت و مذهب. ایدئولوژی و فرهنگ. اینکه پروژه اجتماعی اصلاح دینی ِ او همانی بود که بعداً نامش اسلام سیاسی شد و مبنای دین و حکومت؟بازگشت به خویشتن او رقیب بنیادگرایی بود و یا همدست او؟ اینکه عدالت طلبی او در برابر دموکراسی خواهی بود ؟ چپ بود یا لیبرال؟چیز دیگری خواست و چیز دیگری شد؟ و…شریعتی در زمان حیاتش متهم به نداشتن پاسخ های قاطع و روشن به این پرسش ها بود، در نتیجه نمی توان قطعیت های کلیشه پرور و کلیشه ساز پس از مرگش را ، در زمان انقلاب به او منسوب دانست . آن قطعیت ها محصول فرآیند دیگری بود . محصول آسیب ها و نابسامانی های فرهنگی ای که شخص شریعتی بارها و بارها نقد کرده بود. او نه قرار بود یک تنه پاسخ عقب ماندگی های ما باشد و نه می توانست یک تنه موجب عقب افتادگی های ما. سهم او در این میان چیست و مسئولیت او تا کجا؟
آیا شریعتی انقلابی بود ؟ به کدام معنا انقلابی بود ؟ درروش ؟در اهداف؟ در تفکر؟
روش : در سال ۱۳۵۰- اوج مبارزات مسلحانه – در کنفرانس فاطمه فاطمه است می خوانیم :
«….شیوه ای که در مبارزه اجتماعی برای اصلاح وجود دارد ، بر حسب بینش ها و مکنب های اجتماعی عبارت است از :۱-روش سنتی و محافظه کارانه.۲- روش انقلابی.۳-روش اصلاحی، رفرمیسم. محافظه کار به هر قیمت و به هر شکل تا آخرین حد قدرتش می کوشد که سنت ها را حفظ کند حتی بقیمت فداکردن خویش و دیگران . انقلابی همه چیز را می خواهد یک باره دگرگون کند و با یک ضربه در هم بریزد نابود کند و ناگهان از مرحله ای به مرحله ای بجهد، ولو جامعه آمادگی این جهش را نداشته باش،د ولو در برابرآن مقاومت کند . ناچار انقلابی، ممکن است به خشونت و دیکتاتوری و قساوت و قتل هام های وسیع و متوالی دست زند، نه تنها علیه قدرت های ضد مردم بلکه علیه توده مردم نیز . مصلح هم که همیشه به مفسد فرصت و مجال می دهد!(ص ۵۴ م.آ.۲۱) شریعتی از راه چهارمی سخن می گوید که شیوه پیامبر است : ۵۲ انقلاب در سنت ها با حفظ فرم اصلاح شده آن(ص ۵۲)دیدن واقعیت های موجود و نپذیرفتن آنها و تغییر انقلابی ماهیت آنها.
با رویکرد صرف نظری ، حداقل معلوم است که شریعتی نه محافظه کار سنتی است ، نه انقلابی ایدآلیست، و نه رفرمیست . محافظه کار را پاسدار سنت به هر قیمت می داند. تغییر ناگهانی و دفعتی را در معرض خطر توتالیتاریم و رفرمیسم را در معرض تهدید مفسد. نیذیرفتن واقعیت اما دیدن آن و تلاش برای تغییر انقلابی ماهیت آن ، نامش چیست؟ رفرمیست یا انقلابی؟ رفرمیست انقلابی یا انقلابی رفرمیست ؟ حتی اگر معلوم نباشد که چیست ، روشن است که چه چیر نیست . حفظ سنت ها و وضعیت موجود به هر قیمت نیست ، تغییر ناگهانی ِ جهشی ِخشن و اقتدار مآبانه به هر قیمت نیست، سرو صورتی متناسب دادن به یک امر نامطلوب و شیوه اصلاح تدریجی نیست (چرا که در طی این مدت طولانی عوامل منفی و قدرت های ارتجاعی و دست های دشمنان خارجی این نهضت اصلاح تدریجی را از مسیر خود منحرف می سازند و یا آن را متوقف می نمایند و حتی نابود می کنند(همان –ص ۵۲)
با این وجود رویکرد صرفاً نظری این مشکل را به دنبال دارد که با نادیده گرفتن واقعیت و تاریخ ، برای ایده ها و نظریات سهمی بیشتراز توانشان –چه در تخریب و چه در سازندگی- قائل شویم با این توهم که با رمی جمرات این بت های نظری اسباب رستگاری ما فراهم خواهد شد . حال آنکه به قول برودل، مورخ فرانسوی ، تاریخ یعنی شناخت داده ها و البته داده های انسانی ، داده های انسانی در دیالکتیک سه زمان : «زمان سریع حوادث»،« زمان کش آمده دوره ها» و «زمان کند و کشدار تمدنی». مشکلات و معضلات قدیمی مربوط به حوزه تمدنی ایران اسلامی را با مشکلات و معضلات یک دوره تاریخی ، یکی گرفتن و همه را به پای مشکلات مختص زمان سریع حوادث ریختن ، همین بلبشویی می شود که بدان گرفتاریم. شریعتی با آن تفکیکی که در شیوه های متعدد مبارزه اجتماعی بر می شمرد می کوشد که حل معضلات موجود ِ مختص ِ زمان سریع حوادث را در پرتو زمان طولانی ترِ زمانه و دوره ای که در آن قرار دارد بفهمد و آنها را در جایگاه تاریخی ِ فرهنگی درازمدت بنشاند . همین رویکرد است که او را وامیدارد که در بازگشت از اروپا راه دیگری را انتخاب کند متفاوت با دوستان قدیمی ملی اش و نیز متفاوت با رویکرد جدیدی که در سالهای چهل در حال شکل گیری بود. همان سالهایی که جنبش اجتماعی و سیاسی ، با خروج از رخوت سالهای سی ، سمت و سویی رادیکال می گیرد و به تعبیر امروزی ها از رفرمیسم شناخته شده مسلط عبور می کند. شریعتی در روش ، همچون بسیاری از هم نسلی های خود از رفرمیست های ملی گرا در رفتار سیاسی شان در برابر قدرت فاصله می گیرد اما رادیکالیزم و یا رویکرد انقلابی را نه معطوف به « زمان سریع حوادث » یعنی گرفتن سلاح به قصد تغییرات سریع ، بلکه در میدان دیگری پی می گیرد. شاید برای همه کسانی که سخنرانی پس از شهادت او را به یاد می آورند، گفتن این سخن تفسیر امروزی از آن دیروز به نظر آید، اما این پرسشی است مشروع که پس چرا نقد او به مبارزه مسلحانه به حاشیه رانده می شود؟ شاید به دلیل همین پتانسیل انقلابی موجود در جامعه بوده باشد و نه همدلی او با تغییرات سریع انقلابی. نگاهی به تاریخ آن سالها نیز این ادعا را ثابت می کند. گرفتن سلاح و سمت و سوی رادیکال مبارزات سیاسی ، چندین سال قبل از شروع حرکت شریعتی در حسینیه آغاز شده است. او با چنین مخاطبی است که «از کجا آغاز کنیم » را در میان می گذارد و از تصفیه منابع فرهنگی سخن می گوید و از پدرمادر ما متهممیم و…حتی تاریخ ادیان . تاریخ ادیان ، سلسله کنفرانسهای شریعتی در حسینیه ارشاد در سال پنجاه است، یعنی دراوج مبارزات مسلحانه(در همه طیف: مذهبی، چپ مذهبی؛ مارکسیستی و..)آیا ترس از مرگ است که شریعتی به این جریانات نمی پیوندد و می رود سراغ تدریس تاریخ ادیان ؟ آیا –چنانچه مجاهدین در آن سالها و سالها بعد نیز می گفتند- به دلیل خصلت محفلی روشنفکرانه او بود؟ آیا این نوع رویکرد را تائید می کرد اما در توان خود نمی دید؟ هیچ کدام. بی شک شریعتی چنانچه خود در همین دریغ ها و آرزوها نوشته است ، شهدای آن روزگار را «پیامبران بزرگ عصر خویش می داند ،پیامبرانی که از انبیا بنیاسرائیل برترند.» اما افسوس می خورد :« افسوس!بجای آنکه نهضتی تنها بر روی سرش راه برود، در حالیکه دستهایش در جیب است و پاهایش در هوا و معلق و رها، کاری میکرد که این مرد بر روی دو پاهایش راه برود و با دستهایش کار کند و با سرش بیاندیشد.(دریغها و آرزوها)
اهداف. آیا ابژکتیو شریعتی در اتخاذ همان مشی ای که نامش را اصلاح انقلابی می داند بر محورو یا با اولویت تغییر قدرت سیاسی می چرخد؟ اولویتی که همه احزاب و گروههای سیاسی دهه چهل و پنجاه بر آن پای می فشرند. پاسخ این سوال را می توان در مقاله ا ی به نام دریغ ها و آرزوها خواند: .
(در) مشروطه، ای کاش بهجای آنکه به تغییر رژیم میپرداختیم، به تغییر خویش میپرداختیم. پس از جنگ، پس از شهریور بیست، ما – نهضت ملت ما – بیست سال اختناق را که میتوانست بزرگترین عامل بیداری و آگاهی و حرکت و نجات و سرچشمه آموزشها و تجربههای بزرگی باشد، گذرانیم و از آزادی تنها بازگشت به ارتجاع عصر قاجاری را بنام مذهب، شعار خویش کردیم…. آنگاه که سیاست رو کردیم: نفت، ملیت، استقلال و نفی امپریالیسم و استعمار غربی. اما ای کاش بجای شعار «نفت»، ما یک شعار «فکر» میداشتیم بماند؛ همچنانکه روزی که شعارهای سیاسیمان را از ما گرفتند، دیگر از خویشتن خویش چیزی باقی نمانده است».شریعتی انقلابی چنین پیداست که از انقلاب، تغییر می فهمیده است و اما نه با اولویت تغییر قدرت . بینش. بینش شریعتی آیا انقلابی بود؟ خود می گوید: « تغییر انقلابی محتوا و اصلاح فرم آن. بر همین اساس است که شریعتی برای ایجاد انقلاب در بینش ها استحمار را علت بعید عقب ماندگی می داند و نارسیسیزم مذهبی- ملی را از یک سو و الیناسیون را از سوی دیگر دو آفت بزرگ تحقق آن انقلاب بر می شمرد. مخالف خود شیفتگی و خود باختگی. ..«.. اما دریغ، که نهضت مذهبیمان به تعظیم شعائر صفوی و قاجاری گذشت، و نهضت ملیمان به تبلیغ شعارهای روزمره سیاسی …« اگر در آن سو، بجای مشتی نیرومند و کوبنده بر روی خصم، مشتی نیرومند و کوبنده بر این دیوارهای سترک قرون وسطائی که گرداگرد عقل و دین و اندیشه ما کشیده بودند، فرود میآمد و راه برای تابش نور به خلوتگاهها و تکیهگاهها و حجرهها و حوزهها و اندیشهها و احساسهای دینیمان باز میشد، آنگاه مذهب ما… ».(دریغ ها و آرزوها۱۳۵۵)
دریغ های شریعتی را که در سال ۵۴-۵۵نگاشته شده است را کنار هم که بگذاریم – یعنی سه سال قبل از انقلاب ایران می بینیم به گونه ای غریب شبیه افسوس های امروز ماست و یکی از معانی این تشابهات این است که آنچه را که امروز در دهه هشتاد شده است ذکر مصیبت بسیاری از روشنفکران، برای شریعتی امری واضح تلقی می شده است : امکان خشونت به دنبال حرکت های انقلابی جهشی. ضرورت یک حرکت بطئی فرهنگی قبل از هر گونه طرح اندازی فوری تغییر در حوزه سیاست. ضرورت بازنگری در جایگاه امر مذهبی و موقعیت دینداران و… همه این دریغ ها ، دریغ های معلمی است که از بی شاگردی می نالد. شریعتی می داند و می بیند که دارد بد فهمیده می شود . بر خلاف تصور و توهم تعمیم یافته ، گفتمان شریعتی ، گفتمان غالب زمانه خود نبود. راستی تقصیر چه کسی بود که این حرف ها شنیده نشد و آن شریعتی پر دریغ و پر افسوس سالهای ۵۴-۵۵ ، معلم امیدواری های انقلابی شد؟ تقصیر حرف های دو پهلوی او بود و یا مشکل از گوشهای دو پهلوی ما . ما را شریعتی انقلابی کرد یا ما انقلابی بودیم؟
شریعتی ، آنچنان که بود فهمیده نشد. چه جای شکایتی ؟ مگر خودش نگفته است :« همه می پندارند که هر کسی آنچنان فهمیده می شود که هست، اما نه، آنچنان که فهمیده می شود هست . به عبارتی دیگر، هر کسی آنچنان است که احساسش میکنند، نه آنچنان احساسش میکنند که هست» (هبوط) شریعتی را جامعه انقلابی برافروخته آن سالها، انقلابی احساس کرد حتی اگر خود او پر حسرت بود و پر دریغ. برای پاسخ به این پرسش که بالاخره او انقلابی بود یا خیر، کدام را باید ملاک گرفت ؟آنچه که خود بود یا آنچه که از او فهمیده شد؟. نزاع همچنان ادامه دارد. همه این حرف ها نه برای تطبیق دادن سخن شریعتی است با دیسکور مسلط این زمانه در باب مفهوم انقلاب و مضرات آن ، بلکه به قصد تکرار همان حرف قدیم او است که « انقلاب، قبل از اگاهی می تواند فاجعه باشد.». همین و بس.
و دست آخر ! بیایید لجبازی کنیم و امیدوار بمانیم : شریعتی سالها است که «ما» ی مذهبی را عصبانی می کند، « ما» ی اجتماعی را تحریک می کند و «ما» ی خلوت نشین را مضطرب و به این معنا «معلم انقلاب » باقی می ماند، حتی اگر معلمی و انقلاب امری از مد افتاده باشد.
از دوره ی نوجوانی به شما و خانواده ی شریعتی عشق و احترام داشتم اما خانم سوسن شریعتی !
1 - خاطرتان هست که خود دکتر در آن اواخر در شک بود و در جایی از کویریاتش بیم داشت او را بریده از انقلاب بدانند در جایی هم گفته بود انقلاب بدون روشن شدن توده ها فاجعه می آفریند و ما چه خوب این پیش گویی دکتر را لمس کردیم .
2 - همانطور که ذکر کردید شریعتی فهمیده نشد اما کاش توضیح می دادید شریعتی به چه صورت باید فهمیده می شد . حتما موضوع دسته بندی کردن آثار ش را به اسلامیات و اجتماعیات و کویریات توسط خودش را می دانید . آیا همین دسته بندی روشن نمی کند که باید به چه صورت با آثارش برخورد می شد ؟
3 - و کاش توضیح می دادید دکتر الان برای ما چه می تواند بکند ؟
انتقادی که به شما به عنوان فرزندان آن مرحوم وارد است کم کاری در به روز نمودن برداشتهایی است که از آثار دکتر عزیز می شود !
4 - راستی اگر دکتر
زنده بود ... ؟!!!
زنبوردار
۲۹ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۵۰